بررسی موضوع مقام امامت ؛ اختصاصی یا تحصیلی در بیانات آیت الله محمدعلی جاودان زیدعزّه:
ان شاء الله خدا قبول کند. روز اول سال تان را آمدید برای عزاداری حضرت امام هادی و به راه و رسم اینکه بین عموم مردم معمول است عمل نکردید و به آنچه اهل ایمان و اعتقاد باید بکنند عمل کردید. ان شاء الله قبول باشد. ان شاء الله همه تان، همه مان با آن بزرگوار محشور بشویم و در یک حداقل زیارت قبر مطهرش را نصیب همه ما بفرمایند. یک بحثی در سالهای گذشته هم به مناسبتهای شبیه به این درمورد عید عرض کرده بودیم و روایتش مشهور است. شاید همه تان بارها شنیده اید. فرموده اند عید آن روزی است که آدم در آن معصیت خدا را نمیکند. عید برای آدمیزاد آن روزی است که در آن هیچ معصیت خدا را نمی کند. حالا یک چیزی رد این زمینه اگر خدا کمک بکند و مدد بکند می خواهیم عرض کنیم.
در سوره یس که دیگر همه تان تقریبا با سوره یس آشنا هستید، آنجا یک پیامبرانی را اشاره می فرماید که قاعدتا اینها حواریون حضرت عیسی علیه السلام هستند. رفتند به شهری که اسمش در قرآن نیامده اما در تفاسیر گفته اند که این شهر انتاکیه بوده و آنها مشرک بودند. این پیامبران یا بفرمایید این حواریون از طرف پیامبر بزرگ زمان شان حضرت عیسی مامور شده اند که به آن شهر بروند و آنها را به توحید دعوت کنند.
خب. کش و واکش خیلی اتفاق می افتد. حوادث زیادی اتفاق می افتد. این تکه را می خواهیم از قرآن عرض کنیم. آنها می گویند، یعنی مردم شهر می گویند إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ [آیه 18] ما آمدن شما را به شهر خودمان شوم می دانیم. در اصطلاحات زبان عربی یک تفعل داریم یک تطیر داریم. تفعل یعنی فال خیر زدن. تطیر یعنی فال بد زدن. ما آمدن شما را به شهر خودمان به فال بد می گیریم. حالا قاعدتا حوادثی هم اتفاق افتاده بوده. آن بزرگواران در جواب می گویند طَائِرُكُمْ مَعَكُمْ [آیه 19] شومی و نحوست شما با خود شماست. از جایی نیامده است. ما نیاورده ایم. روزگار برای شما شومی به بار نیاورده است. شومی شما پیش خودتان است. چرا؟ چون مشرک هستید. چون شرک می ورزید این شرک شوم است. شومی مال خودتان است. اگر دست از شرک بردارید شومی عوض می شود. برداشته می شود. این را مقدمه بفرمایید برسانید به آن چیزی که در حدیث آمده بود. اگر شخص در یک روز گناه نکند، آن روز برایش مبارک است و عید است. حالا اگر همه عمرش را، همه عمرش را به اطاعت بگذراند، همه عمرش را از گناه پرهیز کند، این آدم همه شومی های ممکن از زندگی اش بیرون می رود.
دیگر هیچ چیز شوم برایش وجود ندارد. اصلا. از در و دیوار عالم هم بلا بریزد، از در و دیوار عالم هم برایش بلا بریزد برای او شوم نیست. همه اش مبارکی است. حالا یک ذره بیشتر. عرضم به حضورتان در این شعرهای عرفانی آمده است که می گویند عارفان در دمی، در دمی، در یک دم دو عید کنند. عارفان در دمی دو عید کنند. آدم به جایی می رسد که هر لحظه اش برایش عید است. هر لحظه اش برایش دوتا عید است نه یک عید. این برای همه ماها مقدور است. اگر بتوانیم این سنگ و کلوخ هایی را که بر سر راه ما ریخته است، گاهی سنگ و کلوخی است که به بلندی… خودمان ریختیم، ذره ذره ذره بر سر راه خودمان سنگ و کلوخ ریخته ایم؛ اینها الان به بلندی کوه دماوند شده است. مثال ها. به عنوان مثال. اگر این سنگ و کلوخ هایی که بر سر راه خودمان ریخته ایم برداریم، برداریم، همت کنیم، دستوری که بزرگان می فرمایند، می فرمایند که استغفار کنید. می خواهید ذکر بگویید، ذکرتان استغفار باشد. اگر این استغفار را از دل بگویید هر استغفاری یک دانه از آن سنگ و کلوخ ها را برمی دارد. ببینید شما یک شبانه روز، فرض کن یک شبانه روز دارید استغفار می کنید.
منتظرید که بعد از یک شبانه روز استغفار برایتان… نه به یک شبانه روز نمی شود. چون آن سنگ هایی که آدم بر سر راه خودش… من، من سنگ هایی که بر سر راه خودم ریخته ام، خیلی بوده. مال یک روز نیست. گاهی ما باز یک سنگ و کلوخ هایی داریم که پدر و مادر ما با تربیت غلطی که، مدرسه ما با تربیت غلطی که، دبیرستان و و اینها هر کدام یک تربیت غلطی به ما سپرده اند، یعنی یک سنگ و کلوخی بر سر راه ما ریخته اند. تا اینها را جمع کنیم و دور بریزیم طول می کشد. پس باید حوصله کنیم.
من شنیده بودم یا شاید هم خوانده بودم که بعضی از بزرگان مثل مثلا مرحوم آقای نجابت، اگر آقای نجابت را بشناسید از شاگردان مرحوم آقای انصاری است. مرد بزرگی بوده. مرد بزرگی بوده. یک داستانی از ایشان مکرر برایتان عرض کردیم. آن آقایی که در جریان بود خودش نقل میکرد. ایشان گفت من یک دانه از این ماشینهای گنده داشتم. نه ماشینهای گنده قیمتی. ماشین های گنده بیقیمت. آقای دستغیب به من فرمود که فردا صبح این ماشینت را فرض کن ساعت نه بیاور در خانه ما. می خواهیم به دیدن آقای نجابت برویم. چشم. بعد رفتم. رفتم و ایشان را سوار کردم و خانهها هم در کوچه پس کوچه بود و با این ماشین های گنده کمی زحمت بود و دیگر حالا به هر زحمتی بود خودمان را رساندیم به منزل آقای نجابت. پیاده شدیم و رفتیم تو. ما در اتاق بیرونی نشستیم.
احتمالا مثلا پسر آقای نجابت هم بود. حالا یک کسان دیگر هم بودند. آقای دستغیب رفت اتاق بالا که با آقای نجابت دوتایی بودند. ماها همراه شان نبودیم. فکر می کنیم که مثلا فرض کنید یک نیم ساعتی، چیزی گذشت و ما از آن اتاق بالا صدای قهقهه می شنویم. اصلا اینها سال هاست قهقهه نزدند. در هر صورت ما رفتیم بالا. احتمالا شاید اینها هم به تتمه آن خنده هایشان رسیده بودند. ما نفهمیدیم که چه بود. بعد دو مرتبه آقای دستغیب را سوار کردم با هم برگشتیم به خانه. از آن لحظه که ما به خانه رسیدیم آقای دستغیب رفت در… نمی دانم چه لفظی بگویم. سکوت کرد. کاملا. غذا تبدیل شد به ذره. ملاقات هم با مردم کم. نمی دانم حالا مثلا در این یک هفته به نماز می رفت یا به نماز نمی رفت. اگر هم می رفت باز کاملا با مراقبت کامل. یک هفته نه با کسی سخنی گفت و نه شنید و نه خندید و نه نه نه. جمعه بعد ایشان به آسمان رفت. بمب گذار آمد خودش را به ایشان چسباند و تکه پاره اش کرد. از همه بزرگان یعنی ائمه جمعهای که ترور شدند ایشان بدتر شد. شکمش دریده شد. یک چیز خیلی بد. برای چه آن روز می خندیده؟
آقای نجابت که مرتبت بالاتری داشت به ایشان مژده داده بود که هفته آینده جمعه شما به آرزویت می رسی. بعد می گویند که آن بزرگوار استادشان مرحوم آقای انصاری، فکر نمی کنم ایشان خدمت آقای قاضی رسیده بوده، حالا اگر آقای قاضی بوده یا آقای انصاری به او گفته بودند که شما… ایشان درخواست کرده بود که من می خواهم به آن درجات برسم، ایشان فرموده بودند که خب می شود. شاید هم گفته بودند که چجوری می شود. شاید. حالا در هر صورت این هفته آقای نجابت گفته بود آقا آن وعده هفته آینده است. پس چرا قهقهه می زنید؟ اگر کسی یک عمری برای یک آرزویی زحمت کشیده باشد به او می گویند که این آرزوی تو در این هفته برآورده می شود… چه می خواستیم عرض کنیم؟ این آدم ها… حالا ایشان در یک جلسه یعنی در یک ده دقیقه، در پنج دقیقه، توی دو دقیقه، آدم در دو دقیقه منفجر می شود دیگر، در یک دقیقه منفجر می شود. در یک دقیقه تمام آن سنگ خورده هایی که وجود داشت از سر راهش برداشته شد. حالا از پس آن کوهی که به دست خودش ساخته بود، خورشید برایش طلوع کرد. این حرف مهم است. خورشید از پس سنگ و کلوخ هایی که آدم خودش در برابر خودش ریخته و جلوی خورشید را گرفته همه سنگ و کلوخها به یک لحظهای برداشه شد. خورشید برایش طلوع کرد.
یک فرمایشی امیرالمومنین دارد. خیلی حرف بزرگی است. اما خب حالا که می فهمد؟ که توجه می کند؟ در آن ادواری که می فرمود، مکرر می فرمود این حرف را مکرر می زد. در مقابل آن قبلی ها بود که ازش سوال هم می کردند می ماند. خیلی از اوقات جواب سوال مردم را نداشت. حالا ایشان می گوید که از من سوال کنید قبل از اینکه من را نیابید. سَلوُنی. من بهتر از هرکس میدانم هر آیه کی نازل شد. شب بود؟ روز بود؟ توی کوه بود؟ توی صحرا بود؟ چه بود؟ چه بود؟ و هرچه از الان تا قیامت از من سوال کنید من به شما خبر خواهم داد. یک همچین حرف هایی را ایشان در این اواخر مکرر می فرمود. یک نفر از آن سران خوارج برخاست. مثلا خواست سوال مشکل بپرسد. آیا شما پروردگار خودتان را دیده اید؟ سوال عجیبی است. حالا آن هم فهمش چجوری بوده که اصلا همچین سوالی را کرده. در هر صورت. فرمود که من خدایی را که نبینم، من خدایی را که نبینم عبادت نمی کنم. خیلی حرف است. این را عارفان در دمی دو عید کنند یعنی نماز ظهر را امیرالمومنین می خواند یک جمالی را زیارت می کند. نماز عصر را که می خواند یک جمال برتری را زیارت می کند. یا حتی بفرمایید هر رکعتی. اینها چیزهایی نیست که، دقت کنید؛ خاص امام باشد. یعنی چون امام، امام است باید اینجوری باشد. البته باید اینجوری باشد. اما نه این است که مثل امامت که یک مقام خاص است، به هرکس نمی دهند، اختصاص دارد به چند نفر خاص، اسمهایشان مشخص است، این مقام مثل آن نیست. این قابل تحصیل است.
برای هر کسی که همت کند و بتواند آن سنگ و کلوخ ها را بردارد. سنگ و کلوخ ها چیست آقا؟ گناهی است که من میکنم. بداخلاقی که میکنم. تندی که میکنم. خدایی نکرده مثلا تکبری که می کنم. شوخی بیخودی که می کنم. احترامی که باید به پدر و مادر بگذارم در حد لازم نمی گذارم. هی بگویید. اینجوری از این چیزها. هرکدام می شود یک کلوخی سر راه. آقا یک روزی، یک روزی من و شما باید از این کلوخ ها عبور کنیم تا به بهشت برسیم. این بر سر راه هست. اگر در جان کندن…
عرضم به حضورتان یک داستانی می گویند که حضرت عیسی علیه السلام یک مرده ای را زنده کرده بود. قاعدتا گفته ام. یک مرده ای را زنده کرده بود. چند سال است؟ گفت چهارصد سال است من از دنیا رفته ام. بعد گفته بود هنوز تلخی … حرف خیلی است. هنوز تلخی آن قبض روح زیر دندانهایم است. مثلا. اینجوری. و بعد هم توی برزخ. برزخ برای چیست؟ برزخ بین این دنیا و قیامت است. چقدر طول می کشد؟ در کتاب چهل حدیث امام ایشان می فرمایند که طول برزخ هر کسی به اندازه عشق و علاقه اش به دنیا است. اگر از دنیا فارغ شده باشد چه؟ اگر از دنیا دل کنده باشد چه؟ اگر این حرف باشد، اگر از دنیا دل کنده باشد، خب برزخ ندارد. اگر این باشد، این حرف درست باشد، پس این برزخ ندارد. پس چه میشود؟ قبلا آیهاش را خواندهام. این وقتی که قبض روح میشود یک سر به بهشت میرود. اصطلاح قرآن دارد طیبین. وقتی که برای قبض روح طیبین می آیند. ببینید طیبین. می گویند سلَامٌ عَلَيْكُمْ … فَادْخُلُوهَا [سوره زمر ، آیه 73] بروید بهشت. دیگران هم هستند. این فادخلوها را کی می گویند؟ همان فرشتهها دم در بهشت می گویند. یعنی تمام دوران برزخ را عبور کرده. به قیامت هم رسیده. قیامت را هم طی کرده. پنجاه هزار سال قیامت. حالا باز آن هم بستگی دارد به گیرهای آدم. به گیرهای آدم. چقدر گیر دارد. آن را هم طی کرده. حالا می خواهد به بهشت برود. آدم خوبی هم بوده. قرآن می گوید طِبْتُمْ. به این طیبین که آن پاکی رفته در عمق ذاتش. پاکی رفته در عمق ذاتش. با طبتم که در عمل پاکیزه بوده. طبتم یعنی در عمل پاکیزه بودید. بفرمایید بهشت. کی؟ بعد از گذشت دوران برزخ، بعد از گذشت قیامت، حساب، کتاب، … نمیدانم همه آن سختی ها را گذرانده. می فرمایند بفرمایید بهشت. ببینید به آن دسته دم مرگ می گویند سلام علیکم. به این دسته دم در بهشت می گویند سلام علیکم. قبلش چه بوده؟ این حرف به درد جوان ها می خورد. جوان ها اگر یک همتی بکنید. یک همتی بکنید. یک همتی بکنید. اول از گناه. دست به دامن بشوید. دست به دامن امام زمان بشوید.دست به دامن امام زمان بشوید. اگر گریه می کنید گریه نکن که مثلا زیارت امام حسین نصیبت بشود. آن هم لازم است. آن هم لازم است. آن هم آدم باید گریه کند که راهش بدهند به زیارت امام حسین. اما گریه کن برای اینکه کمکت کنند گناه نکنی. کمکت کنند گناه نکنی. بداخلاقی نکنی. خب؟ بعد هم همت کن. استغفار کن. این را باز مکرر عرض کردیم.
خدمت مرحوم آقای بهجت می رسیدند. آقا چکار کنیم؟ می فرمود که .. یک آقای جوان طلبه ای خدمت ایشان رسیده بود. این غیر از آن است. عرض کرد که آقا من چکار کنم آدم شوم؟ فرمود که نمازت را اول وقت بخوان. نمازت را اول وقت بخوان. عرض کرد که آقا من ظهر و عصر و مغرب و عشا را دست خودم است انجام می دهم. چشم. اما صبح را چکار کنم؟ صبح خواب می مانم. اول وقت نمی توانم نماز بخوانم. ایشان فرمود که اینش به عهده من. حالا او قاعدتا فکر می کنم سید بوده. و پاکدامن هم بوده. به عهده من. فردا صبح اول اذان تق تق تق. یا صدای زنگ. دوید دم در. کسی نیست. به نظرم گفت کیه؟ صدای آقای بهجت را شنید. دوید دم در کسی نیست. فردا چه؟ فردا هم همینجور. پس فردا. پس آن فردا. فرمود به عهده من. نماز صبحش هم اول وقت شد. دست به دامن بشوید. حالا ایشان که نوکر امام زمان است. اگر دست به دامن امام زمان بشویم، اگر بشویم، اگر بشویم، جدی، اگر جدی بشویم، از ما گذشته. از ما گذشته. این جوان ها اگر یک کاری بکنند شاید بشود. شاید بشود. شاید بشود. تمام.