از جمله بیانات تقریر شده حجت الاسلام قرائتی با موضوع سخن و سیره امام کاظم علیهالسلام:
بینندهها شبی که بحث را میبینید، شب جمعهای است که شب شهادت امام کاظم است. چند جمله از آقا برای شما بگویم.
1- خطر عالم و معلم بیعمل
امام کاظم فرمود: «طوبى للعلماء بالفعل» خوشا به حال کسانی که با عمل تربیت میکنند و تعلیم میدهند. «و ويل للعلماء بالقول» (تحف العقول/ص508) وای به کسانی که میخواهند با سخنرانی کار را حل کنند. یعنی زنده باد عمل، قرآن هم همین را میگوید. میگوید: «أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ» (بقره/44) خوب حرف میزنی ولی خودت عمل نمیکنی.
آیه دیگر «كَبُرَ مَقْتاً» مقت یعنی غضب، غضب خدا بزرگ است. برای چه کسانی؟ برای کسانی که «كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ» (صف/3) حرف میزنید و عمل نمیکنید. مخاطب این بنده هستم و اساتید دانشگاه و معلمین و کسی که سخنرانی و کلاسش برای تربیت است ولی عملش ضد آن است. در حرف میگوید: دنیا ارزش ندارد ولی رفتار و منش او این است که همه وجودش دنیاست. ولی حرف خوب میزند. این یک هشدار است.
در قرآن چهار آیه در مورد قرض الحسنه داریم. «مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً» (بقره/245) امام کاظم یک بیانی دارد، این بیان برای ما مهم است. فرمود: از مصادیق قرض الحسنه کمک مالی به امام معصوم است. یعنی خمس که شما میدهید، سهم امام که میدهید، مصداق قرض الحسنه است. چهار آیه در مورد قرض الحسنه داریم. ما معمولاً قرض الحسنه را به این وامها میگوییم که به هم وام میدهند. یا افراد یا صندوقها و بانکها و خیریهها، ولی این برای من تازگی داشت که امام کاظم فرمود: دادن خمس هم جزء قرض الحسنههاست.
2- شناخت سرمایههای واقعی انسان
حدیث سوم، شخصی خدمت امام کاظم آمد و از فقرش شکایت کرد. امام کاظم از او پرسید: به نظر تو که فقیر هستی، پولدارترین آدمها چه کسانی هستند؟ ایشان گفت: پولدارترین آدمها در زمان ما هارون الرشید است. گفت: حاضر هستی ایمانت را بدهی و پولهای هارون الرشید را بگیری؟ گفت: نه، گفت: پس نگو من فقیر هستم. تو سرمایه دار هستی. تو در خط رهبری معصوم هستی. تو امام معصوم داری. یعنی خیلی وقتها انسان قدر چیزهایی که دارد را نمیداند. ما قدر ولایت فقیه را نداریم. رهبران کل دنیا فاسق هستند. یک گوشه دنیا یک امام خمینی پیدا شد یک مجتهد عادل حکومت را دست گرفت. قدر ایران را نداریم، قدر نعمتها را نداریم. یک خرده ریزگرد که میآید، میگوییم: عجب، خوزستانیها بندگان خدا چه میکنند؟ یک عمری توجه نداشتیم همین که ریزگرد نیست یک نعمت است. خطر و بلا که میآید یادمان میآید که… شما یک مرتبه گفتی: الحمدلله من دندان دارم؟ بعد این دندان شما گیر پیدا میکند میدهی میبینی خرجهای میلیونی روی دستت گذاشت. چند جلسه، چقدر سختی، عمرت رفت، پولت هم رفت تازه مصنوعی است. میگوید: مواظب باش ته دیگ نخوری وگرنه میشکند. بادام نجوی وگرنه میشکند. یعنی وقتی نعمتها را خدا میگیرد، میگوییم: خدایا ما در عمرمان نگفتیم…
یکوقت جوانی نزد من آمد و گفت: هیچکس زن من نمیشود. خانه و شغل و پول و شکل و قیافه هم دارم. گفتم: هیچ مشکلی نداری؟ گفت: بدنم بو میدهد. گفتم: یعنی چه؟ گفت: دست مرا بو کن. دستش را بو کردم دیدم اوه… یک بوی بدی داد. شما تا به حال گفتید: الحمدلله بدن ما بو نمیدهد؟ الحمدلله حافظهام را از دست ندادم. ممکن است آدم اسم خودش را هم فراموش کند. یک نعمتهایی داریم. این آقا نزد امام کاظم آمد و گفت: من فقیر هستم. گفت: نه فقیر نیستی. همین که تو خط رهبریات درست است این سرمایه است. قوای مسلح ما به شاه بله قربان میگفتند. حالا به ولایت فقیه بله قربان میگویند. ولو بله قربان، بله قربان است ولی برای چه کسی؟ برای چه؟ در جبههها خیلیها ترکش خوردند. یک عده ترکش خوردند برای اینکه صدام هوس کرد قهرمان عرب و سردار قادسیه شود. بخاطر اینکه به این قدرت برسد به ایران حمله کرد. امام فرمود: دفاع از کشور واجب است، عدهای رفتند. هم در آنها ترکشی و ویلچری هست و هم در ایران، منتهی آنها برای هوس صدام و اینها بخاطر فتوای امام که فرمود: دفاع از کشور واجب است. او بخاطر هوس و او بخاطر وظیفه شرعی، اینها سرمایههای مخفی است. ما یک چیزهایی داریم، گاهی وقتها یک چیزهایی را نداریم ولی یک چیزهایی داریم. جمله سوم از امام کاظم.
شیعیان که میرفتند پول به امام کاظم بدهند، دولت اینها را شناسایی میکرد. دولت عباسی اینها را میگرفت. امام کاظم دید هرکس به دیدن و زیارتش میآید، یا اینکه به امام کمک مالی بکند او را میگیرند. فرمود: خمس را بخشیدم. روایاتی داریم که خمس را بخشیدند. امام کاظم در زندان شهید شد. امام رضا امام شد. مردم استان فارس به امام رضا نامه نوشتند: که پدر شما امام کاظم خمس را بخشید. خواهش میکنیم شما هم خمسرا ببخشید. امام رضا فرمود: مگر خمس بخشیدنی است. خمس بخشیدنی نیست. پدرم که بخشید، بخاطر این بود که شما بخاطر خمس دادن گیر نکنید. برای حفظ جان شما گفت: بخشیدم و حلال! بخاطر اینکه شما در دستگاه بنی عباس گیر نکنید. وگرنه خمس بخشیدنی نیست. این هم یک حدیث!
3- حیات زمین در دوران ظهور امام زمان علیه السلام
مسألهی دیگر اینکه در قرآن یک آیه داریم میفرماید: «يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها» (روم/19) خدا زمین را زنده میکند. امام فرمود: زنده شدن زمین به این نیست که علفها سبز شود و درختها گل کند و بزغالهها بزایند و در طبیعت یک تغییری پیدا کنند. این یک مصداقش است که این«يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها» یعنی بارندگی میشود و زمین سبز میشود. این یک معنایش است. یک معنای دیگر هست که«يُحْيِ الْأَرْضَ» به قیام امام زمان علیه السلام. یعنی امام زمان ظهور میکند، وقتی امام زمان ظهور میکند عدالت جاری میشود و تازه زمین زنده میشود. «يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها» فرمودند: زمین با استقرار عدالت و اجرای حقوق الهی زنده میشود. این هم یک مسأله.
مسأله دیگر اینکه یک خانمی بود در زمان امام کاظم، یک مقدار پول برای امام کاظم فرستاد. اسم خانم شطیته بود. این شطیته الآن هم قبر و گنبد و بارگاه دارد در نیشابور، یک مقدار کمی پول فرستاد. افراد دیگر پولهای سنگینی فرستادند. امام کاظم فرمود: پول آن خانم را به من بده. بعد گفت: این خانم چند روز دیگر از دنیا میرود. یک پارچه به شما میدهم برای کفن این خانم، خودم هم برای نمازش به نیشابور میآیم و نماز میخوانم و برمیگردم. یعنی زن میتواند اینطور رابطه با ولی خدا برقرار کند. امام چقدر نیروهایش را تحویل میگیرد.
یکی از علما بیش از ده سال زمان شاه در زندان بود. امام از نجف پیغام داد به ایشان بگویید: تو در زندان هستی حواست جمع باشد. من شبها که به حرم امیرالمؤمنین میروم به نیابت شما زیارت میکنم. خستگی آدم برطرف میشود. امام خمینی نائب الزیاره من میشود؟ در نجف… یک امام به نیشابور بیاید و به جنازه یک خانم نماز بخواند و بگوید: پول این را میخواهم و پارچه بدهد برای کفن او. اینطور عشق به اهلبیت جبران میکند. خوب هم جبران میکند. یک صلواتی بفرستید. (صلوات حضار)
یک شب، شب نیمه شعبان بود. من مدینه بودم در هتلی که همکف پاساژ بود و طبقه دوم غذاخوری بود. از دوم تا شانزدهم، هفدهم از کشورهای مختلف زوار بود. من رفتم طبقه دوم غذا بخورم، گفتم: نمیخواهی امشب که نیمه شعبان است کاری بکنی؟ گفتم: چه کنم؟ گفتم: از همین مغازههای پایین برو چند پیراهن بخر، پیش آشپزها برو و بگو: امشب نیمه شعبان شب تولد آقا امام زمان(ع) است. من میخواهم یک پیراهن به شما عیدی بدهم. طراحی کردم و همینطور که غذا خوردم یادم آمد پول ندارم. پولم را خرج کرده بودم و یادم رفته بود. گاهی برای آدم این صحنهها پیش میآید. من زمان شاه خواستم به تهران بیایم، لباس نو پوشیدم. در اتوبوس نشستیم، شاگرد شوفر گفت: آقایان کرایههایشان را حاضر کنند. دست کردم دیدم اِ… لباسم را عوض کردم و پول در جیبم نگذاشتم. دویدم رفتم نزد آقای راننده و گفتم: فوری مرا پیاده کن. گفت: چه خبر است؟ گفتم: من برای تهران لباس نو پوشیدم. پول برنداشتم. حالا ایشان خواست کرایه بگیرد دیدم پول ندارم. یک نگاهی کرد و گفت: بنشین مهمان من باش. گفتم: من تهران هم پیاده شوم اول بدبختی من است. یا همینجا مرا پیاده کن یا خرجی تهران هم بده!(خنده حضار) ایشان یک مقدار به من پول داد و بعد هم من به ایشان دادم. ولی گاهی برای آدم پیش میآید. یادم آمد پول ندارم و مشغول غذا خوردن بودم. یک چند دقیقهای نمیدانم چند دقیقه شد. ده دقیقه شد یا نشد، نمیدانم. کسی آمد کنار من نشست. گفت: حاج آقا سلام علیکم، گفتم: سلام علیکم! گفت: حاج آقا اگر آشپزها آمدند از شما تشکر کنند، هیچی نگو. گفتم: آشپزها برای چه از من تشکر کنند؟ گفت: من آن طرف سالن غذا میخوردم به دلم الهام شد، که امشب نیمه شعبان است یک کاری بکن. گفتم: چه کنم؟ گفتم بروم همین مغازههای پایین پیراهن بخرم و به آشپزها بدهم و بگویم: عیدی است. به سرم افتاد این کار را کردم. رفتم پیراهن را بدهم گفتم: اگر من پیراهن را بدهم میگویند: یک زوار داد. ولی اگر بگویم: قرائتی این را داد، چون تو را میشناسند بیشتر خوشحال میشوند. من همان لحظه نیت کردم به قصد تو پیراهن را بدهم. بعد گفتم: نیایند از تو تشکر کنند و بگویی: من چه پیراهنی!؟ من خبر ندارم. آنوقت من دروغگو میشوم. من به نیت تو این کار را کردم. من در یک لحظه گفتم: یا امام زمان! تو کی هستی؟ اصلاً من از جایم بلند شدم؟ یک کلمه حرف زدم؟ یک ریال پول دادم؟ یک متر راه رفتم؟ هیچ کاری نکردم فقط نیت کردم به احترام حضرت مهدی که نیمه شعبان است، یک پیراهن عیدی بدهم. این مسافر که بود؟ پدر و مادرش که بودند؟ چطور همین الآن به دلش افتاد؟آن هم پیراهن نه چیز دیگر، به آشپزها بدهد و نه کسی دیگر. خود من اگر میخواستم این کار را بکنم ده دقیقه بیشتر میشد. در یک لحظه فوری، دیدم امام زمان میخواهد بگوید: کار به عمل شما نداریم. اگر نیت شما یک لحظه رو به ما باشد، ما جبران میکنیم. حالا این شطیته چه کرده که امام کاظم بلند شود به نیشابور بیاید و برای ایشان نماز بخواند؟ این است که گاهی باید قدر ارتباطها را داشته باشیم.
امام کاظم فرمود: «حصنوا اموالكم بالزكاة» (بحارالانوار/ج10/ ص 99) اگر میخواهید مال شما حفظ شود زکات بدهید. پدر من یک آدم هشتاد ساله بود در بازار کاشان، میگفت: در عمرم تاجری ندیدم ورشکست شود جز اینکه خمس نمیداده است. کسی که خمس بدهد و زکات بدهد من ندیدم ورشکست شود. امام کاظم فرمود: اگر میخواهید مال شما حفظ شود زکات بدهید. روایت داریم نه یکی و دو تا و سه تا و پنج تا و ده تا، روایت زیادی داریم که «مَا تَلِفَ مَالٌ فِي بَرٍّ وَ لا بَحْرٍ» مالی در دریا و خشکی تلف نمیشود، ضایع نمیشود، هلاک نمیشود «إِلا بِمَنْعِ الزَّكَاةِ» (بحارالانوار، ج 93، ص20) «حصنوا» من یک بحثی دارم که خمس و زکات و انفاق و کمکهایی که ما میکنیم چه میدهیم و چه میگیریم؟ بیست سی مطلب است که در جلسه بعد انشاءالله خواهم گفت.
4- برخورد امام کاظم علیه السلام با وزیر دولت عباسی
علی بن یقطین شیعه بود و با اجازه امام کاظم در دربار بود. عامل نفوذی آقا بود که میگفت: شیعیان اینجا در دستگاه نگذارید لت و پار شوند و اینها را دریاب. علی بن یقطین بلند شد مکه برود، مدینه در خانه امام کاظم، او را راه نداد. گفت: آقا من وزیر هستم. آن هم وزیر شیعی، شیعه هستم. من به امر شما عامل نفوذی خود شما در دربار هستم. مرا راه نمیدهید؟ گفت: بله، یک شتربان در دفتر کارت آمد، چون شما وزیر بودی شتربان را راه ندادی. امسال حج تو هم قبول نیست. من هم تو را راه نمیدهم. چطور اینها را تربیت میکردند. برگشت منطقهی خودش. رفت در خانه این شتربان را زد. علی بن یقطین صورتش را روی خاک گذاشت. به این شتربان گفت: پایت را روی صورت من بگذار، تکبر من برود. مرا حلال کن! عذرخواهی کرد و حلال شد، برگشت امام کاظم را راه داد. چه اشکال دارد اگر یک جایی یک کسی اشتباه میکند بگوید: اشتباه کردم تا امام زمان ما را بپذیرد. تا جامعهی امام زمانی ما را بپذیرد. گاهی مردم از یک مسئولی یک چیزی میبینند. این مسئول بگوید: بسم الله الرحمن الرحیم، بد کردم. اشتباه کردم معذرت میخواهم. تمام میشود میرود. گاهی مقاومت میکنیم این مقاومت… اگر امر بر این شد که شخص را نگه داریم یا دین را نگه داریم، باید دین را نگه داریم. امام حسین خودش و همه بچههایش شهید شدند بخاطر اینکه دین را حفظ کند.
5- حفظ انقلاب، مهمتر از حفظ افراد
گاهی یک مسأله پیش میآید، البته گاهی مسألهها دروغ است. گاهی مسألهها شایعه سازی است. آنها هیچی، اما گاهی وقتها از شخصی یک عیبی میگیرند. مقاومت نکنیم که نه این را باید نگه داشت. ولی این را نگهداری خودت غرق میشوی. با یک لحاف کرسی در رودخانه میافتی. لحاف هم پنبه است و در رودخانه آب درونش میرود و سنگین میشود. شما اگر خواسته باشی این لحاف کرسی را نگه داری، خودت هم سیل میبرد. اصلاً انقلاب از دست میرود بخاطر اینکه بخواهی دو نفر را نگه داری. هرکس غلطش ثابت شد بگوید: غلط کردم. حالا قاضی بود، وکیل بود، وزیر بود، امام جمعه بود. امام فرمود: جمهوری اسلامی، نفرمود: جمهوری رودروایسی اسلامی، بی رو دروایسی و بدون تعارف بیاید بگوید: من اشتباه کردم. جبران میکنم. این وزنه بردارها وقتی میخواهند وزنه بردارند، وزنه را بلند میکنند، وسط راه میبینند نمیتوانند. میاندازند کنار میرود. تو نبودی یکی دیگر.
یک آقایی تصمیم گرفت به جای «قل هوالله» سوره نوح را بخواند. سوره نوح یک صفحه و نیم است. اولش این است. «بسم الله الرحمن الرحیم، إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحا» (نوح/1) یعنی ما نوح را فرستادیم. این رفت بخواند گفت: «غیر المغضوب علیهم و الضالین، بسم الله الرحمن الرحیم، إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحا» باقیاش را فراموش کرد. «إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحا»،«إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحا…» هرچه تند خواند یادش رفت. یک نفر پشت سرش بود گفت: آقا نوح نمیرود یک پیغمبر دیگر… (خنده حضار) چون «إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحا» یعنی ما نوح را فرستایم. گفت: نوح نمیرود یکی دیگر… اینطور نیست که ما خواسته باشیم، یک مدیر کل، یک استاندار، یک شهردار، یک وکیلی، وزیری، سفیری، امام جمعهای یک نفر را اصرار کنیم نگه داریم. آقا این نشد یکی دیگر… ما نباید در زمین دنبال معصوم بگردیم. معصوم چهارده نفر بودند. هرکسی را کنارش بروی یک مشکلی و یک عیبی…
یک کسی از مسئولین از این دانه درشتهای بزرگ، گفت: آقای قرائتی تو چرا آبرویت نمیریزد. در جمهوری اسلامی آدم سه سال بیشتر آبرو ندارد. یا خودش خراب میکندیا خرابش میکنند. تو چطور ماندی؟ گفتم: افتادن و سقوط برای کارهای اقتصای و سیاسی است. نه من رجال سیاسی هستم و نه رجال اقتصادی، کسی کاری به من ندارد. نهضت سواد آموزی هستم و آب بابا یاد بی سوادها بده، اینکه پست نیست. رئیس بی سوادها و رئیس بی نمازها در ستاد نماز. سر این پستهایی که من دارم دعوا نیست. اگر یک جایی سیاسی و اقتصای بود مسأله پیدا میشد. به هر حال… وزیر حکومت بنی عباس، تنها وزیر شیعه، به دستور امام کاظم دربار میرود، امام کاظم به نماینده نفوذی خودش میگوید: به شتربان جسارت کردی، من تو را راه نمیدهم و حج تو قبول نیست. برگرد عذرخواهی کن هم من تو را راه میدهم و هم حج تو قبول است. این جمله دیگر که برای امام کاظم است.
هارون الرشید برای اینکه امام را خراب کند، یک خانم کنیز زیبایی را به زندان نزد امام کاظم فرستاد که بلکه امام کاظم به این دختر زیبا نگاه کند. مثلاً حواسش باشد. امام کاظم(ع) طوری در زندان عمل کرد که این کنیز عوض شد. این هم یک خاطره از امام کاظم، یک روز امام کاظم کار میکرد. گفتند: آقا شما امام معصوم هستی بیل دست گرفتی؟ فرمود: امیرالمؤمنین از من هم بهتر بود بیل دست میگرفت. پیغمبر از من بهتر بود بیل دست میگرفت. این تفکری که من دیپلم هستم، من لیسانس هستم قالی ببافم؟ یا من دیپلم هستم، مکانیکی بروم؟ فکر میکنیم چهار تا کلمه خواندیم.
6- چهار علم و معرفت مورد نیاز همه
یک بیانی هم از امام کاظم دارم که میفرماید: علم در چهار چیز است. یعنی اصول علم، «وَجَدْتُ عِلْمَ النَّاسِ فِى أَرْبَعٍ» این خیلی جمله خوبی است. برای شما که آموزش و پرورشی هم هستید، مهم است. من هم بلند شوم بنویسم بلکه… بسم الله الرحمن الرحیم، علم از دید امام کاظم (علیه السلام)، بعضی کتابها مینویسند: امام کاظم (ع)، این یعنی چه؟ بنویس امام کاظم(علیه السلام). حدیث داریم هرکس مینویسد: علیه السلام، تا مادامی که این کلمه روی کاغذ باشد ثواب پایش مینویسند. آنوقت ما میلیارد میلیارد اسراف میکنیم نمیفهمیم. حالا به «عین» که رسیدیم، صرفه جویی میکنیم.
«وَجَدْتُ عِلْمَ النَّاسِ» یعنی علم مردم را در چهار چیز اصلی یافتم. «وَجَدْتُ عِلْمَ النَّاسِ فِى أَرْبَعٍ» چهار چیز ، علم در چهار چیز است. 1- «أَوَّلُهَا أَنْ تَعْرِفَ» معرفت پیدا کنی، «رَبَّكَ» 2- «وَ الثَّانِيَهُ أَنْ تَعْرِفَ مَا صَنَعَ بِكَ» خدا در بدن تو چه کرده است. «وَ الثَّالِثَهُ أَنْ تَعْرِفَ مَا أَرَادَ مِنْكَ» تو را برای چه آفریده است؟ خدا در آفرینش تو چه ارادهای کرده است؟ 4- «وَ الرَّابِعَهُ أَنْ تَعْرِفَ مَا يُخْرِجُكَ مِنْ دِينِكَ» (كنزالفوائد، ج 1، ص 219) خیلی جمله طلایی است. «أَنْ تَعْرِفَ رَبَّكَ» خدا را بشناسی. خدا شناسی، خدا و اولیاء خدا و صفات خدا و راه خدا، ما خدا را میشناسیم.
ای کاش شرایط طوری شود که تلویزیون یک بحثهایی داشته باشد نعمت شماری، نعمت چشم، نعمت گوش، نعمت اکسیژن، نعمت برگ، نعمت میوه، نعمت خاک، همین خاک… شما تا حالا در عمرت گفتی الحمدلله خاک… تغییر و تحول در آن است. یعنی آب زباله را میگیرد، چند متر آن طرفتر آب زلال بیرون میدهد. عجب تصفیه خانهای است. اگر واقعاً خاک این خاصیت را نداشت. آب کثیف را تبدیل نمیکرد. مرده بودیم، یک هفته شهرداری زبالهها را جمع نکند، خفه میشویم. خاک دائماً… یک تصفیه خانه زیر پای هرکسی هست، پول برق هم نمیدهیم. پول تعمیر هم نمیدهیم. ناز هم نمیکند. استخدام هم نمیخواهد. اضافه کار هم نمیخواهد. مأموریت هم ندارد. دائماً در همه خانهها، در شست و شوها، زمین آب کثیف را میگیرد و آب زلال بیرون میدهد. خدا چه کرده است؟ یک تصفیه خانه زیر پای ما گذاشته است. شما تا به حال گفتی: الحمدلله سینه مادر را مکیدم؟ حالا اگر زنی زایید بچه نمیمکد، به سینه مادر فوت کند. هرچه میگوید: عزیز بمک! فو… چند میلیارد مکیدند و این یکی فوت میکند. حالا تمام ماهوارهها، اینترنتها، مراجع تقلید، اساتید دانشگاه، تمام دانشمندان کره زمین را بیاور که به این نوزاد بگوید: بمک! همه عاجز هستند. فرعون ادعای خدایی میکرد. وقتی دید یک جعبه روی آب است، گرفت دید یک نوزاد درونش است. خواست او را بکشد، زنش رایزنی کرد و گفت: نه، ما که بچهدار نمیشویم این را نگه داریم بچه ما باشد. هر دایهای را آوردند سینه دایه را نمکید. یعنی فرعونی که ادعای خدایی میکرد در تغذیه نوزادی که از آب گرفته عاجز شد. ما خیلی عاجز هستیم.
ما اکسیژن میگیریم کربن میدهیم. درختها کربن میگیرند و اکسیژن میدهند. این تعادل را چه کسی درست کرد؟ بچه ضعیف است، یک نوکر مفت پدر و یک کلفت مفت، مادر. بچه همه ویتامینی نیاز دارد، بدنش را سوراخ کنیم. یک شیر در سینه مادرش گذاشته است. تمام ویتامینهایی که این بدن لازم دارد در این شیر جاسازی شده است. «أَنْ تَعْرِفَ رَبَّكَ». 2- «أَنْ تَعْرِفَ مَا صَنَعَ بِكَ» خدا در تو چه کرده است؟
7- توجه به نعمتهای خداوند در وجود انسان
در ساختمان چشم، یک دوربین عکاسی چند تا عکس برمیدارد؟ باید فیلمش را عوض کرد. چشم شما نود سال فیلمبرداری میکند. شما تا حالا گفتی: الحمدلله خطوط پیشانی من این طرفی است. الآن شما پیشانی مرا نگاه کنید اینطور است. هیچکس پوست پیشانیاش اینطور نیست. اگر این طرفی بود هرکس عرق میکرد، عرقهایش در چشمش میریخت. این پوست پیشانی، چشم ما در گودی است که اگر مشت زد، اگر چشم ما مثل دماغ بیرون بود نصف ما کور بودیم. گوش ما چین و چروک است. اگر گوش ما مثل پیشانی صاف بود، صدا را میفهمیدیم. اما نمیفهمیدیم از کدام طرف است. آب دهان ما اگر زیاد تولید میشد هرکس صبح بیرون میآمد یک سطل هم زیر چانهاش بود. اگر کم تولید میشد همه ما اینطور بودیم… الحمدلله خدا را شکر… [با بیان حرکت] یا باید کنار دست ما یک شیلنگ باشد، یا زیر…
اگر آب دهان ما تلخ بود. شکنجه میشدیم. اگر اشک ما شور نبود کور میشدیم. چون چشم ما از پی است. پی باید در آب نمک باشد. اگر نباشد کور میشویم. اگر ابروی ما مشکلی نبود اذیت میشدیم. ابروی مشکی سایبان است که نور به چشم ما فشار نیاورد. به ساختمان بدنمان نگاه کنیم. از گلبولها و سلولها و سلول استخوان پا طوری ساخته شده که وزن بدن را تحمل کند. سلول چشم یک جور است و سلول استخوان یک جور دیگر، در آفریدهها تحقیق کنید.
«أَنْ تَعْرِفَ مَا أَرَادَ مِنْكَ» وظیفه ما امروز چیست؟ یعنی خدا ما را آفرید ، هستی را آفرید برای چه آفرید؟ آموزش و پرورش باید اینها را یاد بدهد. دیپلم هیچ مهارتی ندارد. لیسانس مهارت ندارد. یکسری محفوظات کشک و لغو و لغو است. یکسری اطلاعات، به لطف خدا یک ذره یک ذره دارند… مقام معظم رهبری اخیراً چند جا صحبت مهارت را کرده است. رئیس جمهوری این کار را کرده است. وزیر آموزش و پرورش، من از ایشان شنیدم، یک ذره یک ذره صدایش درمیآید که بابا این آموزش و پرورش ما و این دانشگاه ما فارغ التحصیلهایش اکثراً مهارت ندارند. اگر معتقد هستید با هم بگویید… اکثراً مهارت ندارند. همه این آقایانی که نشستند آموزش و پرورشی هستند. دیپلم فلج تحویل میدهند. یاد ندادیم علم مفید چه علمی است؟ این باید چه یاد بگیرد که فردا بتواند بچهاش را تربیت کند؟ مهارت همسرداری نخواندند. این همه طلاق زیاد میشود بخشی از آن بخاطر این است که بلد نیست و همسرداری سرش نمیشود. فکر میکند این کار را بکند خوب است. «مَا أَرَادَ مِنْكَ» خدا از ما چه میخواهد؟ نسبت به خودمان، نسبت به خانوادهمان، نسبت به جامعهمان، نسبت به دنیا و نسبت به ستمگرها وظیفه ما چیست؟
8- شناخت خطرات و آسیبهای نسل جوان
«مَا يُخْرِجُكَ مِنْ دِينِكَ» چه چیزی ما را بی دین میکند؟ ما بدانیم چه چیزی ما را بی دین میکند؟ چه شبههای، چه شایعهای، چه اشکالی، آن چیزی که بچهها را بی دین میکند، سر کلاس شبهات را جواب بدهید. آموزش و پرورش باید آخرین شبهات اینترنتی را سر کلاس بگوید. یعنی همه را رصد کند امروز چه چیزی القاء شد؟ هرچه القاء شد فردا تک او پاتک شود. وگرنه شما تربیت میکنی ولی بچه هرچه بزرگتر میشود بی دین تر میشود. بخاطر اینکه ما چیز دیگر میخوانیم. خیلی از درسهای ما درسهای لغو است. حوزه و دانشگاه باید بازنگری کند، هرچه مفید است بخواند، هرچه فقط جهت اطلاع است را نخواند، ما یک چیزهایی باید بلد باشیم، که نان درونش باشد. زندگی درونش باشد. همه مشکلات هم بند به همین است. نگویند: آقای قرائتی دو بار دیگر هم گفتی. من صد بار باید بگویم تا این انجام شود. چوب سفت با یک تبر نمیشکند باید بزنیم تا بشکند. مدرک را از محفوظات برداریم روی هنر بگذاریم. شما این قالی ابریشمی را بافتی؟ شما لیسانس هستید. این با قالی ابریشمی خانه و زندگی راه میاندازد، او بخاطر لیسانس بی مهارتش گرسنگی میخورد. باید سراغ این برویم که اشتغال هم در همین حل میشود. امام کاظم فرمود: علم این است که 1- «أَنْ تَعْرِفَ رَبَّكَ» خدا را بشناسی، کسی که خدا را شناخت، بنده خدا میشود. عاشق خدا میشود و به خدا توکل میکند. خدا را بشناسید. 2- ببینید خدا در این هستی چه هنرنماییهایی کرده است. «مَا صَنَعَ» صنعت خدا چیست؟ «مَا أَرَادَ» خدا چه خواسته از تو، «مَا يُخْرِجُكَ مِنْ دِينِكَ» چه چیزی تو را منحرف میکند. این حدیث از امام کاظم است. اگر این بحث ما و حرفهای ما ثوابی داشت، اگر… هدیه به روح امام کاظم که شب شهادتش بحث را میشنوید. خدایا هرچه به عمر ما اضافه میکنی معرفت ما را نسبت به خودت، معرفت ما را نسبت به صنعتی که به کار بردی، معرفت ما را نسبت به ارادهای که نسبت به ما داری، معرفت ما را نسبت به خطرهایی که ما را بی دین میکند بیشتر بفرما.
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»