از جمله بیانات حجت الاسلام والمسلمین محمدرضا عابدینی با موضوع ابعاد بعثت نبی مکرم اسلام:
بنده هم این عید عظیم و این عید مبارک را به همه مسلمانها و همه بینندهها تبریک میگویم. امیدوارم از رحمت رحمة للعالمین در این ایام بزرگ استفاده کامل کنیم و جذبههای رحمانی حضرت حق شامل وجود همه ما بشود.
انشاءالله در این ایام و این روزها آن جنبه باطنی که خدا در این ایام گشوده است، قدری برای ما هم مکشوف شود و جذب باطن عالم شویم و بهرهمند باشیم و از همه لذتهایی که اولیائش بهرهمند هستند ما هم بچشیم و بهرهمند باشیم. بحثی که امروز خواهیم داشت در مورد حقیقت بعثت چند جملهای را مطرح کنیم. از این منظر به مسأله نگاه کردن به صورتی که بحث بعثت را برای ما کاربردی کند و تکلیف امروز ما را مرتبط با بعثت روشن کند، بلکه در نهایت احساس کنیم انگیزه بیشتری در آن متدین بودن به دینمان و عزم راسختری در ارتباط با این دینی که پیغمبر اکرم آورده در وجود ما شکل بگیرد. ابتداعاً با کلامی از امام صادق آغاز میکنم که فرمودند: چهار بار ابلیس ناله کرد. در سر تا سر عمرش چهار بار ناله کرد. دوبار از اینها مرتبط است. اول بار روزی بود که خود مورد لعن قرار گرفت وقتی به آدم سجده نکرد. دومی وقتی بود که به زمین هبوط کرد. بعد از اینکه سجده نکرد به زمین هم رانده شد یعنی از مقام قربش رانده شد. وقتی ناله سر میداد یعنی برای او یک مصیبت عظیم بود و الا ابلیس خیلی وقایع در عالم هدایتی ایجاد شد که برایش مصیبت بار بود. اما به مرز اینکه نالهای که حالت انقطاع از کمال باشد برایش ایجاد نشده بود. ناله کرد یعنی تمام وجودش سر افکنده شد. یکبار پس زمانی که سجده نکرد و مورد لعن قرار گرفت و یکبار وقتی که هبوط کرد. این دو هردو مربوط به جریان آدم(س) بود که مرتبط با او بود.
دوجریان دیگر هم وقتی است که پیغمبر خاتم نبی اعظم مبعوث به رسالت شدند، «عَلى حینَ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُل» بعد از اینکه یک فاصله طولانی افتاده بود و از رسولان زمان خالی بود. مدت طولانی بعد از عیسی علیهالسلام رسول اولوالعزمی نیامده بود و از رسولان دورههای طولانی خالی بود. همچنین «حین اُنزلت ام الکتاب» وقتی که قرآن نازل شد. این نازل شدن قرآن و همچنین مبعوث شدن پیغمبر در قبال آن دوتایی که مورد لعن قرار گرفت و آنجایی که هبوط به زمین کرد. آنجا در وجودش این مسأله محقق شده بود چون مورد لعن قرار گرفته بود و هبوط به زمین کرده بود و از مقام قرب دور شده بود. اما این دو نسبت به یک حقیقت بیرونی است به ظاهر که پیغمبر مبعوث شده و همچنین قرآن نازل شده است. در اینجا دارد که دوبار هم جشن خیلی باشکوه گرفت. این نالهها و مصیبتهای اعظمش بود. دو بار هم شادمانی داشت. یکی وقتی که «أکل آدم من الشجره» وقتی از درخت ممنوعه خورد. دید از این به بعد دیگر دستش به فرزندان آدم باز شد. از آنجا راه خودش را به فرزندان آدم باز دید. این برایش انتقامی که میخواست که باعث شده بود از مقام قرب دور شود و به زمین هبوط کند، چون قسم خورد انتقام میگیرم. دید راه انتقام را پیدا کرد. از چه راهی؟ خوردن. بعد تمام تبعات دیگر از این راه محقق میشود. این خودش بحث مفصلی دارد. «حین أکل آدم من الشجره و حین اهبط من الجنه» وقتی آدم از بهشت رانده شد.
پس خود سجده نکردن و هبوط برای آدم، جشن گرفت بخاطر خوردن از درخت. اینها یک مسائل است در ساختار انسان که درابطه شیطان در این هبوط و رابطه انسان در این هبوط که اینها چه نظام معرفتی دارد، الآن فرصت نیست. این بحث بسیار زیبایی است که این رابطه را چطور ایجاد میکند که هنوز آدم در مرتبه ساختار سازی بوده است. پس دو بار جشن گرفته و چهار بار هم ناله سر داده است. در تمام وقایعی که برای شیطان پیش آمده است چهار واقعه بوده که برای او عظیم بوده است. دو تا مربوط به حضرت آدم بوده که اخراجش از بهشت بوده و خوردن از شجره، دو مورد دیگر هم بعثت پیامبر و نزول قرآن بوده است. وقایع بسیار دیگری هم اتفاق افتاده، رسولان اولوالعزم مبعوث به رسالت شدند. کتابهای آسمانی دیگری نازل شده است اما تمام ارکان شیطان به تزلزل نیفتاده بود. این عظمت بعثت را که ما هنوز خیلی به آن توجه نداریم. این بحث نظام تکوین را در نظام وجودی معلوم میکند. که شیطان فهمید با بعثت پیغمبر و با نزول قرآن تمام زحمتهایی که میخواست بکشد، نقش بر آب است. درست است که میتواند خیلیها را به گمراهی بکشاند اما حق به تمام آشکار شد. با بعثت پیغمبر و با نزول قرآن. لذا با تمام وجود این متزلزل شد.
در روایت دیگری هست که در نهجالبلاغه امیرالمؤمنین است. میفرماید: یک خانه واحدی بود که در آن اسلام بود که پیغمبر بود و حضرت خدیجه بود و امیرالمؤمنین(ع). «وَ أَنَا ثَالِثُهُمَا أَرَی نُورَ الْوَحْيِ وَ الرِّسَالَةِ» ور وحی و رسالت را میدیدم. «وَ أَشُمُّ رِیحَ النُّبُوَّةِ» (نهجالبلاغه/ص300) این نور وحی و رسالت مادی نیست. بوی نبوت هم مادی نیست. اینها را مکاشفات یا مشاهدات شَمّیه میگویند و آنجا هم مکاشفات رؤیت است که بصریه است و با چشم نیست اما مشاهدات عینیه است. اینها رؤیت است. چون ما فکر میکنیم رؤیت فقط همین است. اما همین مرتبه دیدنی که انسان در خواب میبیند، مگر این چشم بسته نیست. کاملاً میبیند و برایش واضح هم هست، سیری هم دارد. از آن هم دقیقتر است. آنهایی که با چشم میبینند، با اینکه این چشم بسته است، این چشم باز نشده است اما دیدن محقق شده است. همچنین که دیدن در خواب لطیفتر از دیدن در بیداری است، چون وقتی آدم میبیند هیچ کدورتی ندارد، دور و نزدیک را به راحتی بیشتری میبیند. چون در مرتبه خیال است. مرتبه خیال عالمش از مرتبه عالم مادی خیلی اعظم است. موانعش کمتر است. لطافتش هم بیشتر است.
بعد فرمودند: بوی نبوت را استشمام میکنم. مکاشفات و مشاهدات شَمّیه خودشان برای خودشان بابی دارند که بسیاری از اولیای الهی با این جذب به باطن عالم میشوند. یک نوع ادراک وجودی و کمالی است. «وَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّيْطَانِ» حضرت میفرماید: من شنیدم رنَهّ شیطان را «حِینَ نَزَلَ الْوَحْيُ عَلَيْهِ (ص)» وقتی وحی بر پیغمبر نازل شد من ناله شیطان را شنیدم. «فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هَذِهِ الرَّنَّةُ» این ناله و فریاد چه بود؟ حضرت فرمودند: «فَقَالَ: هَذَا الشَّيْطَانُ قَدْ أَيِسَ مِنْ عِبَادَتِهِ» از عبادتش که به صورت اطلاقی بتواند، رسولان مدتی نیامده بودند و این احساس میکرد یکه تازیاش در عالم به نتیجه میرسد که همه عالم را تحت اختیار خودش بگیرد. «إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ» این از کلمات بلند پیغمبر است. هرچه من میشنوم تو هم میشنوی! این یعنی همان صداها و وحیهاA را میشنوی و میبینی آنچه من میبینم. «وَ تَرَی مَا أَرَی إِلا أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِيٍّ» تو نبی نیستی. نبوت ملازم با این نیست که اگر کسی میبیند و میشنود نبی باشد. لذا اولیای الهی هم دیدن و شنیدن دارند. امیر مؤمنان دیدن و شنیدنش، دین و شنیدن پیغمبر است اما نبوت یک منصب اختصاصی است که برای مسئولیت و وظیفه خاصی است که ابلاغ پیام الهی است و الا در ولایت امیرالمؤمنین با پیغمبر اکرم در ولایت مشترک هستند اما در نبوت اختصاص به پیغمبر اکرم دارد و نبی اکرم تابع محض او هستند در نبوت و در تشریع احکام همه تابع و مبلغ و مبيّن او هستند. لذا نبی اکرم به این نسبت شرافت دارد بر حضرات از این جهت که او نبی خاتم است و اینها مبین دینی هستند که او آورده است. این عظمت اصل مسأله که نعمت بعثت پیغمبر در طول تاریخ اینطور برای شیطان سر افکندگی ایجاد کرده است.
یک کلامی را از امام (ره) بخوانم. ایشان میفرماید: روز بعثت پیامبر اکرم در سرتا سر دهر من الازل الی الابد روزی شریفتر از آن نیست. برای اینکه حادثهای بزرگتر از این حادثه اتفاق نیفتاده است. حوادث بسیار بزرگ در دنیا اتفاق افتاده است. بعثت انبیای بزرگ، انبیای اولوالعزم و بسیاری از حوادث بسیار بزرگ، لیکن حادثهای بزرگتر از بعثت رسول اکرم نشده است و تصور هم ندارد که بشود. نه فقط در گذشته این بی سابقه است، در آینده هم بزرگتر از این امکان ندارد. حتی جریان ظهور شأنی از این است. با اینکه ظهور و جلوه تام این میشود اما در قبل و در سایه و در همین پرده او ظهور میکند. این تجلی منکشف میشود ولی مبدأییت آن همین تجلی است. در مقابل این نیست، انکشاف این است. لذا امام میفرماید: و تصور هم ندارد که بشود زیرا که بزرگتر از رسول اکرم در عالم وجود نیست غیر ا ذات مقدس حق تعالی که دیگر قابل قیاس هم نیست. حادثهای بزرگتر از بعثت او هم نیست. بعثتی که بعثت نبی ختمی است و بزرگترین شخصیتهای عالم امکان و بزرگترین قوانین الهی که کتابش است در یک چنین روزی اتفاق افتاده است و این روز را بزرگ کرده است. امام میفرمایند: یک انگیزه از بعثت این است که قرآن که در غیب بوده است و به صورتهای غیبی بوده است و در علم خدای تعالی بوده است و در غیب الغیوب بوده است به وسیله این موجود عظیمی که به واسطه مجاهدت بسیار و به واسطه بودن او بر فطرت حقیقی که فطرت تام عالم پیغمبر است. فطرت کل عالم است. وجود پیغمبر فطرت حقیقی عالم است. این فطرت حقیقی قدرت داشت آن حقیقت عظیم را تنزل بدهد از مرتبه غیب الغیوب به مرتبه ظاهر، یعنی هیچ دستی نباید به این میخورد. نباید این قرآن به حدی آلوده میشد و محدود میشد، تنها وجودی که میتوانست این حقیقت را از مرتبه غیب الغیوبی با تمام عظمت بگیرد و بیاورد تا در مرتبه عالم ظاهر اظهار و آشکار کند وجود مبارک نبی ختمی بوده که هیچ حدی بر او عارض نشده بود. هیچ سایهای بر این نور سایه نیافکنده بود. این قرآن مرتبط با غیب است. این قرآن همین الآن مرتبط با مرتبه غیب الغیوبی است، گسسته نشده است و کانال صعودش هم از کانال پیغمبر اکرم و اهلبیت(ع) است. یعنی این تنزلی که در وجود اینها محقق شد تا به اینجا رسید، عروجش هم از کانال وجود همینها و با این ارتباط و توسل و شفاعت اینها از همین کانال برگشت پیدا میکند به مرتبه غیب الغیوب عالم، این کلام امام هست که میفرماید: او به واسطه بودن بر فطرت حقیقی و فطرت توحیدی، او با غیب رابطه دارد و به وسیله رابطهای که با غیب دارد این کتاب مقدس را از مرتبه غیب متنزل کرده است.
از اینجا بحثی که میخواهیم عرض کنیم این است که حقیقت بعثت چیست؟ در وجود انبیاء بعثت چه میکرده و در وجود نبی ختمی بعثت چه کرده است. بعثت یعنی چه؟ بعثت اینگونه نیست که انبیاء قبل و بعد بعثت تفاوتی نکنند. فقط بحث ظهور نیست. بلکه یک تغییری در وجود اینها ایجاد میشود که این تغییری که ایجاد میشود یک شوری در وجود انبیایی که مبعوث به رسالت میشوند ایجاد میکند که آن شور یک آتش به وجود اینها میزند که آن آتش محبت و شوق آنها را خستگی ناپذیر میکند در مأموریتی که به عهده آنها گذاشته میشود. یعنی یک آتش و شوری است که بر جان انبیاء میافتد با بعثت، لذا لفظ بعثت یعنی برانگیخته شدن. مثل کسی که خوابیده وقتی بلند میشود از خواب طولانی، از جا کنده میشود بعث میگویند. وقتی مرده بعد از اینکه میمیرد و خاک میشود و یک سکون طولانی در سالهای طولانی بر آن عارض شده، بعد از آن دوباره از خاک بیرون میآید بعث میگویند. «یوم البعث» که با تمام وجودش حرکت میکند و حرکتش برای این است که برسد به مقامی که با اعمالش بتواند برسد. با حرکت شدید و تند، یعنی بعد از یک آرامش یک طوفان شدید، یک شور و شوق جدید، یک محبت و حرکت ویژه است.
آن چیزی که ما امروز کم داریم ایجاد انگیزههایی است که به ما قدرت حرکت بدهد و باور و عزم و همت حرکت بدهد. این در اغلب جوامع این انگیزه داشتن، شدتش کم شده است. لذا آن اشتیاق نیست. لذا کارها را با میل تام و انگیزه و همت و عزم کامل انسان انجام نمیدهد. انبیاء با جریان بعثت میخواهند نشان بدهند حقیقت بعثت ایجاد انگیزه است. اساس آن عزم و همت است. بیدار شدن و حیات است. یعنی در حقیقت یک حیات ویژهای است که این حیات ویژه نسبت به سابق که آن هم حیات بود اما این حیات ویژه مثل این است که سابق نسبت به این خواب بوده است. در جریان ادریس نبی(س) در کوه مشغول عبادت خدای سبحان بود. بعد ملک وحی که جبرئیل(س) باشد به حضور ادریس رسید، به ادریس آنجا از جانب خدای سبحان فرمود: نمیخواهی در مقام هدایت مردم با این ظلمی که در جامعه میشود مبارزه کنی؟ نمیخواهی حرف خدا را به همه برسانی؟ ادریس گفت: من تمایل بسیار دارم اما اینجا فراری هستم. وقتی بعث به رسالت شد از کوه پایین آمد و در اجتماع آمد و پای همه چیز ایستاد و آتش زد به رکود و خمودی که همه را فرا گرفته بود و تن به ظلم داده بودند. آتش زد یعنی اراده ایجاد کرد. عزم ایجاد کرد. در مقابل آن حاکم ایستاد و حرف زد. حرکت توأم با شوق و پشتوانه قوی الهی است. بعثت یعنی مأمور از جانب خدا شدن و کسی که با این عقبه حرکت میکند خستگی ناپذیر است. با این عقبه با تمام قدرت است. چون جای خستگی و جای ضعف ندارد. لذا هیچ جهت از وجودشان ضعف آشکار نمیشود. وقتی در وجود انبیاء این حالت از شور و هیجان و این حالت آتش درونی محبتی که به امر الهی متلبس شده که مأمور شده از جانب خدا برود، مثل این است که اگر یکبار گویی بنده من، از اشک بگذرد خنده من! اگر انسان بفهمد وقتی مورد خطاب خدا قرار میگیرد چقدر این عظیم است، ما مورد خطاب عمومی قرار گرفتیم و اگر کسی متنبه به این شود دیوانه کننده میشود.
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم *** لطفها میکنی ای خاک درت تاج سرم
حساب کنید یک نبی با معرفت تمام مخاطب خاص خدای سبحان قرار بگیرد و به او وحی شود. چقدر این در وجود او طوفان به پا میکند. با عشق و علاقه و معرفتی که به خدای سبحان دارد و میشناسد، مخاطب خاص خدا شود. مأمور است از جانب او برای ابلاغ، این چقدر عظمت است که این ارتباط ایجاد شده است. چه آتشی در وجود او به پا میکند برای اینکه بخواهد این مأموریت را به تمام وجه و به احسن وجه اجرا کند. آن هم یک حقیقتی که مثل پیغمبر اکرم که رسول خاتم باشد، باب وحی رسالتی بعد از این بسته باشد، آخرین نفری است که باب وحی رسالتی بر او در عالم وجود میخواهد محقق شود. بالاترین کلام وحی که قرآن کریم است و قرآن با وجود این فریاد کرد میخواهد بر وجود این نازل شود و به واسطه این ابلاغ شود. اینها آتش شوق و محبت و اشتیاق و عزم و جزم را ایجاد میکند. لذا پیغمبر اکرم با اولین آیاتی که نازل میشد تمام وجودش آنچنان سخت میشد، یعنی بدن تحمل این مرتبه را به سختی داشت. عظمت وجودی و روحی که در این بدن قرار گرفته، این بدن تحمل این مرتبه نزول را به سختی میکند. لذا پیغمبر اکرم خیس عرق میشد. وجود مقدس پیامبر اکرم با همه عظمتش که صادر اول است و مشیعت الهی است. با همه این عظمتها تازه وحی که بر این وجود میشود، این وجود مبارک خیس عرق میشود و حالت سختی بر او عارض میشود. تحمل و دریافتش خیلی عظیم است. این ارتباط است با غیبیترین مرتبه و هستی عالم، که اصلاً در این مورد نمیشود حرف زد.
این نگاه که میخواستیم برانگیختگی در وجود پیغمبر را ترسیم کنیم که این وحی و بعثت با نبی چه میکند. نبی قبل از این هم ولی الهی بود، صاحب معارف بود. صاحب کمالات بود اما حل قبل او با حال بعد او کاملاً متفاوت میشود. وقتی این به نبوت مبعوث میشود، بعثت این و مورد خطاب وحی قرار گرفتن که مأمور میشود از جانب خدا این را بگیرد و دریافت کند و ابلاغ کند، اخذ و حفظ و ابلاغش با کمال عصمت بدون اینکه از وجود این دستی بر او زده شود و بر او سایه بیاندازد، میخواهد ابلاغ شود. اخذ شود و حفظ شود و ابلاغ شود. آن هم غیبیترین حقیقت هستی، چقدر این وجود باید بزرگ باشد و چقدر توانایی در تحمل این مطلب را داشته باشد. ما هنوز نمیفهمیم قرآن چیست. ما قرآن را در خانه داریم. این نگاه به قرآن با آنکه یک آیهاش میخواست بر پیامبر نازل شود تمام وجود پیغمبر را به خود اخذ میکرد. بعد از اینکه این آتش شور و این عشق و شوق در این وجود پیغمبر ایجاد شد، با این وحی که بعثت پیغمبر شد، حالا این بعثت و این شور و اشتیاق مثل یک زغالی که آتشی گرفته و خیلی آتش دارد، زغالهای دیگر را کنارش میگذارند تا آنها هم از این بگیرند. وجود پیغمبر خود سر تا پا این آتش شوق الهی میشود و بعد این به واسطه ارتباط با دیگران میخواهد یک شور و عشق و اشتیاق را منتقل کند. این چقدر با نظام علمی متفاوت است که یک عالمی حرف میزند. عالم و بزرگ است و علم مرتبه عظیمی است. این عالم که حرف میزند کسانی که گوش میکنند مبهوت علم او میشوند. مشتاق میشوند اما این کجا و یک پیغمبری که همه وجودش شوق و محبت به خداست، من تعبیر به آتش میکنم، این آتش اشتیاق است. آتش عشق و شوق است. این آتش آتشی که در مقابل کمالات باشد نیست. آتش محبت و شوق به خداست. کسانی که اهل محبت باشند میفهمند این آتش شوق چیست. تازه آن آتشها در مراتب دون است. این اوج عشق به معرفت و شوق به خداست. میخواهم بگویم تفاوت یک منبر و یک گفتار و یک درس و کتاب با جایی که تمام عشق و شور و شوق میخواهد از یک شخص منتقل شود، چقدر متفاوت است. اینجا مثل آتشی است که بقیه میخواهند بگیرند و آنها هم این عزم را پیدا کنند. با آتش گرفتن صاحب عزم شوند. کدورتها و سیاهیهای زغال با این آتش از بین میرود و تبدیل به شعله میشود. این حالت میخواهد از پیغمبر به بقیه سرایت کند. حقیقت بعثت انتقال عزم است. انتقال شوق است. انتقال اشتیاق است.
اگر ما این حقیقت را در وجود پیغمبر خوب ترسیم کردیم و بعد آمدیم این را در وجود دیگران که میخواهد انتقال بدهد سختی کار خیلی معلوم میشود که پیغمبر اکرم در مقابلش چه کسانی قرار گرفتند، بدترین مردمی که در عالم ممکن بود از جهت لطافت آن زمان اطراف پیغمبر را گرفته بودند که به قول بعضی بعد از 1400 سال که پیغمبر اینها را تطهیر کرده، اینها را با دستوراتش لطیف کرده، میبینیم خشونتها و قساوتهایی که آدم میبیند ریشه در همان جاهلیت اولی دارد. قریش بودند در مقابل پیغمبر که تکبر و شهوات و جاهلیتها در وجودشان به تمام آشکار بوده است. در مقابل پیغمبر لطیفی که در اوج معرفت، اوج لطافت و عشق به خدا، اوج قرآن کریمی که میخواهد عرضه کند برای اینها در مقابل اینها چقدر سخت میشود. پیغمبر آمده از یک خانه کوچکی که پیغمبر و خدیجه سلام الله علیها و امیرالمؤمنین علیهالسلام بودند، این پرتو عشق و اشتیاق و شورافکنی این دین را آغاز کرده و این گرفت تا سر تا سر عالم و الآن 1400 سال است دارد پرتو افکن میشود و جلو میرود و هنوز که هنوز است به عنوان زندهترین و با حیاء ترین مکتب و دینی است که در مقابل تمام گفتمانهایی که در طول تاریخ وجود این در مقابل این قد عَلم کردند و آمدند و عرض اندام کردند و غافل شدند ولی این همچنان به نورافکنیA A A و به وسعتش ادامه میدهد. اسلامی که سه نفر بود الآن بیش از یک میلیارد و خردهای جمعیت پیدا کرده است. غیر از آنهایی که بودند و از دنیا رفتند. سه نفر و یک نفر کجا و این یک میلیارد و خردهای که بالاخره در بین اینها هستند و حاضر هستند برای اسلام جانشان را بدهند.
اسلام آمده ابوذری که یک فرد سیاه و خشن بوده را آنچنان لطیف کرده که ابوذر میشود مظهر اکثر فضایلی که در نظام الهی هست، میبینید در همه فضایل این شخص سیاه بیابانی که در بیابان زندگی میکرد، آمده در شهر خبر بگیرد ببیند چه خبر شده است. به ابوذر حیاتی داد و آتش به او گرفت. تعبیری که مقام معظم رهبری دارند این است که میفرمایند: وقتی موازییک را میریزند در آن قالبها و خشک میشود، میبینی یک چیز کدر و بد شکلی است، زیر دستگاه ساب میرود، وقتی ساب میخورد صیقلی و صاف میشود، زیبا میشود. این ساب دادن ابوذری که بیابانی و سیاه و سخت بود، یکباره به وجودش گرفته و این آتش شوق با ابوذر چه کرد که هیچ خودیتی برایش نماند. سرمایهدارها نمیتوانستند ابوذر را تحمل کنند. چون دیگر هیچ چیز از خودش باقی نمانده بود که بگوید: من. هرچه در وجودش بود خدا شد. این چقدر زیباست. آتش چه میکند، سلمان را میگیرد. ابوذر سیاه و بیابانی و سلمان عالم بزرگی که بیش از حدود دویست سال عمرش بوده و افراد مختلفی را دیده بوده، عالمان مختلفی را دیده بود. تا شوق به نبی آخر الزمان او را به این اطراف مدینه میکشاند تا اینکه به حضور پیغمبر میرسد. شعله پیغمبر این عالم بزرگ را میگیرد تا میشود «سلمانٌ منا اهل البیت» این شعله است در وجود پیغمبر که میتواند اینطور بگیرد. اگر ما در وجودمان بخواهیم تأثیر گذار باشیم، امروز روز بعثت امت پیغمبر است. یعنی بعثت پیغمبر محقق شد. آن قرآن را از مرتبه غیب الغیوبی به مرتبه ظاهر آورد. ایجاد شوق و انگیزه در امت اسلامی کرده، این زمینه اشتیاق و گرفتن از پیغمبر و شعله ور شدن هست. اما وظیفه ما این است که شعله بشویم و دیگران هم از ما بگیرند.
بعثت مختص پیامبر است
بعثت پیغمبر برای این بود که افراد انگیزه پیدا کنند و بگیرند. منتهی بعثت پیغمبر به عنوان اختصاص از جانب خدای سبحان محقق میشود، بعثت ما به واسطه وجود پیغمبر و اهل بیت محقق میشود. حقیقتی که در وجود اینها به صورت یک اخگر فروزان در دسترس قرار گرفت، با چسبیدن به آنها، ارتباط با آنها و اطاعت از آنها در ما هم شعله بگیرد که وقتی ما ارتباط برقرار میکنیم با دیگران، با شعله باشد نه با حرف. وقتی دیگری کنار ما مینشیند احساس این شوق و اشتیاق را در وجود ما بکند که ما به دینمان باور داشته باشیم. این ارتباط با خدا و کلام الهی و قرآن کریم در وجود ما یک یقین و باور و سوزی ایجاد کرده باشد که وقتی میخواهیم کلام خدا را نقل کنیم تمام وجودمان مثل پیامبر اکرم مشتعل شود که من حامل کلام الهی هستم. اگر من میخواهم انتقال بدهم و این را بخوانم، همین احساس به قدر من منتقل شود نه به قدر حرف. نه در حد یک گفتار ساده. این تمثیل را دائماً داشته باشیم. مثل آهنربا جذب کنیم. نه مثل برادههای آهن یا چوب کنار هم باشیم. پیغمبر آهنربا شد، منتهی جذبهاش به خواست خدا بود. باید ما هم جذبهمان به سمت خدا باشد و ما هم جذب کنیم دیگرانی که اسلام به گوششان نخورده است یا در رتبهای هستند که باید تبیین شود. اگر این شوق و شور ایجاد شود، آنوقت این بعثت میشود، امروز روز بعثت امت است. منتهی اگر ما لایق نکردیم خودمان را برای اینکه ما حامل این باشیم، خدای سبجان دیگرانی را دارد که حامل این میشوند. ما از دست دادیم و کار خدا لنگ ما نیست. اما اگر ما اقدام کردیم ما معاقب نمیشویم. ما که این کالا به دستمان رسیده خودمان هم ارزشش را بیشتر میفهمیم. باور به اینکه این دین تمام نیازهای بشریت را تا آخر الزمان پاسخ خواهد داد، اگر این باور در وجود ما محقق باشد، میبینیم تک تک احکام و جزئی ترین احکام و اخلاق و عقاید با یک شوق و باور و یقینی که این نیاز بشریت است و این پاسخگوی نیازهای آنهاست. اگر با این باور باشد شعله میگیرد و اثر گذار است. اما اگر باور به آن نبود و خواستیم یک حرفی بزنیم که باور به آن نبود، میشود خیلی عرفانی و زیبا حرف زد، اما این حرف عرفانی که شوق ایجاد کند حرفی است که پیغمبر زده است.
در رابطه با همین سرچشمه جوشانی که در پیامبر ایجاد شد و لبریز میشد و دیگران از این لبریز شده بهرهمند میشدند، حقیقت بعثت در مقابل جاهلیت است. بعثت در مقابل جاهلیت ایجاد شد. لذا در قرآن کریم دارد جاهلیت اولی، در مقابل پیغمبر قیام کردند. جاهلیت چیست؟ جاهلیت حاکمیت امیال انسان است. شهوت و غضب! وقتی که انسان رها شد در شهوت و غضب و حاکمیت شهوت و غضب در وجود انسان شکل گرفت، این جاهلیت میشود. لذا جاهلیت اختصاصی به یک زمان ندارد. هرگاه انسان امیالش که شهوت و غضب باشند در وجودش حاکم شود و تحت سیطره عقل در نیامده باشد و تحت سیطره دین در نیامده باشد، این رها بودن انسان جاهلیت است. اگر میبینیم قوم لوط به جاهلیتی مبتلا میشوند، امروز میبینیم وقتی مطرح میکنند میگویند: چرا همجنس بازی، میگویند: میل انسان به این سمت است. این حاکمیت میل است. امیال میطلبد. وقتی حاکمیت شهوت و غضب شد و شهوت و غضب رها شد، جاهلیت میشود. یعنی آنجا دیگر عقل حاکم نیست. هرچقدر شهوت و غضب شدت پیدا کند جاهلیت شدت پیدا میکند. لذا امروز که علم تحت سلطه و سیطرهی شهوت و غضب قرار گرفته، یعنی زمام علم در بسیاری از جاها تحت سیطره و دست شهوت است. یعنی انسان شهوترانی که بر سر قدرت است اراده میکند که باران شود.
تکنولوژیها بسیاری در خدمت شهوت بالاتر قرار میگیرد. هنر، قدرتها، ابزار و لوازم در بسیاری از جاها تحت سلطه و سیطره جاهلیت قرار میگیرد. لذا امروز جاهلیت مدرن است. امروز جاهلیت مدرن بر سر کار است. لذا بعثت نیاز دارد. اگر در مقابل این جاهلیت میخواهیم قد علم کنیم با آرامش و راحتی و بدون عزم جزم نمیشود با جاهلیت مقابله کرد. چنانچه پیغمبر اولوالعزم بود و در مقابل جاهلیت قیام کرد. امروز درست است که به واسطه مکتب نورانی دین اسلام و وجود مبارک پیغمبر بسیاری از موانع تا امروز برداشته شده است، اما جاهلیت هم به جهالتش افزوده و لباسهای نو بر تن کرده است. لذا اگر مسلمانها به تبعیت از پیغمبر و با یاد گرفتن از وجود مبارک نبی رحمت عزمان را جزم در گرفتن و سر ریز این شعله اشتیاق نکنند این جاهلیت همه این آتشهای اشتیاق را خاموش میکند و تبدیل به شهوت و غضب میکند. آن آتش شهوت و غضب یک آتش اشتیاق و شوق به خدا میتواند اینها را خاموش کند و بر آنها حاکم شود. لذا بعثت ادامه دارد. مبعث روز به روز و لحظه به لحظه است. اگر ما در این مسیر قرار گرفتیم و لحظه به لحظه خودمان را در این نگاه دیدیم، آن وقت میفهمیم که اگر کوتاه بیاییم، اگر عزم و همت نداشته باشیم، با شوق و شور در این میدان باشیم، ما هم مؤید جاهلیت بودیم. این با تک تک افراد درست نمیشود.
الآن نظام جمهوری اسلامی که امام به پا کرد، مظهری از حقیقت رحمت بود که یکباره وجود امام(ره) آتشش افراد را گرفت. چه انقلابی یکباره در وجود افراد ایجاد شد. این مظهری از نگاه الهی بود. نیامد سخنرانی عالمانه فقط بکند با نظام علمی. علم بود، استوانهها و اساس و ارکان انقلاب ما بر عقلانیت، معنویت و عدالت است. این سه وقتی با هم باشد آتش میشود. بعثت میشود. لذا اگر ما امروز دین را در این عرصه و این سه چیزی که امام عرضه کرد و توانست در اجتماع اثر گذار باشد وارد شویم، بعثت دوبارهای تحت آن بعثت عظیم به عهده ما هست که باید انجام بدهیم.
انشاءالله خداوند سبحان تمام زحماتی که پیغمبر و اهلبیت علیهمالسلام کشیدند و این آتش را به جان ما انداختند و این بعثت را در وجود ما، انشاءالله شوق و اشتیاق ما را به خدای سبحان آنچنان شدید کند که صاحب عزم و همتی شویم که حامل رسالت پیغمبر و انتقال آن رسالت انشاءالله برای مردم تشنه دنیا به معنویت و عقلانیت و عدالت باشیم. خودمان را دست کم نگیریم. حقیقتی به دست ما رسیده که در تمام طول تاریخ بشریت زمینهاش ایجاد میشد که کم کم در زمان پیغمبر به دست ما رسیده، باور داشته باشیم این تمام نیازهای بشری را پاسخگو است تا با این باور خدا ما را لیاقت بدهد تا در طریق جذب مردم به سوی خدا و اشتیاق مردم به سوی خدا قدم برداریم.