امام جواد علیهالسلام، نهمین پیشوای معصوم شیعیان، از جمله امامانی است که امامتش در سنین کودکی آغاز شد؛ امری که در نگاه ظاهربینان، محل تردید و انکار بود. با این حال، آنچه جایگاه الهی ایشان را برای خواص و عوام روشن ساخت، تنها علم سرشار و مناظرات شگفتانگیز نبود، بلکه کرامات و نشانههای خارقالعادهای بود که از آن حضرت صادر میشد و گواه روشنی بر اتصال ایشان به منبع علم و قدرت الهی به شمار میآمد.
در این بش از مجله ثاقب با موضوع شناخت امام جواد علیهالسلام، مجموعهای از کرامات ایشان را آنگونه که در منابع معتبر روایی و تاریخی نقل شده، گردآوری شده است؛ کراماتی که هر یک، دلیلی روشن بر مقام امامت و حجّتبودن آن حضرت بر خلق خداست.
میوه بیدانه درخت سدر
شیخ مفید، ابنشهرآشوب و دیگران روایت کردهاند: هنگامی که حضرت امام جواد علیهالسلام به همراه همسر خود، امّالفضل، از بغداد عازم مدینه بودند، در مسیر کوفه و در محلّی به نام دارِ مسیب فرود آمدند. این واقعه هنگام غروب آفتاب رخ داد. حضرت وارد مسجد آن محل شدند و در صحن مسجد، درخت سدری بود که تا آن زمان هرگز میوه نداده بود.
امام علیهالسلام کوزهای آب طلب کردند، در زیر آن درخت وضو گرفتند و نماز مغرب را به جماعت اقامه فرمودند. در رکعت اول پس از حمد، سوره «نصر» و در رکعت دوم سوره «توحید» را قرائت کردند و پیش از رکوع قنوت خواندند. پس از پایان نماز، مدتی به ذکر الهی پرداختند، سپس چهار رکعت نافله مغرب را بهجا آوردند و در پایان، دو سجده شکر انجام دادند و از مسجد خارج شدند.
پس از خروج حضرت، مردم به سوی درخت آمدند و مشاهده کردند که درخت سدر بار داده و میوهای نیکو بر آن ظاهر شده است. از آن میوه خوردند و دریافتند که شیرین و بدون دانه است. شیخ مفید نقل کرده است که خود نیز از میوه آن درخت خورده و آن را بیدانه یافته است. پس از این واقعه، مردم با حضرت وداع کردند و امام علیهالسلام به مدینه بازگشتند.[1]
شفای چشم
قطب راوندی از محمّد بن میمون روایت میکند: در روزگاری که حضرت امام جواد علیهالسلام هنوز کودک بودند و امام رضا علیهالسلام به خراسان نرفته بودند، من همراه امام رضا علیهالسلام به مکّه رفتم. هنگام بازگشت، از حضرت خواستم نامهای برای فرزندشان ابوجعفر محمّد بن علی علیهالسلام بنویسند تا به مدینه ببرم. حضرت تبسّمی فرمودند و نامهای نگاشتند.
در آن هنگام، بینایی چشمان من از بین رفته بود. وقتی به مدینه رسیدم، خادم حضرت، امام جواد علیهالسلام را ـ که در گهواره بودند ـ نزد من آورد. نامه را تقدیم کردم. امام علیهالسلام دستور دادند مهر نامه برداشته شود. پس از نگاه به نامه، فرمودند: «ای محمّد! حال چشمت چگونه است؟»
عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! چشمانم نابینا شده است. حضرت دست مبارک خود را بر چشمان من کشیدند و همان لحظه، بیناییام بازگشت. در حالی از خدمت ایشان خارج شدم که بینا شده بودم.[2]
خبر دادن از اندیشههای درونی
در «کشف الغمّه» از قاسم بن عبدالرّحمن نقل شده است: من زیدیمذهب بودم. هنگامی که به بغداد رفتم، دیدم مردم با شتاب و اضطراب حرکت میکنند. پرسیدم چه خبر است؟ گفتند: «ابنالرّضا میآید». تصمیم گرفتم او را ببینم. وقتی حضرت امام جواد علیهالسلام ظاهر شدند، در دل خود گفتم: «خدا امامیه را لعنت کند که اطاعت این نوجوان را واجب میدانند».
در همان لحظه، حضرت رو به من کردند و آیه
﴿أَبَشَرًا مِنَّا وَاحِدًا نَتَّبِعُهُ﴾
را تلاوت فرمودند. سپس در دل گفتم: «او ساحر است». بار دیگر حضرت رو به من کردند و آیه
﴿بَلْ هُوَ كَذَّابٌ أَشِرٌ﴾
را خواندند. هنگامی که حضرت از اندیشههای پنهان من خبر دادند، به امامت ایشان ایمان آوردم و اقرار کردم که او حجّت خداست.[3]
درد چشم و شفای دوباره
شیخ کشّی از محمّد بن سنان نقل میکند که از درد چشم خود نزد امام رضا علیهالسلام شکایت کرد. امام رضا علیهالسلام نامهای برای حضرت جواد علیهالسلام نوشتند؛ در حالی که آن حضرت کمتر از سه سال داشتند. محمّد بن سنان نزد امام جواد علیهالسلام رفت. حضرت با نگاه به نامه و ذکر خاصی، درد چشم او را برطرف کردند و بیناییاش بازگشت.
امام رضا علیهالسلام به او فرمودند این کرامت را پنهان بدارد؛ اما زمانی که آن را آشکار کرد، درد چشمش دوباره بازگشت.[4]
نطق عصا
محمد بن ابیالعَلا نقل میکند که یحیی بن اکثم گفته است: روزی در مسجد پیامبر صلیاللهعلیهوآله، امام جواد علیهالسلام را دیدم و با ایشان مناظره کردم. سپس از ایشان خواستم نشانهای از امامت ارائه دهند. حضرت فرمودند پیش از آنکه بپرسی، پاسخ تو را میدهم؛ تو درباره امام سؤال داری. سپس عصای حضرت به سخن آمد و گفت: «مولای من امام این زمان و حجّت خداست».[5]
علامت امام
در روایتی دیگر آمده است که عمر بن یزید از امام جواد علیهالسلام درباره نشانه امام پرسید. حضرت دست خود را بر سنگی نهادند و اثر انگشتانشان در آن پدیدار شد. همچنین نقل شده که حضرت آهن را بدون آتش نرم میکردند و سنگ را با انگشتر نقش میزدند.[6]
ساکت شدن دروغگویان
قطب راوندی روایت کرده است که معتصم گروهی را وادار به شهادت دروغ علیه امام جواد علیهالسلام کرد. هنگامی که آن شهادتها مطرح شد، حضرت دست به دعا برداشتند. ناگهان ایوان به لرزه درآمد و حاضران به زمین افتادند. معتصم توبه کرد و از حضرت خواست دعا کنند تا لرزش متوقف شود و چنین شد.[7]
طلا شدن خاک
اسماعیل بن عبّاس هاشمی نقل میکند: در روز عید نزد امام جواد علیهالسلام رفتم و از تنگی معاش شکایت کردم. حضرت خاکی از زیر مصلّای خود برداشتند که به برکت دست ایشان به قطعهای طلا تبدیل شد. آن را فروختم و شانزده مثقال وزن داشت.[8]
شفای مقتول
شیخ کشّی نقل کرده است که حضرت امام جواد علیهالسلام از قتل مردی به نام احکم بن بشّار خبر دادند و محلّ جسد او را مشخص کردند. اصحاب طبق دستور حضرت او را یافتند و با درمانی که امام فرموده بودند، جانش بازگشت.[9]
پی نوشت ها:
[1] بحارالأنوار، جلد 50، صفحه 89 به نقل از الارشاد.
[2] الخرائج، جلد 1، صفحه 372؛ کشف الغمه، جلد 2، صفحه 365؛ اثبات الهداة، جلد 6، صفحه 184؛ حلیة الابرار، جلد 2، صفحه 396؛ مدینة المعاجز، صفحه 531.
[3] کشف الغمه، جلد 3، صفحه 156؛ بحار الأنوار، جلد 50، صفحه 64.
[4] اختیار معرفة الرجال، جد 2، صفحه 849.
[5] الکافى، جلد 1، صفحه 353.
[6] دلائل الامامة، صفحه 211؛ نوادر المعجزات، صفحه 181.
[7] الخرائج، جلد 2، صفحه 670؛ بحار الأنوار، جلد 50، صفحه 45.
[8] الخرائج، جلد 2، صفحه 670؛ بحار الأنوار، جلد 50، صفحه 45.
[9] اختیار معرفة الرجال، جلد 2، صفحه 839.








