از جمله متون سخنرانی شهید استاد مرتضی مطهری با موضوع یوسف صدیق سلاله نبوی در زندان هارون:
بنابر مشهور، امشب *شب وفات امام هفتم حضرت موسی الكاظم سلام الله عليه است. ولادت موسی بن جعفر علیهالسلام در سال 128 در اواخر عهد اموی، و وفات آن حضرت در سال 183 در زندان هارون الرشيد خليفه عباسی واقع شد. مدت عمر آن حضرت 55 سال بود، سالهای آخر عمرش در زندان سپری شد و آن حضرت در زندان در اثر سم درگذشت.
شاعر عرب میگويد:
قالوا حبست فقلت ليس بضائر
حبسی و أی مهند لا يغمد
أو ما رأيت الليث يألف غيلة
كبرا و أو باش السباع تردد
مولوی در دفتر اول مثنوی در داستان آمدن دوست قديمی و رفيق ايام كودكی يوسف به ديدار يوسف، پس از آن همه ابتلاها، به چاه افتادنها، بردگيها و بالاخره سالها حبس و زندان كه برای يوسف پيش آمد، میگويد:
آمد از آفاق ياری مهربان
يوسف صديق را شد ميهمان
كاشنا بودند وقت كودكی
برو ساده آشنايی متكی
ياد دادش جور اخوان و حسد
گفت آن زنجير بود و ما اسد
عار نبود شير را از سلسله
ما نداريم از رضای حق گله
شير را بر گردن ار زنجير بود
بر همه زنجير سازان مير بود
گفت چون بودی تو در زندان و چاه؟
گفت همچون در محاق و كاست ماه
در محاق ارماه نو گردد دوتا
نی در آخر بدر گردد در سما؟
گندمی را زير خاك انداختند
پس زخاكش خوشهها برخاستند
بار ديگر كوفتندش زآسيا
قيمتش افزود و نان شد جانفزا
باز نان را زير دندان كوفتند
گشت عقل و جان و فهم و سودمند
از اين نظر كه سالها از عمر امام موسی بن جعفر عليهماالسلام در زندان يك ستمگر گذشت حال آن حضرت شبيه است به حال يوسف صديق. يوسف همان طوری كه در قرآن كريم آمده است پس از آنكه تحت فشار تمناهای زنان
متشخص مصر واقع شد، برای آنكه گوهر ايمانش محفوظ و جامه تقوايش پاكيزه و از تعرض مصون بماند از خدا آرزوی زندان كرد:
«قال رب السجن أحبإلی مما يدعوننیإليه وإلا تصرف عنی كيدهن أصبإليهن و أكن من الجاهلين – فاستجاب له ربه فصرف عنه كيدهنإنه هو السميع العليم – ثم بدا لهم من بعد ما رأوا الايات ليسجننه حتی حين» (يوسف، 33 – 35)
پروردگارا ! برای من زندان از برآوردن تقاضای اين زنان گواراتر است، اگر تو به لطف خود دام حيله اينها را از سر راه من بر نداری به سوی آنها كشيده خواهم شد و از جاهلان خواهم بود. خداوند دعای او را مستجاب كرد دام مكر آنها را از سر راه يوسف برداشت، او شنوا و داناست. بعدها برای آنها (كسانی كه يوسف در اختيار آنها بود) اين فكر پيدا شد كه مدتی يوسف را به زندان افكنند.
حسد برادران يوسف، يوسف را به چاه انداخت، تقاضاها و تمناهای غير قابل پذيرش زنان مصر او را روانه زندان كرد و سالهايی در زندان بسر برد.
« فلبث فی السجن بضع سنين »(يوسف،. 42)، در همان زندان به مقام نبوت رسيد، از زندان خالصتر و كاملتر و پختهتر خارج شد.
در ميان پيغمبران، يوسف است كه به جرم محبوبيت نزد پدر، به چاه انداخته شد و به جرم پاكی و تقوا و حق شناسی روانه زندان شد، و در ميان ائمه موسی بن جعفر علیهالسلام بود كه به جرم علاقه و توجه مردم و اعتقاد اينكه او از هارون شايستهتر است سالها زندانی شد، با اين تفاوت كه يوسف را از زندان آزاد كردند، اما دستگاه هارونی عاقبت الامر موسی بن جعفر علیهالسلام را در زندان مسموما شهيد كرد. ” « أم يحسدون الناس علی ما آتيهم الله من فضله »” (نساء،. 54) بلی، وقتی كه فضل خدا را میبينند كه شامل حال گروهی از افراد شده حسد میبرند و در صدد آزار بر میآيند. دو بيت عربی كه در آغاز سخن خواندم معنیاش اين است: مرا ملامت كردند كه تو زندانی شدی. گفتم اينكه عيب نيست، كدام شمشير كاری هست كه آن را در غلاف قرار ندهند؟
مگر نمیبينی شير را كه به بيشه خود خو میگيرد و از آن خارج نمیگردد و اما درندگان پست و ضعيف، آزاد و دائما در تردد و حركت به اين طرف و آن طرفاند؟ دنباله آن دو بيت اين است:
و الشمس لولا أنها محجوبة
عن ناظر يك لما أضاء الفرقد
اگر خورشيد جهانتاب غروب نكند و مدتی چهره پنهان ننمايد، فلان ستاره ضعيف آشكار نمیشود و نمودی نمیكند بگذار به خاطر نمود اين ضعيفها هم كه شده خورشيد جهانتاب چهره پنهان كند.
و النار فی أحجارها مخبوءه
لا تصطلیإن لم تثرها اعزند
آتش در داخل سنگ پنهان است، و آنگاه میجهد و ظاهر میگردد و قابل استفاده میشود كه سنگ و آهن باهم تصادم كنند و اصطكاك سختی رخ دهد.
و الحبس ما لم تغشه لدنية
شنعاء نعم المنزل المستورد
زندان مادامی كه به علت كار بد و جنايت نباشد، به واسطه عمل پست و زشتی نباشد، جايگاه و مكان خوبی است برای مردان.
يک وقت كسی دزدی كرده، خيانت كرده، قتل كرده، شرارت كرده، و عدالت او را به زندان انداخته، البته اين ننگ است، عار است، مايه سرافكندگی است، بلكه خود آن كارها ولو منجر به زندان نشود موجب ننگ و عار و سرافكندگی است. و اما يك وقت شخصی به جرم شخصيت و عظمت و به واسطه حقگويی و حق خواهی و ايستادگی در مقابل ظلم و استبداد به زندان میرود، اين مايه افتخار و مباهات است.
بيت يجدد للكريم كرامة
و يزار فيه و لا يزور و يحفد
زندان آن جايگاهی است كه آنچنان را آنچنانتر میكند. آنها كه به موجب شرافت ذاتی و بزرگواری و حقگويی زندانی میشوند، در آنجا صافتر و خالصتر و مصممتر میگردند و شرفی بر شرفهايشان افزوده میگردد. آنجاست كه ديگران خود را نيازمند میبينند كه به زيارت او بروند و افتخار میكنند اما او از رفتن به زيارت آنها بینياز است.
باز همين شاعر میگويد:
فقلت لها و الدمع شتی طريقة
و نار الهوی فی القلب يذكو وقودها
فلا تجزعیإما رأيت قيوده
فان خلاخيل الرجال قيودها
يعنی در حالی كه اشك جاری بود و آتش عشق در دلم زبانه میكشيد، به او گفتم كه اگر پاهای او را در كند و زنجير بسته میبينی بيتابی نكن و ناراحت مباش، خلخال و پای برنجن و زينت مردان همين چيزهاست.
آثار زندانهای به جرم آزادگی
اينجا دو مطلب است: يكی اينكه سختيها و شكنجهها و گرفتاريهايی كه برای يك نفر در اثر حقگويی و حقخواهی و در اثر شخصيت انسانی و ملكوتی پيش میآيد ننگ و عار نيست، افتخار است.
راجع به اين مطلب كافی است كه نظری به تاريخ بيفكنيم. تاريخ جهان پر است از كشته شدنهای شرافتمندانه و زندانی شدنها و زجر و شكنجه ديدنها در اين راه. اين طور گرفتاريها نه تنها مايه فخر خود آن بزرگان است بلكه سند افتخار بشريت است.
مطلب ديگر اين است كه اين گونه سختيها و فشارها وسيلهای است برای تكميل و تهذيب بيشتر نفس و خالص شدن گوهر وجود انسان، همان طوری كه در مقابل، يكی از چيزهايی كه روحيه را ضعيف و ناتوان و اخلاق را فاسد مینمايد تنعم و ناز پروردگی است. در ميان عوامل فساد اخلاق و تضعيف روحيه، در ميان عواملی كه منجر به بدبختی و ناتوانی در زندگی میگردد، هيچ چيز به اندازه تنعم و ناز پروردگی مؤثر نيست.
ناز پرورده تنعم نبرد راه به دوست
عاشقی شيوه رندان بلاكش باشد
سختيها و شدايد و مشكلات، روح را ورزش میدهد، نيرومند میسازد، فلز وجود انسان را خالص و محكم میكند. رشد و نمو و بارور شدن وجود آدمی جز در صحنه گرفتاريها و مقابله با شدايد و مواجهه با مشكلات حاصل نمیشود، زيرا تا تعين درهم نريزد و خرد نشود، تكامل حاصل نمیشود. به قول مولوی گندم زير خاك میرود، در زندان خاك گرفتار میشود، در همان زندان است كه شكافته میشود و تعين خود را از دست میدهد و قدم به مرحله كاملتر میگذارد، اول ريشههای نازكی بيرون میدهد، طولی نمیكشد كه به صورت بوته گندم، به صورت ساقه و خوشه و دانههای زيادتری ظاهر میشود. آن زير خاك قرار گرفتن مقدمه تكامل اوست. باز همين گندم در زير سنگ آسيا نرم و آرد میشود و بعد نان میگردد و نان بار ديگر در زير دندان آسيا میشود و جذب بدن میگردد تا بالاخره به عالیترين مراحل كمال ممكن خود میرسد و به صورت عقل و فهم تجلی میكند.
قانون تضاد و تصادم
قانونی هست در طبيعت به نام قانون تضاد. حكما میگويند: “لولا التضاد ما صح دوام الفيض عن المبدأ الجواد” (اگر تضاد و تصادمهای حاصل از تضاد نبود، فيض وجود از ناحيه ذات اقدس فياض علی الاطلاق امكان دوام نداشت). زيرا درست است كه نوعی استعداد تكامل در هر موجود هست، اما اين جهت هم در كار است كه هر موجودی در هر مرحله از مراحل مجهز است به وسايلی كه برای آن مرحله او لازم و مفيد است، مثل قشری كه دور هسته يك ميوه را گرفته، يا پوست تخم مرغ كه حافظ سفيده و زرده تخم مرغ است. اين پوستهها لازم و مفيدند، اما برای هستهای كه بخواهد هسته بماند و برای تخم مرغی كه بخواهد حالت تخم مرغی خود را حفظ كند اما دانه و هستهای كه میخواهد راه تكامل را بپيمايد، میخواهد به صورت بوته و درخت در آيد، يا آن تخم مرغی كه میخواهد تبديل به جوجه و سپس مرغ بشود، چارهای نيست كه آن تعين و حصاری را كه بر او احاطه كرده بشكند و خود را آزاد سازد. اين تعينها و حصارها و ديوارها در اثر تضادها و برخورد و تصادمهايی كه در طبيعت بين عوامل مختلف رخ میدهد، میريزد و به اين وسيله و از اين راه، موانع از بين میرود و فيض حق دوام پيدا میكند.
شدايد و سختيهاست كه قهرمان میآفريند، نبوغ میبخشد، باعث تهييج نيرو و بروز قدرت میگردد، شدايد و سختيهاست كه نوابغ عظيم و نهضتهای بزرگ به دنيا تحويل داده است.
زينب كبری سلام الله علیها
ما در تاريخ مذهبی و دينی خود مثال زياد داريم. يكی از زنان اسلام كه مايه افتخار جهان است زينب كبری عليها السلام است. تاريخ نشان میدهد كه حوادث خونين و مصائب بی نظير كربلا زينب را به صورت پولاد آبديده در
آورد. زينبی كه از مدينه خارج شد با زينبی كه از شام به مدينه برگشت يكی نبود. زينبی كه از شام برگشت رشد يافتهتر و خالصتر بود. حتی آنچه در خلال حوادث اسارت ظهور كرده با آنچه در خلال ايام كربلا در زمانی كه هنوز برادر بزرگوارش زنده بود و مسؤوليت به عهده زينب گذاشته نشده بود، از زينب ظهور كرد، فرق دارد.
يكی از زنان فاضله مسلمان عرب در زمان ما به نام دكتر عايشه بنت الشاطی كتابی درباره زينب نوشته به نام بطلة كربلا يعنی بانوی قهرمان كربلا. اين كتاب چند بار به فارسی ترجمه و چاپ شده. اين بطولت و قهرمانی قسمت زيادش معلول همان حوادث و شدايد كربلاست. حوادث كربلا بود كه زبان زينب كبری را به آنچنان خطابه غرا و آتشينی در مجلس يزيد جاری كرد كه همه شنيدهايد. ابوتمام میگويد:
لولا اشتعال النار فی ما جاورت
ما كان يعرف طيب عرف العود
اگر آتش در كنار چوب عود مشتعل نشود و داغی و سوزندگی آن عود را نگيرد، بوی خوش عود ظاهر نمیگردد. تا آتش نباشد، تا درد و سوزش نباشد، هنر چوب عود ظاهر نمیگردد. سعدی در همين مضمون میگويد:
قول مطبوع از درون سوزناك آيد كه عود
چون همی سوزد جهان از وی معطر میشود
رودكی میگويد:
اندر بلای سخت پديد آيد
فضل و بزرگواری و سالاری
حبس به جرم حق گویی
موسی بن جعفر عليهما السلام به جرم حقگويی و به جرم ايمان و تقوا و علاقه مردم زندانی شد. از كلمات آن حضرت است خطاب به بعضی از شيعيان:
« أی فلان اتق الله، و قل الحق وإن كان فيه هلاكك، فان فيه نجاتك و دع الباطل وإن كان فيه نجاتك، فان فيه هلاكك» (تحف العقول، ص. 408).
خود را از غضب خدا حفظ كن و سخن حق را بی پروا بگو هر چند نابودی تو در آن باشد. اما بدان كه حق موجب نابودی نيست، نجات دهنده است. باطل را همواره رها كن هر چند نجات تو در آن باشد، و هرگز باطل نجات بخش نيست، بالاخره سبب نابودی است.
شيخ مفيد درباره آن حضرت میگويد: او عابدترين و فقيه ترين و بخشنده ترين و بزرگ منش ترين مردم زمان خود بود، زياد تضرع و ابتهال به درگاه خداوند متعال داشت. اين جمله را زياد تكرار میكرد: «اللهمإنی أسالك الراحة عند الموت، و العفو عند الحساب» (ارشاد، ص. 296) بسيار به سراغ فقرا میرفت، شبها در ظرفی پول و آرد و خرما میريخت و به وسايلی به فقرای مدينه میرساند در حالی كه آنها نمیدانستند از ناحيه چه كسی است، هيچ كس مثل او حافظ قرآن نبود، با آواز خوشی قرآن میخواند، قرآن خواندنش حزن و اندوه مطبوعی به دل میداد، شنوندگان از شنيدن قرآنش میگريستند، مردم مدينه به او لقب “زين المجتهدين” داده بودند. هارون در سال 17 به قصد حج از بغداد خارج شد. ابتدا به مدينه رفت. در همانجا دستور جلب امام را صادر كرد. مردم مدينه زياد متأثر شدند و مدينه يك پارچه غلغله شد. هارون دستور داد شبانه امام را در يك محمل سرپوشيده به بصره روانه كردند و به پسر عمش عيسی بن جعفر عباسی كه حاكم بصره بود تحويل دادند و در آنجا آن حضرت را زندانی كردند و روز بعد برای غلط اندازی و اشتباهكاری بر مردم، دستور داد محمل ديگری سرپوشيده به طرف كوفه حركت دهند تا مردم گمان كنند آن حضرت را به كوفه بردهاند، از طرفی اميدوار و مطمئن گردند كه چون به كوفه فرستاده میشود و آنجا مركز دوستان و شيعيان آن حضرت است، خطری متوجه آن حضرت نخواهد شد و از طرف ديگر اگر عدهای قصد داشته باشند مانع حركت موسی بن جعفر علیهالسلام گردند و آن حضرت را از بين راه برگردانند، ذهنشان متوجه راه كوفه بشود.
يك سال در زندان بصره بود. هارون دستور داد به عيسی كه كار موسی بن جعفر علیهالسلام را در زندان تمام كن. او حاضر نشد در خون امام شركت كند، در جواب نوشت من در اين مدت يك سال از اين مرد جز عبادت چيزی نديدهام، از عبادت خسته نمی شود. كسانی را مأمور كردهام كه به دعاهايش گوش كنند كه آيا به تو يا من نفرين میكند؟ به من اطلاع رسيد كه اصلا متوجه اين چيزها نيست، جز طلب رحمت و مغفرت از خدا برای خودش چيزی بر زبان نمی آورد. من حاضر به شركت در خون همچون كسی نيستم و حاضر هم نيستم بيش از اين او را در زندان نگه دارم. يا او را از من تحويل بگير يا خودم او را رها خواهم كرد. هارون دستور داد امام را از بصره به بغداد آوردند و در زندان فضل بن ربيع بردند. هارون از فضل بن ربيع تقاضای ريختن خون امام را كرد. او هم قبول نكرد. امام را از زندان او خارج كرد و به فضل بن يحيی برمكی تحويل داد و در نزد او زندانی كرد. فضل بن يحيی يكی از اطاقهای خانه خود را به آن حضرت اختصاص داد، ضمنا دستور داد مواظب اعمال آن حضرت باشند. به او خبر دادند اين مرد در همه شبانه روز كارش نماز و دعا و تلاوت قرآن است، روزها غالبا روزه میگيرد و به چيزی جز عبادت توجه ندارد. فضل بن يحيی دستور داد مقام آن حضرت را محترم بشمارند و موجب آسايش امام را فراهم كنند. جاسوسان هارون قضيه را به هارون خبر دادند. هارون وقتی كه اين خبر را شنيد در بغداد نبود، در “رقه” بود. نامهای اعتراض آميز به فضل نوشت و از او در خواست قتل امام را كرد. فضل حاضر نشد. هارون سخت متغير شد و مسرور خادم مخصوص خود را با دو نامه يكی برای سندی بن شاهك و يكی برای عباس بن محمد فرستاد و محرمانه دستور داد مسرور تحقيق كند، اگر موسی بن جعفر علیهالسلام در خانه فضل در رفاه است مقدمات يك تازيانه زدن به فضل را فراهم كنند. همين كار شد و فضل بن يحيی تازيانه خورد. مسرور جريان را به وسيله نامه از بغداد به رقه به اطلاع هارون رساند. هارون دستور داد كه امام را از فضل بن يحيی تحويل بگيرند و به سندی بن شاهك كه مردی غير مسلمان و فوق العاده قسی و ستمگر بود تحويل بدهند. ضمنا يك روز در رقه در يك مجمع عمومی خطاب به مردم گفت كه فضل بن يحيی امر مرا مخالفت كرد و من او را لعن میكنم، شما هم لعن كنيد. آن مردم بی اراده و شخصيت فقط به خاطر خوشايند هارون، فضل بن يحيی را لعن كردند. خبر اين قضيه كه به يحيی به خالد برمكی پدر فضل بن يحيی رسيد، سوار شد و به رقه رفت و از طرف پسرش معذرت خواست و هارون هم قبول كرد، تا آخر داستان كه بالاخره حضرت در زندان سندی مسموم و شهيد شد.
آمدن مأمور به احوالپرسی امام علیهالسلام
در زندان سندی بن شاهك يك روز هارون مأموری را فرستاد كه از احوال حضرت كسب اطلاع كند. خود سندی هم به همراه مأمور وارد زندان شد. وقتی كه مأمور وارد شد امام از او سؤال كرد: چه كاری داری؟ گفت: خليفه مرا فرستاد تا احوالی از تو بپرسم. فرمود: از طرف من به او بگو هر روز كه از اين روزهای سخت بر من میگذرد يكی از روزهای خوشی تو هم سپری میشود تا آن روزی برسد كه من و تو در يك جا به هم برسيم آنجا كه اهل باطل به زيانكاری خود واقف میشوند.
دوران بقا چو باد صحرا بگذشت
تلخی و خوشی و زشت و زيبا بگذشت
پنداشت ستمگر كه ستم بر ما كرد
بر گردن او بماند و بر ما بگذشت
باز در مدتی كه در زندان هارون بود يك روز فضل بن ربيع مأمور رساندن پيغامی از طرف هارون به آن حضرت شد. فضل گفت: وقتی كه وارد شدم ديدم نماز میخواند. هيبتش مانع شد كه بنشينم، ايستادم و به شمشير خودم تكيه دادم. نمازش كه تمام شد به من اعتنا نكرد و بلافاصله نماز ديگری آغاز كرد. مرتب همين كار را میكرد و به من اعتنايی نمی كرد. آخر كار، وقتی كه يكی از نمازها تمام شد، قبل از آنكه به نماز ديگر شروع كند من شروع كردم به صحبت خود. خليفه به من دستور داده بود كه در حضور آن حضرت از او به عنوان خلافت و لقب اميرالمؤمنينی ياد نكنم. هارون به من گفته بود، به او اين طور بگو كه برادرت هارون سلام رسانده و میگويد خبرهايی از تو به ما رسيد كه موجب سوء تفاهمی شد. اكنون معلوم شد كه شما تقصيری نداريد ولی من ميل دارم كه شما هميشه نزد من باشيد و به مدينه نرويد. حالا كه بناست پيش ما بمانيد خواهش میكنم از لحاظ برنامه غذايی هر نوع غذايی كه خودتان میپسنديد دستور دهيد و فضل مأمور پذيرايی شماست. حضرت جواب فضل را به دو كلمه داد: “«ليس لی مال فينفعنی، و ما خلقت سؤولا»” (نظير آن در بحار، ج 48، ص 214 نقل شده است). از مال خودم چيزی در اينجا نيست كه از آن استفاده كنم و خدا مرا اهل تقاضا و خواهش هم نيافريده كه از شما تقاضا و خواهشی داشته باشم.
با اين دو كلمه مناعت و استغناء طبع بی نظير خود را رساند و ثابت كرد كه زندان نخواهد توانست او را زبون كند بعد از گفتن اين كلمه فورا از جا حركت كرد و گفت الله اكبر و سرگرم عبادت خود شد. «اللهم صل علی موسی بن جعفر وصی اعبرار، وإمام اعخيار، و عيبة اعنوار، و وارث السكينة و الوقار و الحكم و اعثار الذی يحيی الليل بالسهر بمواصلة الاستغفار».
برگرفته از کتاب 20 گفتار شهید استاد مرتضی مطهری
سخنرانی استاد شهید مرتضی مطهری در شب 25 رجب به مناسبت شهادت امام موسی كاظم عليهالسلام