افكندن موسی(علیهالسلام) به رود نیل
مادر موسی (علیهالسلام) طبق فرمان الهی، وی را در صندوق گذاشته و صبحگاهان هنگامی كه خلوت بود، كنار رود نیل آمد و صندوق را به رود نیل انداخت، امواج خروشان نیل، صندوق را به زودی از ساحل دور كرد، مادر در كنار آب ایستاده بود و این منظره را تماشا می نمود.
در یك لحظه احساس كرد قلبش از او جدا شده و روی امواج حركت میكند، اگر لطف الهی با خطاب (نترس و محزون نباش، ما موسی(علیهالسلام) را به تو برمیگردانیم). قلب او را آرام نكرده بود، فریاد میكشید و همه چیز فاش میشد، هیچ كس نمیتواند دقیقا حالت این مادر را در آن لحظات حساس ترسیم كند.
ولی آن شاعره فارسی زبان، تا حدودی این صحنه را در اشعار زیبا و باروحش مجسم ساخته است، آنجا كه میگوید:
مادر موسی چو موسی را به نیل در فكند از گفته رب جلیل
خود ز ساحل كرد با حسرت نگاه گفت كای فرزند خرد بی گناه
گر فراموشت كند لطف خدای چون زهی زین كشتی بی ناخدای
وحی آمد كاین چه فكر باطل است رهرو ما اینك اندر منزل است
ما گرفتیم آنچه را انداختی دست حق را دیدی و نشناختی
سطح آب از گاهوارش خوشتر است دایهاش سیلاب و موجش مادر است
رودها نه از خود طغیان میكنند آنچه میگوییم ما آن میكنند!
ما به دریا حكم طوفان میدهیم ما به سیل و موج فرمان میدهیم
نقش هستی نقشی از ایوان ما است خاك و باد و آب سرگردان ما است
به كه برگردی به ما بسپاریش كی تو از ما دوستر میداریش؟!
رامسیس كاخ مجللی در كنار رود نیل داشت، آن روز با همسرش آسیه، در كنار كاخ كه مشرف بر رود نیل بود ایستاده بودند، آنها ناگهان چشمشان به صندوقچهای افتاد كه امواج رودخانه او را به بالا و پایین میبرد. چیزی نگذشت كه صندوق حامل طفل در كنار كاخ آنها و در لا به لای شاخههای درختان از حركت باز ایستاد.
رامسیس (فرعون) دستور داد: مأمورین فوراً به سراغ صندوق بروند و آن را از آب بگیرند، تا ببیند در آن چیست؟ صندوق را نزد فرعون آوردند، دیگران نتوانستند در آن را بگشایند. آری میبایست در صندوق نجات موسی (علیهالسلام) به دست خود فرعون گشوده شود، فرعون درب آن را گشود هنگامی كه چشم همسر فرعون به كودك داخل آن صندوق كه موسی (علیه السلام) بود، افتاد خداوند علاقه و محبت موسی(علیهالسلام) را در دلش افكند و هنگامی كه آب دهان این نوزاد مایه شفای بیمار شد، این محبت فزونی گرفت.
اما فرعون تا چشمش به او افتاد خشمگین شد و گفت: چرا این پسر كشته نشده است؟ تصمیم گرفت آن نوزاد را به قتل برساند، و «هامان» وزیر مشاور فرعون همراه با اطرافیان حكومت نیز درخواست میكردند كه این كودك مانند نوزادان دیگر به قتل رسد، همسرش آسیه كه در كنار او بود، با بكار بردن انواع شیوهها، از جمله اینكه این نوزاد باعث شفای دخترشان شده، از كشتن موسی(علیهالسلام) جلوگیری نمود و پیشنهاد كرد تا آن طفل را به فرزندی قبول نموده و برایش دایهای انتخاب نماید. زیرا كه از نعمت داشتن پسر محروم بودند.
فرعون سخن آسیه را پذیرفت و مقدم موسی(علیهالسلام) را گرامی داشت. اما مادر موسی(علیهالسلام) وقتی وی را در رود نیل انداخت، خواهر موسی (علیهالسلام) را فرستاد تا كسب خبر كند، خواهر دید كودك از آب گرفته و داخل خانه فرعون برده شد. مادرش را از این جریان باخبر ساخت.
مادر(علیهالسلام) با این خبر از بیم و ناراحتی هوش از سرش پرید و تنها قلبش برای موسی(علیهالسلام) می تپید، نه چیز دیگر، از فرط نگرانی نزدیك بود راز خود را فاش سازد، ولی خداوند دل او را ثابت نگه داشت و وی را در زمره مؤمنین قرار داد، كه به وعده الهی در بازگرداندن موسی(علیهالسلام) به سوی او اطمینان داشته باشد.
طولی نكشید كه احساس كردند نوزاد گرسنه است و نیاز به شیر دارد، به دستور فرعون مأمورین به جستجوی پیدا كردن دایه رفتند، چندین دایه آوردند، ولی نوزاد، پستان هیچ یك از آنان را نگرفت. كودك لحظه به لحظه گرسنهتر و بیتاب تر میشود، پی در پی گریه میكند و سر و صدای او در درون كاخ فرعون میپیچید و قلب آسیه همسر فرعون را به لرزه درمیآورد. مأمورین بر تلاش خود میافزایند.
ناگهان در فاصله نه چندان دور، به دختری برخورد میكنند كه میگوید: من زنی از بنی اسرائیل را میشناسم، كه پستانی پر شیر و قلبی پر محبت دارد. او نوزاد خود را از دست داده و حاضر است شیر دادن نوزاد كاخ را بر عهده گیرد. با راهنمایی وی نزد مادر موسی(علیهالسلام) رفتند و او را به كاخ فرعون آوردند، نوزاد را به او دادند.
وی با اشتیاق تمام، پستان او را گرفت، و از شیره جان مادر، جان تازهای پیدا كرد، برق خوشحالی از چشمها جستن كرد، مخصوصاً مأموران خسته و كوفته كه به مقصود خود رسیده بودند، از همه خوشحالتر بودند. همسر فرعون نیز نمیتوانست خوشحالی خود را از این امر كتمان كند. به این ترتیب خداوند به وعدهاش وفا كرد كه به مادر موسی(علیهالسلام) فرموده بود: «ما او را به تو برمیگردانیم».
پس از آن، كودك را به وی سپردند، تا به خانهاش ببرد و به او شیر داده و پرستاری و نگهداری كند. و در خلال این كار، گاه و بیگاه، كودك را به كاخ فرعون میآورد، تا همسر فرعون دیداری از او تازه بنماید.
مادر موسی(علیهالسلام) بعد از دوران شیرخوارگی او را به خانه فرعون آورد و كودك را به آنها سپرد، وی در دامن فرعون و همسرش پرورش یافت.
آنگاه كه موسی(علیهالسلام) به حد رشد و بلوغ رسید و از قدرت جسمانی فوق العادهای برخوردار شد، در یكی از روزها كاخ فرعون را ترك كرده و بیآنكه كسی بداند، به طور ناگهانی وارد شهر شد و در بین مردم عبور میكرد. دید دو نفر گلاویز شدهاند و با یكدیگر مشاجره و كشمكش دارند، یكی از آنها از بنی اسرائیل (قبیله وی و سبطیان) و دیگری از قبطیان (طرفداران فرعون) بود، فرد اسرائیلی از موسی(علیهالسلام) درخواست كمك كرد، از آنجا كه موسی(علیهالسلام) میدانست فرعونیان از طبقه اشرافی هستند و همواره به بنی اسرائیل ستم میكنند به یاری وی شتافت و چنان سیلی بر دشمن او نواخت، كه به زندگی او پایان داد.
موسی(علیهالسلام) از كرده خود پشیمان شد و آن را كاری شیطانی شمرد و از گناهی كه مرتكب شده بود، از خدای خود طلب بخشش كرد و نزدش تضرع و زاری نمود تا توبهاش را بپذیرد و او را یاور تبهكاران قرار ندهد و خداوند او را بخشید و توبهاش را پذیرفت.
زور دوم كه فرا رسید، موسی(علیهالسلام) در حالی كه بیم داشت راز او فاش گردد، به سمت شهر روانه گردید، باز دید یكی از فرعونیان با همان مرد دیروز گلاویز شده و درگیر است، آن مرد مظلوم از موسی(علیهالسلام) استمداد نمود،موسی(علیهالسلام) به طرف او رفت تا از ا و دفاع كرده و از ظلم ظالم جلوگیری كند.
ظالم به وی گفت: «آیا همانگونه كه دیروز شخصی را كشتی، میخواهی مرا هم بكشی، از قرار معلوم تو میخواهی، فقط جباری در روی زمین باشی و نمیخواهی از مصلحان باشی.»
موسی(علیهالسلام) متوجه شد كه ماجرای دیروز افشا شده است و برای اینكه مشكلات بیشتری پیدا نكند كوتاه آمد، ماجرا به فرعون و اطرافیان او رسید و تكرار این عمل را تهدیدی بر وضع خود گرفتند. جلسه مشورتی تشكیل داده و حكم قتل موسی(علیهالسلام) صادر شد.
مردی از نقطه دور دست شهر، (از مركز فرعونیان و كاخ فرعون) اطلاع پیدا كرد. چون از نزدیكان فرعون محسوب میشد و آنچنان با فرعون رابطه داشت كه در این گونه جلسات مشورتی شركت میكرد. آن مرد از وضع جنایات فرعون رنج میبرد و در انتظار این بود كه قیامی بر ضد ا و صورت گیرد و او به این قیام الهی بپیوندد، ظاهراً چشم امید به موسی(علیهالسلام) دوخته بود و در چهره او سیمای یك مرد الهی انقلابی مشاهده میكرد.
به همین دلیل هنگامی كه احساس كرد كه موسی(علیهالسلام) در خطر است، با سرعت خود را به او رسانید و وی را از چنگال خطر نجات داد و گفت: «ای موسی! این جمعیت -فرعون و فرعونیان – برای قتل تو، به مشورت پرداختهاند، بیدرنگ از شهر خارج شو، كه من از خیرخواهان تو هستم.»
موسی(علیهالسلام) این خبر را كاملاً جدی گرفت، به خیرخواهی این مرد با ایمان ارج نهاد و به توصیه او از شهر خارج شد، در حالی كه ترسان بود و هر لحظه در انتظار حادثهای! تمام قلب خود را متوجه پروردگار كرد و از خدای خود میخواست كه او را از شر ستمكاران نجات دهد.