از جمله بیانات حجت الاسلام و المسلمین ناصر رفیعی با موضوع خصوصیات حضرت زینب علیهاالسلام:
یکی از ویژگی ها و خصوصیات حضرت زینب سلام الله علیها بصیرت و آگاهی او است. هر چه انسان در زندگی بیشتر بصیر باشد ، آگاه باشد ، قدرت تشخیصش بیشتر باشد کمتر کلاه سرش می رود. اینی که عرض می کنم در همه ی کارها است. یک کاسب اگر در رشتهی خودش بصیر باشد ، یک معلم ، یک راننده اگر در رشته ی خودش اطلاعات کافی و لازم را داشته باشد کمتر دچار خدشه و تصادف و ضرر و در واقع کمتر دچار قبل می شود.
شما در زیارت نامه ی ابوالفضل عباس این جمله را می گویید، می گویید شهادت می دهیم البته این تعبیر هم مال امام صادق علیه السلام است. امام صادق در زیارت نامه ی حضرت ابوالفضل این جمله را می فرماید: که عمو جان شهادت می دهم که تو بصیرت داشتی،
مضَيْتَ عَلَى بَصِيرَةٍ مِنْ أَمْرِ رَبِک
ببینید عزیزان قرآن کریم از بعضی از انبیا یاد می کند، به مردم هم می گوید به پیغمبر هم می گوید.می گوید این انبیا را یاد کن از ایشان. خب می دانید رسول خدا از همه ی انبیا بالاتر است اما با این وجود خدا در قرآن گاهی به او می گوید پیغمبر از فلان پیغمبر یاد کن، از فلان نبی در واقع آن فلان شخصیت را در زندگی ات یادت نرود . چندین بار در قرآن این مطلب آمده از جمله این آیه ای که الان می خوانم.
قرآن کریم می فرماید :وذکر به پیغمبر ما می گوید: وَ اذْكُرْ عِبادَنا
پیغمبر سه تا از بنده های ما را ازشان یاد کن سه تا از پیغمبرها را یادت نرود همیشه در ذهنت باشد
و اذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ
یکی شان ابراهیم است که پیغمبر اولوالعزم است.
یکی اسحاق است که اسحاق پسر ابراهیم است.
یکی هم یعقوب پدر یوسف که نوه ی ابراهیم است.
از این پدربزرگ، نوه و پسرش یاد کن،
وَ اذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ
خب از چه چیزشان یاد کنم همش بنشینم بگویم یا ابراهیم یا ابراهیم ، نه أولِي الأَيْدِي وَالأَبْصَارِ اینها دو تا ویژگی شان این بود یکی قدرتمند بودند ، یکی والابصار ، بصیر بودند ، آگاه بودند. یعنی خدا دارد از این سه تا پیغمبر تعریف می کند ، به پیغمبر ما هم می گوید که یادشان کن به خاطر این صفت بصیرت و آگاهی شان.
لذا حضرت امیر در نهج البلاغه می گوید اگر کسی چشم نداشته باشد راحت تر است تا آگاهی نداشته باشد. فقْدُ الَبصَرِ ، بصر یعنی چشم اهْوَنُ من فَقْدِ البَصیرَهِ . راحت تر از بصیرت نداشتن است راحت تر از آگاهی .خیلی ها چشم دارد اما آگاه نیست . یک کسی هم می بینید که چشم ندارد اما بصیرت و فهم دارد .
امام باقر وارد مسجدوالنبی شد، یکی از اصحاب می گوید من کنارشان ایستاده بودم امام فرمودند: بپرس از آنهایی که اطراف من هستند . خب مسجد شلوغ بود ، ببینید کسی متوجه ورود من در مسجد شد یا نه ، ایشان می گوید من از دو سه نفر پرسیدم شما متوجه شدید امام باقر فرزند رسول خدا وارد مسجد شد یا نشد گفتند نه ما متوجه نشدیم حواسمان به کار خودمان بود . امام فرمود برو از آن شخص بپرس یکی بود کور بود نابینا بود گوشه ی مسجد هم بود نمی دید ، امام گفت برو از او بپرس . این آقا می گوید من پیش خودم گفتم از این چشم دارها پرسیدم گفتند ما آقا را ندیدیم من بروم از او بپرسم آقا چه می گوید. حالا دیگر امر امام است رفتم گفتم : سلام علیکم ، سلام علیکم آقا ببخشید امام باقر وارد مسجد شد یا نه ، گفت بله تازه وارد شد از آن ضلع مسجد وارد شد و گفتم تو از کجا فهمیدی گفت آن هایی که چشم داشتند متوجه نشدند تو که نمی بینی گفت در و دیوار این مسجد تکریم کرد، فضای این مسجد مشخص شد امام وارد شده.
این بصیرت و آگاهی منظور این است که حالا من اقسامش را هم خدمت شما می گویم راهش را هم می گویم .
امشب هم می خواهم اقامش را بگویم هم راهش را که شما ببینید شب تاسوعا یا عصر تاسوعا وقتی امان نامه آوردند برای ابوالفضل عباس ، شخصیتی مثل ابوالفضل به او مجوز دادند کسی را مجوز نمی دادند شب آن ایام در واقع خارج شود دشمن رسماً به او امان نامه داد . بصیرت عباس در یک جمله است گفت لعنت خدا بر خودت و بر امان نامه ات به شمر گفت . من برادرم حسین را رها نمی کنم بیایم سراغ امان نامه ی شما.
مادرش ام البنین دروازه ی مدینه به او خبر دادند چهار تا از بچه هایت کشته شدند خیلی سخت است داغ چهار تا بچه هم زمان سخت است مشکل است . تا به او گفتند: گفت،
کلُّهُم وَمَن تَحتَ الخَضراء به فداءُ الحُسین
بچه های من با هر که زیر این آسمان است دیگر از امام حسین بالاتر نداریم هر که زیر این آسمان است یعنی خودم بچه هایم همه به فدای حسین . نگفت عه عه عه یکی شان را لااقل می گذاشتند من تنها چه کنم بی بچه چه کنم،
کُلُّهُم وَمَن تَحتَ الخَضراء به فداءُ الحُسین این را می گویند بصیرت . آدم بصیر کلاه سرش نمی رود ، آدم بصیر در زندگی تشخیصش قوی است.
ببینید امام صادق شهید شد وصیت نامه اش را باز کردند ببینند امام بعد از ایشان که است ، منصور دبانقی وصیت کرد یعنی سفارش کرد گفت بروید مدینه وصیت نامه ی امام را پیدا کنید هرکسی را به عنوان وصی خودش تعیین کرده بود گردن بزنید. منصور آدم خبیثی بود گفت هر کسی نوشته جانشین من است گردن بزنید . خب امام می دانست یک همچین جریانی پیش می آید.
وصیت نامه را که باز کردند دیدند امام نوشته یکی از این پنج نفر جانشین من است.
۱: منصور دوانقی ،گردن بزنید اول خود خلیفه را باید گردن بزنید.
۲: حاکم مدینه، آن هم یک آدم خبیثی بود.
۳: عبدالله افتح ، عبدالله افتح پسر ایشان است منتها یک مقداری از نظر خرد و عقل قوی نبود یک مقداری تشخیصش کم بود و از نظر جسمی هم یک خورده جسمش،جسم به قول معروف تیپ خوبی نداشت اعضایش بیش از حد مثلا پاهایش بزرگ بود.
امام می دانید در زمان خودش هم زیباترین است هم متعادل ترین است هم عرض می کنم که آگاه ترین است.
۴: همسرش
۵: موسی ابن جعفر
خب این وصیت نامه دست مردم.
یک آقایی می گوید من آمدم نجف دیدم ابوهمزه ثمالی دارد تفسیر قرآن می گوید. ابوهمزه پدر سه تا شهید است که آدم بسیار آگاهی است . دارد تفسیر می گوید رفتم جلویش گفتم مَاتَ گفت خبر را بگو،
مَاتَ جَعْفَرٍ بْنُ مُحَمَّدُ ، امام صادق علیه السلام از دنیا رفت . تا گفتم از دنیا رفت درس را تعطیل کرد، یک ناله ای زد شروع کرد به گریه کردن و یک خورده که آرام شد گفت ، نفهمیدی وصی اش که بود، گفتم نه وصی اش را نفهمیدیم چون مبهم بود ،نوشته بود یکی از این پنج نفر . گفت آن ها که بودند بگو ببینم، گفتم منصور، حاکم مدینه ، عبدالله افتح ، همسر امام و موسی ابن جعفر علیه السلام . گفت
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدَانَا
شکر خدا که ما را هدایت کرد و حجت و امام را برای ما مشخص کرد .
گفتم تو از کجا فهمیدی من می گویم پنج تا تو می گویی مشخص کرد . گفت این معلوم است منصور که نمی تواند جانشین امام باشه ، حاکم مدینه که نمی تواند جانشین امام باشد ، عبدالله افتح در زندگی خودش مانده ،خانواده خودش را نمی تواند اداره کند ، جامعه را نمی تواند اداره کند ، در سلک ائمه زن نیست که همسر امام هم باشد، می ماند موسی ابن جعفر .
این را می گویند بصیرت ، بصیرت یعنی آن کسی که می رود راحت سراغ آن نقطه ی اصلی ، زود می گیرد، زود می فهمد در حق و باطل ، در قضایا ، ولایت پذیر است.
بصیرت شما آخر سوره ی یوسف را نگاه کنید آخرای سوره ی یوسف خدا به پیغمبرش می فرماید : به همه بگو دین من یک ویژگی دارد ،
قلْ هَٰذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللَّهِ ۚ عَلَىٰ بَصِيرَةٍ
من راهم روشن است با بصیرتم شما را دعوت می کنم به دین ، نمی آیم با جهل و نادانی و خرافات ، با بصیرت شما را دعوت می کنم .
خب حالا من سه قسم بصیرت را امشب برای شما بگویم خوب دقت کنید کلی گویی نکنیم ببینیم بصیرت در چه باید داشته باشیم.
۱: بصیرت اخلاقی
اول بصیرتی که برادران ، خواهران ، جوان ها در زندگی ما باید باشد بصیرت اخلاقی است. امیرالمومنین فرمود،
أبْصَرُ النّاسِ مَن أبْصَرَ عُيوبَهُ
بصیرترین مردم کسی است که اول عیب های خودش را تشخیص بدهد ، یعنی یک آدم یک عمر کینه ای باشد خودش نفهمد این خیلی بدبختی است ، یک عمر حسود باشد خودش نفهمد ، یک عمر چشمش ناپاک باشد ، یک عمر لقمه اش حرام باشد تشخیص ندهد جلویش نایستاد
أبْصَرُ النّاسِ مَن أبْصَرَ عُيوبَهُ ؛ بصیرترین مردم کسی است که عیب های خودش را تشخیص بدهد
و أَقْلَعَ عَنْ ذُنُوبِهِ ؛ و خودش هم معالجه اش کند.
می گوید من گرفتاری ام وساس است چه کارش کنم با این کنار بیایم این را حذفش کنم ، من آدم حسودی ام، من چشمم ناپاک است، من زبانم به دروغ می چرخد، من فحاشم .
تشخیص بدهد جلویش را هم بگیرد.
خیلی از ما سوال می کنند افراد می گویند آقا من می دانم این عیب را دارم ، نمی دانم چه جوری با آن مبارزه کنم . این مشکلش تشخیص عیب نیست مشکلش درمان است . هم آدم تشخیص بدهد هم درمان کند. این اولین بصیرت و آگاهی که در زندگی ما لازم است وباید در واقع کسب کنیم.
خدا رحمت کند همه ی گذشتگان مرحوم آقای فلسفی یک کتابی دارد به نام اخلاق از نظر هم زیستی ، کتاب خوبی است من اخیرا موسسه ای که کتاب های ایشان را چاپ می کند موسسه ی نشر اسلامی با مدیرش صحبت می کردم گفتند : شانزده جلد کتاب های ایشان را ما تجدید چاپ کردیم و دسته بندی کردیم .
خب خیلی زحمت کشید خاطرات ایشان هم چاپ شده اگر یک وقت دلتان خواست مطالعه کنید خاطرات قشنگی است در زندان ، قبل زندان ، بعد زندان، در منبرهایش ، با امام ، حتی با شاه ، خب می دانید مرحوم آقای فلسفی گاهی از طرف آیت الله عظمی بروجردی نمایندگی پیدا می کرد مثلا برود یک پیامی را به شاه برساند یا مثلا تذکری را بدهد ، بعضی اوقات هم که منبر می رفت خب در تهران خیلی از این دولتی ها و حتی سلطنتی ها می آمدند گاهی پای منبرش ، ممنوع المنبرشدنش تمام این خاطرات در یک جلد چاپ شده کتابی به نام خاطرات فلسفی بد نیست یک وقتی مطالعه کنید.
ایشان در آن کتاب اخلاقش می گوید، این را می خواستم بگویم ، می گوید بیماری های جسمی تشخیصاش با پزشک است، می روید شما دکتر آزمایش می کند می گوید قند دارید ، چربی دارید.
اما راه تشخیص بیماری های روحی ایشان می گوید سه تا است :
۱: خود آدم ، من خودم بفهمم چه هستم، بدانم کاهل نمازم ،بدانم لقمه ام اشکال دارد، بدانم بد دهانم می گوید یکی اش خود آدم است که بفهمد دردش چه است.
۲: می گوید دوست ، اگر دوست خوبی آدم داشته باشد با آدم حشر و نشر داشته باشد حالا دوست که می گویم مثلا زن آدم ، برادر آدم ، پدر و مادر آدم ، اولاد آدم . تو شوهر منی ولی خب ببین فلان عیب را داری این هم می داند چون با آدم زندگی می کند تشخیص می دهد.
۳: ایشان می گوید دشمن است ، دشمن هم نه دنبال نقاط ضعف آدم می گردد وقتی می آید در زندگی شما می گردد ببیند چه مشکلی است آن هم به آدم می گوید نقطه ضعف را ، مثلا شیطان به حضرت یحیی گفت تو آدم پر خوری هستی
إنَّكَ رَجُلُ أَکُونُ
خیلی می خوری آن وقت شکمت پر که می شود نمی توانی عبادت کنی ، این اشکال تو است خب خوب گفتید ، دیگر نمی خورم غذایش را کم کرد کم ، آن قدر کم کرد که حسابی خلاصه لاغر شد و اشک می ریخت از خوف معاد، گریه می کرد چشم های یحیی زخم شده بود از شدت گریه بنا به برای معاد ، شیطان به او گفت حالا او شیطان را دید و از او پرسید ما که شیطان را شاید پیدا نکنیم اگر ما شیطان نباشیم ولی خب در عین حال مثلا دارد که به بعضی از انبیا و اولیا به بعضی ها در خواب مثلا این گفته می شد تو فلان عیب را داری ولی این چون می گوید یکی مثل خود آدم یکی دوست یکی دشمن مثلا در مسافرتی که با کسی که با آدم می آید کسی که شریک آدم است این ها می توانند نقطه ضعف ها را می فهمد کسی که مثلا در خانه با آدن زندگی می کند . برادران خواهران بصیرت اولی اش بصیرت اخلاقی است یعنی گفتم عیب هایش را تشخیص بدهد البته سخت است کار یک وسواسی فکر نکند یک شبه خوب می شود نه آیت الله مظاهری می فرمود یکی از علما در یک جلسه سجده کرد همه نشسته بودند ایشان رفت سجده ، گفتند : چرا سجده کردی گفت بیست سال بود یک عیبی داشتم دارم با آن مبارزه می کردم ، امشب دیگر فهمیدم که دیگر این عیب ریشه کن شده . ما فکر می کنیم یک دروغگو می تواند فردا صبح دروغ را کنار بگذارد مشکل است تمرین می خواهد مبارزه می خواهد از یک آدم بد دهان یک لحظه می تواند این ها را کنار بگذارد زحمت دارد به تدریج اندک اندک .
آمد خدمت امام صادق علیه السلام گفت یابن رسول الله یک دوستی دارم تمام زندگی اش از لقمه ی حرام است سال ها در دستگاه بنی امیه در دربار بنی امیه منشی بوده هر چه دارد از راه حرام است چه کار کند. آقا فرمودندکه : من بهشت را برایش ضمانت می کنم اگر این کاری که من می گویم بکند نباید آدم مایوس شود بگوید نه آقا این کاری که من کردم دیگر راه ندارد ، راه ندارد یعنی کفر .
آقا فرمود من بهشت را برایش تضمین می کنم اگر این کاری که گفتم انجام دهد هر چه از حرام در زندگی اش آمده خارج کند . دوست خوب رفت به او گفت ایشان هم اقدام کرد اول کارش را گذاشت کنار، زندگی یکی یکی همه را ، که می گوید من یک وقتی رفتم خانه اش دیدم لباس ندارد بپوشد، به رفقا گفتم یک پولی تهیه کنید یک لباس برای این بخریم این همه چیزش را ترک کرد در لباسش حرام بود ، فرشش حرام بود، لقمه اش حرام بود، بعد می گوید آمدم خدمت امام صادق بعد مدتی گفتم ایشان آقا تغییر کرد، آقا فرمود ما به قول خودمان عمل می کنیم بهشت را برایش ضمانت کردیم به او هم به اذن خدا می دهیم، چون تصمیم گرفت چون تغییر کرد چون تحول در او پیدا شد .
دو سه روز قبل یک آقایی تماس گرفته بود با من می گفت آقا من حق الناس کردم یک کسی است پولش را خوردم خیلی هم در کار و کاسبی، یک مبلغ بالایی ، حالا شما که گفتید حرام است این ها تصمیم گرفتم توبه کنم. چه جوری این پول را به او بدهم ، رفتم بانکگفتم شماره حسابش را بدهید واریز کنم متوجه نشود مثلا ، هم بانک به من نداده هم آن ها گفتند شما بالاخره هر جوری واریز کنید باید در فیش اسم بنویسید شماره بدهید مثل خوره افتاده در زندگی ام مبلغ هم بالا روم نمی شود به او بگویم من در فلان کاسبی این قدر کلاه سرت گذاشتم، الان متوجه شدم .
من به ایشان گفتم که بگذار در پاکت پول را ، آدرس هم ننویس فرستنده ، یا آدرسی از خودت مثلا یا اصلا بنویس مطلب کلی فلانی من به شما بدهکارم ولی دوست ندارم اسم من را بدانید این پول حلال، طیب، پاکیزه از درگاه خانه شان از جای پست خانه شان بیانداز تو خیال خودت را راحت کن.
که یک وقتی من دیدم امام صادق علیه السلام ، امام سجاد علیه السلام این پیشنهاد را به یک کسی که دیه بدهکار بود داد، گفت آقا هر جوری می روم خانه شان دیه را قبول نمی کند آقا فرمود بگذار در ظرفی بیانداز در خانه اش رد شو .
گاهی از اوقات یک کسی دیگر آمده بود، این ها البته آثار همین سخنرانی ها موعظه ها است یعنی موعظه اثر دارد . یک جوانی یک وقتی زنگ زد گفت من نزدیک چهار میلیون در یک اداره ایی کار می کردم حق الناس، نمی دانم هم مال که است ، صد تومان از این، دویست تومان از آن، پانصد تومان از آن همین طور جمع شده حساب کردم حدود چهار میلیون ، خب این خیلی آدم خوبی است این که به این نکته به این نقطه رسیده من چهار میلیون حق الناس بدهکارم . قبل از این که در قبر بگذارند و بیچاره شوم آن جا نتوانم جواب بدهم، همین عالم بگذار جواب بدهم ،من به او گفتم رد مظالم بود چهار میلیون را بده به کسی یا خودت به فقرا مستمندان از طرف صاحبان بده ،چون وقتی طرف را نمی شناسی باید رد مظالم بدهی.
این خیلی مهم است که اولین بصیرت بصیرت اخلاقی است بصیرت اخلاقی یعنی آدم عیوبش را تشخیص بدهد و با آن مبارزه کند.
۲: بصیرت دینی
دقت کنید رسول خدا حضرت محمد صلی الله علیه و آله فرمود سه چیز در زندگی هر کسی باشد عاقل است ،
ثلاَثٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ فَقَدْ كَمُلَ اَلْعَقْلُ
این حدیث دقت کنید
۱: حُسْنُ اَلْمَعْرِفَةِ بِاللَّهِ ؛ خدا را خوب بشناس. البته بارها در سخنرانی ها گفتیم خداشناسی به معنای ذات خدا شناختن نیست . چون ذات خدا را ما نمی توانیم بشناسیم چون ذهن ما کشش ندارد حدیث هم داریم در ذات خدا فکر نکنید .
خداشناسی یعنی صفات خدا ، قادر است قاهر است، عالم است، همین دعای جوشن که شب های احیا می خوانید خدا شناسی است کافی، بافی، شافی، این خدا شناسی است .
۲: حُسْنُ اَلْبَصِيرَةِ عَلَى دینِه ؛ در دینش بصیرت داشته باشد.
۳: حُسْنُ اَلطَّاعَةِ لِلَّهِ ؛ خدا را خوب اطاعت کند.
فرمود کسی این سه تا را داشته باشد عاقل است خداشناسی ، دین شناسی اطاعت از خدا .
برادران ، خواهران بصیرت در دین هم لازم است آدم کلاه سرش نرود.
بصیرت در دین جوان ها یعنی آدم احکامش را بلد باشد یعنی آدم قرآن بلد باشد بخواند معنای قرآن را بفهمد . آنچه که مسائل شرعی اش است بداند این می شود بصیرت در دین .
خیلی خوش حالم شبا در مسجدها مثلا خیلی سنت خوبی است یک صفحه قرآن می خواند ولی کاش شاید هم باشد من لطلاع ندارم هفته ای یک بار مثلا یک آیه دو آیه اش هم تفسیر شود ، تفسیر هم در مسجد ها راه بیافتد . یک امام جماعت، یک روحانی هفته ای یک شب ، شب پنج شنبه، جمعه شب ما از روی قرآن می خواهیم از اول تفسیر کنیم برویم جلو یواش یواش یک دوره تفسیر قرآن برای مردم خوانده می شود .ما اگر قرآن بفهمیم دین بفهمیم کلاه سرمان نمی رود .
عزیزان دومین بصیرت ، بصیرت در دین است که در دینش انسان آگاهی داشته باشد . چرا عبدالعظیم حسنی می آمد خدمت امام هادی دو زانو می نشست می گفت یا بن رسول الله من می خواهم دینم را برای شما تعریف کنم شما ببینید درست است یا نه، آدم با این عظمت نوه ی امام اما می آید دینش را برای امام تعریف می کند .
متاسفانه بعضی از ما در احکام مشکل داریم روم مان نمی شود برویم سوال کنیم ، نمی رویم مسائل را بپرسیم نمی رویم مسائل را مطرح کنیم . بصیرت در دین یعنی آدم به اندازه ی خودش دینش را بشناسد آگاه باشد.
۳: بصیرت سیاسی
سومین بصیرت هم بصیرت سیاسی است. این هم مهم است آدم در مسائل سیاسی هم تشخیص بدهد طرف که باشد از که دفاع کند. بعضی ها می گویند آقا در مسائل سیاسی اصلا وارد نمی شویم این غلط است چون شما در زیارت جامعه ی کبیره می گویید اهل بیت ما سیاسی بودند، و هُم ساسَةَ العِباد در زیارت جامعه ی کبیره . حضرت امام در تحریرالوسیله می گوید هر کسی بگوید دین از سیاست جدا است نه دین را فهمیده نه سیاست را . پیغمبر چرا به سران روم و ایران و حبشه نامه نوشت هفت تا نامه نوشت به سران کشورهای دنیا، این کار سیاسی نیست . پیغمبر لشکرکشی نمی کرد ، امیرالمومنین فرمانده تعیین نمی کرد ، نامه به مالک اشتر ننوشته ، نامه ی پنجاه وسه نهج البلاغه نامه ی سیاسی نیست. سیاست جز دین است منتها نه حقه بازی، نه کلک ،نه خیانت ،حضرت امام می فرمود روزی که من را از قم دستگیر کردند بردند تهران در ماشین تهران آن بازجو یا افسری که آن جا بود می گفت سیاست یعنی حقه بازی و کلک ، با شما جور در نمی آید شما بشین در مسجد درست را بگو، سخنرانی ات را بکن چه کار به سیاست داری . امام فرمودند آن سیاستی که به معنای کلک است ما کاری با آن نداریم آن مال شما آن سیاست مال شما ،سیاستی که ما می گوییم یعنی اداره ی جامعه، یعنی عدالت محوری، یعنی تلاش بر پیاده کردن دین این معنای سیاست است لذا بصیرت سیاسی هم یعنی در خط و خطوط در قضایا آدم حواسش جمع باشد معیار داشته باشد ، تشخیص بدهد راه را اشتباه نرود .
خب دور نشویم از بحث ، زینب کبری سلام الله علیها یکی از ویژگی هایش بصیرت بود،این بصیرت زینب است که از مدینه دنبال امام حسین راه افتاد، از مکه دنبال اما حسین کربلا آمد، از کربلا به کوفه و از کوفه به شام آمده ، دو تا فرزندش را آورده کربلا در راه امام حسین شهید شدند . زینب کبری وضع مالی خوبی داشته ، می دانید شوهر ش عبدالله جعفر تاجر بوده و تاجر در واقع با قدرت و قوی هم بوده ، خیلی وضع مالی خوبی داشته مال، املاک ، جاهای مختلفی باغ داشت، البته فوق العاده سخاوتمند بوده عبدالله جعفر ، بعد از زینب کبری چند سال زندگی کرده و از دنیا رفته و در مدینه به خاک سپرده شده ، گرچه در شام هم یک قبری به اسم ایشان واوصغیر است آنجاست ، ولی به نظر می رسد مدینه دفن شده باشد ، حالا ما کاری به محل دفنش نداریم. عبدالله جعفر از کسانی است که همراه امام حسین نیامد کربلا خیلی هم تلاش کرد یک جوری امام حسین را منصرف کند حتی رفت پیش حاکم مکه چون با او آشنا بود برای امام حسین امان نامه هم گرفت . یک امان نامه بدهید که امام حسین خیالش راحت باشد با او کاری ندارند برگردد، امان نامه را هم آورد برای امام حسین ، آقا تشکر هم از او کرد فرمود پسر عمو ، چون پسر عمویش است دیگر ، پسر عمو من از تو تشکر می کنم خدا به تو جزای خیر بدهد که دلسوزی کردی به هر حال رفتی برای من امان نامه گرفتی ولی
خیْرُ الاَمانِ اَمانُ اللّهِ ؛ بهترین امان ، امان خداست.
من امان حاکم مکه را نمی خواهم ، بهترین امان، امان خداست من تصمیم گرفتم. ولی مانع زینب نشد، مانع بچه هایش نشد ، حالا خودش ایشان است، عبدالله ابن عباس است عده ای هستند نتوانستند کربلا بیایند که یکی یکی جای خودش باید تحلیل شود ، آیا امام از آن ها دعوت کرد اگر امام از کسی دعوت کرده باشد نیامده باشد که خیلی مسئول است ،گفته باشد امام بیا ولی نیامده باشد مثل عبیدالله حرج امام به او فرمود بیا گفت نمی آیم ، مثل عبدالله ابن عمر امام به او فرمود من را یاری کن گفت نه ، ولی بعضی ها را امام از آن ها نخواسته مثلا به عبدالله ابن عباس من ندیدم جایی امام فرموده باشد بیا ما را یاری کن اگر نگفته باشد امام با آن جایی که امر کرده باشد تکلیف یک خورده فرق می کند .
لذا این هایی که قبل از مکه هستند با آن هایی که بعد از مکه با هم تفاوت می کند که امام به بعضی ها نامه نوشته مثل اهنف ابن قیس ، بعضی ها را شخصا دعوت کرده مثل عبیدالله حرج ، بعضی ها هم نفرموده بیایید . حالا منظور من این جاست زینب کبری با آن زندگی مرفحی که داشت ، با آن امکاناتی که همسرش داشت همه را رها کرد کنار برادرش امام حسین علیه السلام.
آن قدر بصیرت و آگاهی دارد زینب، شما ببینید صبح یازدهم وقتی آمدند ازکربلا بروند امام سجاد شروع کرد اشک ریختن، خیلی ناراحت شد . بعضی ها نوشتند مثل این که امام سجاد داشت غالب تهی می کرد یعنی داشت جان می داد. سخت است کشته ی پدر ،عمو ،برادر روی زمین دفن نکرده می خواهند از این صحرا بروند ، تا زینب کبری دید امام سجاد این حالت را دارد آمد جلو گفت عزیز برادرم ،
ما لِي تَجُودُ بِنَفْسِكَ
چه است داری غالب تهی می کنی داری جان می دهی آرام باش، گفت آخر عمه جان ، این بدن ها را روی زمین بگذاریم ما کجا برویم این ها ، این ها را مسلمان نمی دانند آن ها خودشان را دفن کردند من بدن قطعه قطعه ی برادرم ،عمویم ، پدرم را بگذارم بروم کجا، این مسلمانی است این ها پسر پیغمبراند.
این جمله را دقت کنید که زینب کبری این جا آرامش داد گفت عزیز برادرم توحجت خدایی این ها دفن می شود این جا حرم می شود این جا زیارت گاه می شود مردم تحلیل از من است سر ودست می شکنند برای کربلا می آیند زیارت می کنند می آیند غصه نخور من از بابایم امیرالمومنین شنیدم از امه ایمن شنیدم این بصیرت و لذا یکی از عزیزان می گفت این اتفاقاتی که کربلا می افتاد زینب گاهی می فرمود
حدَّثَتْنِي بِهَا أُمُّ
این ها را مادرم برایم تعریف کرده من خبر دارم برای من چیز مستبعدی نیست. این بصیرت و آگاهی عقیله ی بنی هاشم است.
پایان