از جمله بیانات آیت الله شیخ حسین انصاریان با موضوع موقعیت علمی امام کاظم علیهالسلام:
یکی از مفصّلترین روایاتی که در کتاب شریف کافی، در جلد اوّل، در باب عقل و جهل نقل شده که این روایت، یک معجزهٔ علمی است، روایتی است که وجود مبارک حضرت موسیبنجعفر (علیهالسلام) خطاب به هشامبنحکم فرمودهاند. هشام از تربیتشدگان امام ششم و امام هفتم است؛ موقعیت مهم علمی، عبادتی و زهد و تقوایی دارد و اگر بخواهد کل این روایت بحث شود، حتماً چهار الی پنجتا ماه مبارک رمضان ازنظر زمان به شرحش نیاز دارد. این روایت قسمت به قسمت است و هر چند خطی را که امام فرمودهاند، از هشام اسم میبرند؛ یا هشام! هر قطعهاش برای آنهایی که اهل فن هستند، آنهایی که اهل دل هستند، آنهایی که اهل معارف الهی هستند، دریایی از حقایق و لطائف و اشارات است؛ و چقدر حیف است که شیعه، درصد بالاییشان از این معارف الهیه بیخبر و ناآگاهاند، حوصلهٔ دینی بالایی ندارند که بیایند این کتابهای ریشهدار و اصیل را هر 24 ساعتی، یکساعت برای خودشان و زن و بچهشان بخوانند.
به فرمودهٔ حضرت هادی -امام دهم- کل این فرمایشاتی که از پیغمبر و ائمه صادر شده، نور است. امام هادی خطاب به چهارده معصوم میفرمایند: «کلامکم نور»، همهٔ سخنان شما نور است، نور است یعنی چه؟ یعنی در این دنیا بهترین چراغ راه زندگی است و اگر شما در پرتو این چراغ زندگی کنید، یقیناً خیر دنیا و آخرتتان تأمین است. یک باور میخواهد و یک عمل که مردم، این فرمایشات و این کلمات را بهعنوان نور خدا در زندگی باور کنند، تصدیق کنند و بعد هم عمل کنند.
عمل به اسلام کار مشکلی نیست و به قول خود موسیبنجعفر خطاب به هشام، یک فروتنی قلبی میخواهد که انسان در برابر این معارف دریاوار الهیه تواضع داشته باشد؛ خدایی نکرده از آنهایی نباشد که بگوید من یکی، این هم یکی؛ من برای چه دنبال اینها باشم؟ خودم میفهمم! این خودم میفهمم، از زمان قابیل تا الآن، اینقدر خسارت زده که قابل جبران نیست؛ حالا آنهایی که خسارت خوردند و مردند که دیگر زمان جبرانی نمانده است؛ آنهایی هم که الآن در پنج قاره زندگی میکنند، دارند از این خودم میدانم و خودم میفهمم، خسارت میخورند که برای اینها هم اغلبش قابل جبران نیست؛ گاهی هم اتفاق میافتد که آدم بیدار میشود و میخواهد زمان گذشته را جبران بکند، جا برای جبران نمانده است.
تواضع در برابر فرمایشات ائمهٔ طاهرین و قرآن مجید به این است که من در کنار این آیات و روایات نگویم خودم میدانم چطوری زندگی کنم و معلمی مثل قرآن و ائمه لازم ندارم؛ خودم تحصیل کردم، خودم میفهمم، خودم عقل دارم! خب اگر از زمان قابیل تا الآن میفهمیدیم که باید در پنج قارهٔ جهان هیچ فسادی نباشد؛ شما که میگویید میفهمیم، خودمان عقل داریم، خودمان علم داریم، پس چرا در کنار این عقلتان، فهمتان و علمتان، فساد در تمام جوانب زندگیتان حاکم است و جریان دارد؟ معنی تواضع در برابر حق، این است که من خودم را آدم عاقل، کامل، فهمیده و جامع به حساب نیاورم؛ این معنی تواضع است.
تواضع این نیست که من قرآن مجید را جلویم بگذارم و دستم هم روی سینهام بگذارم و خم بشوم؛ یا کتاب شریف کافی را بگذارم و خم بشوم. این تواضع در برابر حق که هم در قرآن مجید و هم در روایات آمده است، خیلی معنی بالایی دارد؛ یعنی بین خودت و قرآن، بین خودت و روایات، حائل قرار نده؛ عقل خودت را حائل نکن؛ فهم خودت را حائل نکن؛ خودیت خودت را حائل نکن؛ چون پشت این حائل -چنانکه تجربهٔ تاریخ زندگی ثابت کرده- ظلمت محض است. این حائلها را کنار بگذار، نور میبینی و میبینی که به این آیات و روایات نیازمند هستی و درک میکنی که به این آیات و روایات محتاج هستی.
ما در این دو قرن اخیر، یعنی دویستساله و همین ایام خودمان، یقیناً هنوز عالمی، فقیهی و مرجع تقلیدی برجستهتر از شیخ انصاری پیدا نکردهایم. در احوالات ایشان نوشتهاند: از شنبه که درس میداد، دوتا درس، دوتا درس خیلی مهم که همهٔ درسهایش هم با قلم خودش نوشته و همینها هم در نجف، در قم و در مشهد، همین حالا کتاب درسی است، اینقدر قوی است! این آموزش و پرورش کشورها و کشور خودمان هم همینطور، بعضی از کتابها را هر سال عوض میکنند، نوتر میکنند، بهتر میکنند؛ اما دویستسال است که فقهای بزرگ ما نتوانستهاند برای کتاب های شیخ در حوزهها جایگزین قرار بدهند؛ عقیدهٔ همه هم همین است که اگر این کتابهای شیخ یا کتابهای آخوند خراسانی را حذف بکنیم، کل آخوند بیسواد بار میآیند و جایگزین ندارد. ایشان از شنبه تا چهارشنبه فقه میگفتند، اصول میگفتند، چهارشنبه که درسشان تمام میشد، روی همان منبر چوبیِ کهنهٔ مسجد که پای این درس هرکس نشسته بود، مجتهد بود! به اینهمه روحانی،به اینهمه مجتهد رو میکردند و میگفتند: کدامهایتان برای فردا که پنجشنبه است، برای جمعه و برای شب پنجشنبه، برای شب جمعه، آدرس منبر آیتالله حاجشیخجعفر شوشتری را دارید؟ مثلاً یکی میگفت: آقا فردا شب، ایشان در نجف، فلانجا منبر میرود. میفرمود: آدرس گرفتهام، میخواهم بروم؛ از شنبه تا امروز که چهارشنبه است، موعظه به گوشم نخورده و دارم تاریک میشوم؛ میخواهم بروم یک سر بنشینم و قال الصادق گوش بدهم، قال الباقر گوش بدهم، قال الرضا گوش بدهم، قال موسیبنجعفر گوش بدهم، نیاز دارم! این تواضع است.
هیچکس هم جرئت نداشت به او بگوید آقا! شما اعلم علمای شیعه هستید، میخواهید، پای منبر بروید؟ این کسر شأن شماست؛ اگر نروم، کسر شأن من است؛ اگر نروم، اشتباه کردهام؛ اگر نروم، به خودم ضرر زدهام! این تواضع است.
شما الآن نسبت به معارف اهلبیت و قرآن در این ساعتِ هفت تا هشت صبح درحال تواضع هستید؛ میتوانستید منزل مبارکتان، در آن رختخواب گرمتان، در این بهار که آدم دوست دارد بخوابد، بخوابید؛ چرا نخوابیدید؟ چرا با این طرح ترافیکها بلند شدید و آمدید؟ خدا را شکر بکنید، این برای حالِ تواضع است؛ چون در درونتان گذشته که بروم گوش بدهم، بفهمم؛ موردی هم اگر هست، عمل بکنم، عمل بکنم. خدا شما را بهخاطر این تواضعِ شما نسبت به معارف الهی دوست دارد؛ آدمی نبودید که اگر به شما بگویند دعوت شدهای پای منبر بروی، بگویی بله، ولی نمیروم؛ چون خودم میفهمم و عقل خودم میرسد، بلد هستم چطوری زندگی کنم! نیاز نیست بلند شوم و بروم روی زمین بنشینم، یک طلبه هم بیاید و برای ما حرف بزند! خب طلبه اگر بخواهد و واقعاً طلبه باشد، فقط در چهارچوب قرآن و روایات برای مردم حرف میزند و به فرمودهٔ پیغمبر، اگر یکساعت منبر برای مردم -این کلام رسول خداست- در چهارچوب قرآن و روایات نباشد، این گوینده عمر مردم را تباه کرده و قیامت باید بایستد و جواب خدا را بدهد.
«یا هشام! تواضع للحق»، هشام، در برابر حق فروتن باش! فروتنی هم به این نیست که شنیدید من دست به سینه بگذارم و روبروی قرآن یا روبروی یک کتاب پرقیمت روایتی تعظیم کنم؛ تواضع به این است که به خودم بقبولانم همهچیز را نمیدانم و عقلم هم فراگیر به همهچیز نیست، موجودی هم نیستم که همهچیز را بفهمم و باید بروم برای یک زندگی سالم، برای یک زندگی صحیح کمک بگیرم؛ باید بروم و پیش آنهایی زانو بزنم که خداوند اکمل عقل را به آنها داده و اکمل علم را به آنها داده و هیچ توقعی هم از من ندارند!
ما اگر در زمان موسیبنجعفر بودیم، دهسال، هر روز پای درسش میرفتیم، هیچوقت نمیگفت پاداش من را بدهید، من معلمتان بودم؛ هیچوقت نمیگفت! نوح 950 سال معلمی کرد، 950 سال! آنها غیر از ما بودند؛ ما زندگیمان از معلمی اداره میشود و رودربایستی هم نداریم؛ اگر به ما بگویند دهروز اینجا بیا و منبر برو، هیچچیزی هم نمیدهیم؛ صاف و پوستکَنده میگوییم نمیآییم! اما 950 سال معلمی کامل داشته، استادی کامل داشته و حقایق الهیه را که از خدا گرفته بوده، برای مردم میگفته است؛ در کنار این زحمات که در سورهٔ نوح است، خدا میفرماید: میآمد برای مردم راهنمایی بکند، دستشان را در گوششان میگذاشتند تا نشنوند، لباسهایشان را روی صورتشان میانداختند تا نبینند؛ گاهی اینقدر کتکش میزدند که بیحال روی خاک میافتاد، میرفتند و جبرئیل میآمد بلندش میکرد؛ اما در این 950 سال خدا به او گفت: به این ملت بگو: «لا اسئلکم علیه اجرا»، من برای این 950 سال معلمی از شما پاداش نمیخواهم؛ هیچچیزی هم نمیخواهم. «ان اجری الا علی الله»، پاداش من فقط برعهدهٔ خداست. در این 950 سال، روایات ما میگویند و از آیات قرآن هم خیلی صریح درمیآید، یعنی در ده قرن، هزار سال، فقط 84 نفر نسبت به حق تواضع کردند.
بقیه هم تکبر کردند و تکبرشان باعث آن سیل شد که از آسمان ریخت و از زمین بیرون آمد و همه را غرق کرد؛ نه اخلاق منفی، نه کار منفی، نه حرف منفی، نه نگاه منفی، جواب مثبت نمیدهد؛ کار منفی، جوابش هم منفی است؛ عمل بد، جوابش هم عذاب است؛ این ساختمان خلقت است، این ساختمان آفرینش است، جواب کار بدْ بد است. من بروم و خودم را از شش طبقه با کله روی سنگها بیندازم، جواب عالم این است که من را بِکُشد؛ بغلم نمیگیرد که ببوسد و کنار پیادهرو بگذارد، بگوید: قربانت بروم، نباید از شش طبقه پایین بپری!
جواب کار منفیْ منفی است، چه در عالم طبیعت و چه در امور اجتماعی و چه در امور خانوادگی زشت است. من حالا با این لباس پیغمبر به دم یک ساندویچی بیایم، در نوبت بایستم، بعد یک ساندویچ کامل بخرم و از میدان قیام تا سرچشمه پیاده بروم و هی گاز بزنم، اصلاً مردم نمیتوانند بپذیرند و حقشان است؛ نهایتاً اگر یکی از آنها بپرسد این آقا چرا دارد این کار را میکند؟ میگوید بهنظرم دیوانه شده، روانی شده؛ کار منفی، جوابش منفی است. همهٔ ما یک زمانی بچه بودیم و حالا بیشترمان پیر شدهایم و فردا هم بهشت زهرا هستیم؛ آنوقت که بچه بودیم، یادتان است منبریهای شصتسال، هفتادسال پیش، بیشترشان این شعر را میخواندند؛ حتی روضهخوانهایی که سواد نداشتند، میگفتند:
از مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید، جو ز جو
اگر گندم بکاری، جو درو نمیکنی و اگر جو بکاری، گندم درو نمیکنی؛ این طبع عالم خلقت است. وقتی شما میآیی و نسبت به حق تواضع میکنی، یعنی در باطنت گذشته که من به حرفهای خدا، به راهنماییهای پیغمبر، به راهنماییهای ائمه نیازمندم، بلند میشوی و از خواب میگذری، این راههای دور و نزدیک را میآیی و گوش میدهی، باور هم میکنی، قبول هم میکنی، بعد هم میروی و آنجایی که باید عمل بکنید، عمل میکنید؛ این تواضع است. اصلاً معنی تواضع در برابر حقْ همین است و جالبْ این است که حضرت موسیبنجعفر به هشام امر واجب کردند. علمای علم اصول میگویند: اگر امری در قرآن و در روایات دیده شد که قرینه نداشت، یکوقتی خدا، پیغمبر، امام، امر میکند و کنارش هم یک قید توضیحی میگذارد؛ یعنی بندهٔ من، این امر است، ولی واجب نیست و مستحب است؛ خوب است عمل بکنی، اضافه گیر تو میآید؛ اما یکوقتی کنار اوامر و نواهی پروردگار و ائمهٔ طاهرین قیدی نیست، مثل همین جملهٔ امام هفتم، «تواضع للحق»، واجب است بر شما مردم دنیا که در برابر حق فروتنی کنید، تواضع کنید، برای خودتان حساب باز نکنید، منم! بابا همهٔ دنیا دارند میگویند منم و اینهمه فساد رواج دارد، حساب باز نکنید!
الآن یک مطلب خیلی جالبی یادم آمد که برایتان بگویم. امیرالمؤمنین چهارسال و هفت-هشتماه به قول ما امروزیها رئیسجمهور بودند. کشور امیرالمؤمنین هم ده برابر ایرانِ الآن بود؛ چون حوزهٔ حکومتش عراق بوده، مصر بوده، فلسطین بوده، شامات بوده و این حوزهٔ حکومت، یعنی خاورمیانه جغرافیای حکومتش بود. ایشان نیاز بود که به استانداران، به فرماندارها برای کار استان، برای کار فرمانداری نامه بنویسد و مدیریت استان و فرمانداری را هیچوقت به چهرههایی مثل کمیلبنزیاد، مثل عمار یاسر که دیگر در ایمان و اخلاق، حرف اوّل را میزدند نداد؛ رفیقهای جونجونیاش هم هستند. اعتقاد امیرالمؤمنین این بود که کمیل، تو آدم پختهای هستی، آدم عاقلی هستی، آدم زاهدی هستی، ولی علم مدیریت یک فرمانداری و یک استانداری را نداری؛ اگر تو را بفرستم و استاندار فلانجا بشوی، خراب میکنی! الآن این روش امیرالمؤمنین در کجای دنیا عمل میشود که آدم به چهرههای برجستهٔ الهی و ملکوتی بگوید شما برای مدیریت دولتی و حکومتی توانمند نیستی؛ یعنی چقدر امیرالمؤمنین، قیامتِ خودش را نگاه میکرده که نکند اگر کسی مثل عمار را یکجا برای فرمانداری بفرستم، خرابکاری شود و در قیامت، مرا دوهزار سال سرپا نگه دارند که میدانی با فرستادن این رفیقت، چقدر حق مردم ضایع شد؛ چون بلد نبود، چون وارد نبود!
امیرالمؤمنین الآن در سیاستمداری در کرهٔ زمین در کمال غربت است؛ یعنی هیچ سیاستی در کشورهای جهان با سیاست حضرت هماهنگ نیست؛ مثلاً وقتی مالک را برای استانداری مصر میفرستد و دستورالعمل مینویسد، در یک بخش آن میگوید: مالک! سالی که باران خیلی کم میآید، برف نبود، آب محدود بود، کشاورزی ده درصد بود و صد درصد نبود، چون آب نبود، کاسبهای دیگر هم به تناسب کشاورزی، چون جنس نبوده و خریدوفروش خوبی نداشتند و از جیب میخوردند، مالک در آن سال از احدی مالیات نگیر! پروژه داری، بخوابان؛ کار عمرانی داری، بخوابان؛ برای چه به مردم زور بگویی؟ برای چه ورقه بفرستی، بعد بیاید بگوید ندارم، باران نبوده، برف نبوده، گندم و جو نداشتم؛ بگویی اینها به من ربطی ندارد! مالیات را میآوری میدهی، وگرنه ممنوعالخروجت میکنیم و پدرت هم درمیآوریم! روش امیرالمؤمنین در دنیا نیست؛ اگر بود که دنیا بهشت بود! وجود علی بهشت بود.
این انسان، آن نکتهای که میخواهم بگویم، این است: نامههایش مانده، اوّل هر نامهای اینجوری راجعبه خودش نوشته است: «من عبدالله علیبنابیطالب» جناب استاندار! جناب فرماندار! این نامه را یک بندهٔ خدا دارد برایت مینویسد که شغلی جز بندگی ندارد و حکومتش هم بندگی خداست، ریاستجمهوریاش هم بندگی خداست، صندلیاش هم بندگی خداست. تواضع امیرالمؤمنین در برابر حق را چه کسی داشته است؟ اینکه بعضی از بزرگان و از دانشمندان جهان که من خودم هم شنیدهام، حتی با صدایشان هم شنیدهام، غیر از نوشتههایشان، میگویند: عقل کل انسانها در برابر علی، کُمیتش لنگ است و نمیتوانند بفهمند علی کیست! «یا هشام! تواضع للحق تکن اعقل الناس»، تو اگر در برابر حق تواضع کنی به این معنی که امروز شنیدید، در پیشگاه خدا بهعنوان عاقلترین مردم حساب میشوی. این یعنی چه؟ یعنی اگر در مقابل حق تواضع نکنی، پیش خدا نفهمترین مردم حساب میشوی. مفهوم مخالف این جملهٔ موسیبنجعفر، این است.
خدایا! اوّل هفته است، ساعت اوّل هفته است و ما برای تو دور هم جمع شدهایم، ما برای تو میگوییم، ما برای تو میشنویم، ما تحملش را نداریم که در قیامت به ما بگویی صفی که نفهمترین مردم قرار دارند، این طرف محشر است؛ برو در صف نفهمها برو! این را ما تحمل نداریم؛ چون اگر مارک نفهمی در قیامت به ما بزنی، جهنمرفتن ما حتمی است.
خدایا! به ما کمک دادی که تواضع کنیم، شکر تو را بهجا بیاوریم، این لطفت را در حق ما ادامه بده که ما تا لحظهٔ آمدن ملکالموت نسبت به خودت که حق مطلق هستی و قرآن و اهلبیت، این حال برایمان باشد که آن طرف بیاییم، ما را بهعنوان عاقلترینها بهشمار بیاوری؛ وگرنه خسارت غیرقابل جبران است.