شیخ الطائفه در مصباح المتجهد می فرماید: سوم رجب که مثل فرداست، روز شهادت علی بن محمد الهادی العسکری است، لذا اهمّ تمام مطالب، درک یک جمله است:
شیخ انصاری لازم است که بفهمد زیارت جامعه چیست. شیخ با آن مشاغل: از علم و عبادت و زعامت مذهب، زیارت جامعهاش هیچ روز ترک نمیشد.
امام دهم اگر در زندگانی از او غیر از این زیارت نبود، برای اثبات امامت مطلقه او کافی بود؛ بحری است که لایُدرک قعر این دریا. و ما امروز چند کلمه از این زیارت را طرح میکنیم. فقط به اشاره میگذریم، نه به شرح. شروع این عنوان از این جمله است:
وَ الْمُقَصِّرُ فى حَقِّكُمْ زاهِقٌ. خود ابتدای مطلب به این جمله برای اهلش یکفی. قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا (1). مقصر در حق شما زاهقٌ. کیست که از این تقصیر مُبرّا باشد؛ همه گرفتاریم، چون نه حق او را شناختیم، نه به مردم شناساندیم: حق او چیست.
والحق ُ، اصلا مطلب گفتنش بیچاره می کند فکر را. وَ الحَقُّ مَعَكُم وَ فيكُم وَ مِنْكُم وَ إلَيْكُم وَ أنْتُم أهْلُهُ وَ مَعْدِنَهُ، این پنج کلمه اما پنج دریا. کیست که بفهمد : حق چیست؟ بعد بفهمد این پنج مطلب را که بعد خواهم گفت. وَ میراثُ النُّبُّوه عِندَکُم وَ إِیَابُ الخَلقِ إلَیکُم و حِسابُهُم عَلَیکم وَ فَصلُ الخِطابِ عِندَکُم وَ آیاتُ الله لَدَیکُم وَ عَزائِمُهُ فيكُم. آنجا که حیرة الاولین و الآخرین است اینجاست: وَ نُورُهُ وَ بُرهانُهُ عِنْدَكُمْ وَ أمْرُهُ إلَيْكُمْ.
محور بحث، حق است. حق چیست؟ باید قرآن را فهمید تا زیارت جامعه فهمیده بشود.
ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلَاهُمُ الْحَقِّ(2) پس حق، غیر قابل ادراک است چون اول حق، خود اوست که لایتنهی در ذات، جلال، جمال، کمال، افضال.
فتوکل علی الله، چرا؟ فَتَعَالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ (3). وقتی حق اوست قهراً مبدأ حق، منتهی حق، وسط حق، تکوین حق، تدوین حق، حقٌ في الحق من الحق إلی الحق.
بعد نوبت میرسد به فعل او. فعل دو فعل است: فعل تکوینی، فعل تدوینی. اما فعل تکوینی : وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ (4). اینها را خوب دقت کنید، سیر کلام خدا تا بعد یک کلمه از [زیارت] جامعه شاید تا حدّی فهمیده بشود.
این فعل تکوینی اوست، اما فعل تدوینی: ارسال رسول، انزال کتب، از آدم تا خاتم از صحف تا قرآن. قَدْ جَاءَتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ (5). این هم در مرحله دوم. هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَ دِينِ الْحَقّ (6).
ختم کلام. وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْنَاهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ (7). نه تنها انزال، بالحق است، نزول هم بالحق است. این هم فعل تدوینی اوست. بعد، منتهای أمر چیست؟ مبدأ حق، وسط تکویناً، تشریعاً، تدویناً حق، منتها چیست؟ و يَوْمَ يَقُولُ كُنْ فَيَكُونُ قَوْلُهُ الْحَقُّ (8). بعد ختم مطلب این است: الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ که روز آخرِ منتهای سیر است: الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمَنِ (9).
اگر این درک شد توسعه حق، از کجاست تا کجا، شعب حق و انشعابات حق از مبدأ تا معاد، از تکوین تا تشریع، معلوم شد، آن وقت معلوم می شود که چه فرمود، فرمود: المقصر في حقکم زاهقٌ، والحق معکم. این اول. الحقُ معکم، الف و لام حق، چه الف لامی است؟ جنس حق است، آن هم حق با این سعه دایره، کلمه اولی این است : الحق معکم، آن طبیعی حق، مطلق الحق، حق مطلق، معیّت با شما دارد. معیّت یعنی چه؟ معیّت از مقوله اضافه است. انفکاک بین دو طرف مع با حفظ معیّت، محال . الحَقُّ مَعَكُم. این کلمه اولی است.
دوم: وَ فيكُم. آن حقّی که با آنهاست کدام است؟ آن حقی که در آنهاست، کدام است؟ هم معیّت و هم ظرفیّت. کیست که بفهمد، آن هم معیّت با چه؟ با حق مطلق. ظرفیت برای چه ؟ برای حق.
مهم سه قسمت بعد است. و منکم . مبدأ حق شمایید، منتهای حق هم شمایید. وَ الحَقُّ مَعَكُم وَ إلَيْكُم، باز چه حقی است که مبدأ اوست، این حق غیر از آن حق است، حقی که منکم، غیر از حقی است که آنها منه. تمایز اینها باید روشن بشود.
والحق منکم و الیکم. باز آن حقی که ینتهي به آنها چیست؟ این بحث چهارم.
بحث پنجم. وَ أَنْتُمْ أَهْلُهُ وَ مَعْدِنُهُ. معدن چیست؟ منبت جوهر، از معدن آن گوهر می روید. شما معدن حقاید، حق از شما میروید، آن حقی که باز آنها معدن آن حق اند، حق پنجم می شود. این پنج شعبه حق.
وَ مِیراثُ النُّبُوَّةِ عِنْدَکمْ وَ إِیابُ الْخَلْقِ إِلَیکمْ. الخلق، نه انسان، ایاب کل خلق به سوی شماست، حساب کل خلق هم با شماست.
و فصل الخطاب عندکم. آنی که فیصله بدهد خطاب را فقط نزد شماست.
و آيَاتُ اللَّهِ لَدَيْكُمْ وَ عَزَائِمُهُ فِيكُمْ وَ نُورُهُ وَ بُرْهَانُهُ عِنْدَكُمْ. نور خدا نزد شماست، یعنی چه؟ سوره نور را بخوان، آیه نور را بفهم، بعد جامعه را بخوان، آن نور عندکم.
و برهانه عندکم، برهان الله نزد شماست. این برهان چیست؟
اینجاست که عقل کمّل مات است. وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ- سوره یوسف را بفهم- وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ (10). آن برهان پیش شماست.
حالا ما مقصریم یا نه؟ حالا وقت نیست، فقط به یک کلمه تمام می کنیم، این اجمال بود اما تفصیل، هنگامه ای است.
وأمرهُ إلیکم، امر او بسوی شماست، امر چیست؟ وأمرهُ إلیکم، إِنَّمَا… إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (11)، آن امر، نزد امام دهم است.
قطب الدین راوندی، عَلَم اَلاعلام، مُعظّم عِندَ العامة و الخاصّه نقل میکند. مختصر این است:
متوکّل از هندوستان یک شعبده باز را احضار کرد. چون هند مرکز علوم غریبه بود، آیا چه خبر است که این جور بیچاره می شود؛ از هندوستان، آن هم با آن قدرت، با آن ثروت، مهمترین فنّان علوم غریبه را به سامره می آورد. بعد با او قرار می گذارد: من از تو یک مطلب می خواهم، خزینه هم باز شده، آن مطلب این است که علی بن محمد را پیش مردم خجل کنی .
این فحل هندی گفت: مجلسی بیارا، سفره ای بینداز، بر سر آن سفره گرده های نان بگذار، او را هم بیاور، مرا پهلوی او بنشان . تمام زُعمای قوم، رجال حکومت عباسی، همه جمع . خاقان، علما، وزرا . مجلس آراسته شد، سفره انداخت، دستور مشعبد را اجرا کرد ؛ امام را پهلوی او نشاند. بعد که هنگام غذا شد دست دراز کرد به گرده نان، نان پرید. قدرت، این قدر بود. به گرده نان دوم دست دراز کرد، نان پرید. به گرده نان سوم دست دراز کرد، نان پرید . نص کلام قطب از حاجب متوکل این است: فتضاحکی القوم، مقصد حاصل شد. فتضاحک القوم؛ همه قوم به خنده افتادند که این جور امام دهم منفعل شد. در این هنگام وَ أَمْرُهُ اِلَيْكُمْ، صبر کرد او تمام هنر را نشان بدهد، بعد که همه نشان داده شد، نوبت رسید به تمسخر قوم، متوکّل تکیه داده بود به متکأی، بر آن تکیه گاه یک نقش شیر بود. دست گذاشت روی همان نقش. یک کلمه گفت: خُذهُ، بگیر او را، یک مرتبه شیر پرید. مجلسی نماند. بلعید مشعبد را، آمد مقابل حضرت، اشاره کرد، برگشت به متکأ.
کاری کرد که موسی بن عمران نکرد. موسی عصا را انداخت، سحر سحره را بلعید اما عصا جسم بود، حجم داشت، ابعاد ثلاثه داشته، قدرت الهی را که نشان داد، موسی و عیسی و همه باید تماشا کنند. نقش و رنگ و… آن هم نقش پرده، خورد این بدن را، برگشت به همان جا، باز شد نقش، یعنی چه؟ یعنی کلید وجود و عدم، در دست علی بن محمد است . این است: وَأَمْرُهُ إِلَیکمْ ؛ إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.
شش ساله بود بر مسند امامت نشست. از عمرش آنچه گذشته بود شش سال و پنج ماه بود. بر مسندی نشست که در حدیث لوح بیان شده است: تمام حق مطلق در او ظهور کرد. طفل شش ساله بر مسند خاتم نشسته . چهل ساله هم از دنیا رفت . در این عمر کوتاه، چه گفت و چه کرد؟!
وظیفه فرد فرد شما این است که این مقام را بشناسید، به مردم بشناسانید، مبادا روزگاری بشود که این جمله بر ما منطبق بشود: وَ الْمُقَصِّرُ فى حَقِّكُمْ زاهِقٌ.
دیگر وقت نیست. امید است مردم این مملکت، که واقعا من به نوبه خودم دست این جوانها را میبوسم که در روز شهادت مادرش زهرا، این غوغا را در مملکت بوجود آوردند، نه تنها دست آنها را میبوسم، آن پاهای برهنهای که برای عزای مادر او آنچنان بیرون آمد در آن هوای گرم، اگر خدا به من سعادت بدهد پابوسم آنهایم. همان ها باید فردا بپا خیزند، جبران آن غربت را بکنند که در روزگار متوکّل چه کشید و الان هم آن قبر غریب چه می کشد . شاید مرهمی بر قلب فرزندش ولی عصر گذاشته بشود.
پینوشتها:
1) سوره اسراء آیه 81
2) سوره انعام آیه 62
3) سوره مؤمنون آیه 116
4) سوره انعام آیه 73
5) سوره اعراف آیه 53
6) سوره توبه آیه 33
7) سوره اسراء آیه 105
8) سوره انعام آیه 73
9) سوره فرقان آیه 26
10) سوره یوسف آیه 24
11) سوره یس آیه 82