در میان قوم موسی یك نفر كشته شد وز قاتلش كس بیخبر
پیكر مقتول در خون غوطه ور لیك از قاتل نمیبودی اثر
ماجرای گاو بنی اسرائیل مختلف نقل شده، ولی آنچنان كه از تواریخ و تفاسیر استفاده میشود، انگیزه قتل در ماجرای بنی اسرائیل را، مال و یا مسأله ازدوج دانستهاند، در اینجا دو تا از آن روایات را ذكر میكنیم:
الف) در روایتی آمده كه: مردی از بنی اسرائیل پسر عموی خویش به نام« عامیل» را كه از نیكوكاران قوم بود، به جرم آنكه با دختر دلخواه او ازدواج كرده بود، ناجوانمردانه به قتل رسانید.
ب) در بعضی روایات دیگر آمده است كه: در میان بنی اسرائیل پیرمردی ثروتمند زندگی میكرد، فرزندان برادرش به طمع ثروت عموی خویش، فرزند وی را به قتل رسانده، سپس با حیله و تزویر وانمود به خیرخواهی او نمودند.
به هر حال جوانی در میان بنی اسرائیل به طرز مرموز و مشكوكی كشته شده بود، در آن زمان كشتن كسی در میان بنی اسرائیل جرمی بسیار بزرگ شمرده میشد، و از طرفی چون قائل مشخص نبود، در میان قبائل و اسباط بنی اسرائیل درگیری ایجاد شد، هر یك آن را به طایفه و افراد دیگر نسبت میدادند و خویش را تبرئه میكردند. داوری را برای حل مشكل بوجود آمده، نزد موسی(علیهالسلام) فرستادند و حل مشكل را از او خواستار شدند، چون از طریق عادی حل این قضیه ممكن نبود و از طرفی ادامه این كشمكش ممكن بود، منجر به فتنه عظیمی در میان بنی اسرائیل گردد.
موسی(علیهالسلام) حل مشكل را از درگاه خداوند خواستار شد، خداوند دستوری به وی داد، موسی(علیهالسلام) آن دستور را به قوم خود چنین بیان كرد: «خداوند به شما دستور میدهد ماده گاوی را ذبح كنید و قطعهای از بدن آن را به مقتول بزنید تا زنده شود و قاتل را معرفی كند و درگیری پایان یابد.»
ماجرای گاو بنی اسرائیل
بنی اسرائیل از روی تعجب گفتند: آیا ما را مسخره میكنی؟
موسی(علیهالسلام) در پاسخ آنها گفت: به خدا پناه می برم كه از جاهلان باشم. پس از آنكه آنها اطمینان پیدا كردند، استهزایی در كار نیست و مسئله جدی میباشد، به وی گفتند: از خدا بخواه برای ما روشن كند كه این ماده گاو، باید چگونه باشد.
موسی(علیهالسلام) در پاسخ آنها گفت: خدا میفرماید: ماده گاوی كه نه پیر و از كار افتاده و نه جوان باشد، بلكه میان این دو باشد، آنچه به شما دستور داده شد زود انجام دهید. آنها دوباره گفتند: از خدا بخواه كه چه رنگی داشته باشد.
موسی(علیهالسلام) گفت: خداوند میفرماید: گاوی زرد رنگ كه رنگ آن بینندگان را شاد كند، عجیب این است كه باز هم به این مقدار اكتفا نكردند و هر بار با بهانه جویی كار خود را مشكل تر ساخته و دایره وجود چنان گاوی را تنگتر نمودند و گفتند: از خدا بخواه، كه بیشتر توضیح دهد، زیرا چگونگی این گاو برای ما مبهم است، اگر خدا بخواهد ما هدایت خواهیم شد.
مجدداً موسی(علیهالسلام) گفت: خدا میفرماید: گاوی باشد كه برای شخم زدن، رام نشده و برای زراعت آبكشی نكند و از هر عیبی بركنار باشد و حتی هیچ گونه رنگ دیگری در آن نباشد، در اینجا كه گویا سؤال دیگری برای مطرح كردن نداشتند گفتند: حالا حق مطلب را ادا كردی؟
سپس گاو را با هر زحمتی بود به دست آوردند و آن را سر بریدند، ولی مایل نبودند این كار را انجام دهند و دم گاو را قطع نموده و به مقتول زدند، او به اذن خدا زنده شد و قاتل خود را معرفی كرد.
سرگذشت شگفت انگیز حضرت خضر(علیهالسلام) در ماجرای گاو بنی اسرائیل
هست در قرآن كریم قصه از خضر و موسای كلیم
گنج حكمت در او بنهفته است عارف وارسته این را آگه است
در قرآن مجید به صراحت نامی از حضرت خضر(علیهالسلام) برده نشده، ولی طبق روایات متعدد، منظور از مرد عالمی كه در (آیه ۶۵ سوره كهف) آمده، حضرت خضر (علیه السلام) میباشد.
در این كه نام این مرد عالم، چه كسی بوده و آیا او پیامبر بوده یا نه؟ میان مفسران و راویان گفتگو است. مشهور و معروف این است كه «خضر» بوده و نام اصلش «تلیا»، لذا از این رو كه هر كجا گام مینهادند زمین از قدومش سرسبز و خرم میشد او را خضر (به معنی سبز) نامیدند.
وی از نوادگان حضرت نوح (علیهالسلام) بوده و سلسله نسبش چنین ضبط كردهاند «تلیا بن ملكان بن عامر بن ارفخشد بن سام بن نوح».
گروهی معتقدند این مرد عالم، پیامبر نبوده، بلكه دانشمندی همچون آصف بن برخیا و ذوالقرنین (علیهماالسلام) بوده است. و برخی دیگر گویند وی از پیامبران مرسل است و دارای مقام نبوت بوده چنانكه بعضی از آیات سوره كهف [«ما فَعَلْتُهُ عَنِ امْرِی؛ من این كار را خودسرانه طبق نظر شخصی خود انجام ندادم، بلكه وحی الهی بود». و «فاردنا؛ ما میخواستیم چنین و چنان شود». این مطلب را تأیید میكند.
بنابراین، ظاهر تعبیر ایات قرآن این است كه او از پیامبران بوده است.
هنگامی كه فرعون و فرعونیان در دریای نیل غرق شدند و زمام امور رهبری به دست موسی(علیهالسلام) افتاد، وی در میان قوم خود مشغول سخنرانی بود و آنها را به اطاعت و فرمانبرداری از خدا متذكر میساخت، هنگامی كه سخنش به پایان رساند، ناگاه یك نفر از وی پرسید: آیا كسی را میشناسی، كه سنبت به تو اعلم (عالمتر) باشد؟
موسی(علیهالسلام) در پاسخ گفت: نه، خداوند همان لحظه به موسی(علیهالسلام) وحی كرد: من در محل اتصال دو دریای مشرق و مغرب، بندهای دارم كه از تو داناتر است.
موسی(علیهالسلام) عرض كرد: پروردگارا! چگونه او را دریابم؟
خداوند فرمود: یك عدد ماهی را بگیر و در میان سبد و زنبیل خود بگذار، و به سوی تنگه دو دریا برو، هر جا كه آن ماهی را گم كردی، آن عالم در همانجاست.
موسی(علیهالسلام) ماهی را برگرفت و به همراه دوستش «یوشع بن نون» رهسپار آن دیار گردید، زمانی كه موسی(علیهالسلام) و دوستش به مسیر دو دریا رسیدند در كنار صخرهای، اندكی استراحت كردند و خوابشان برد.
در همین اثنا بارانی بارید و ماهی در اثر رطوبت باران جان گرفت و خود را به دریا انداخت. موسی(علیهالسلام) و همسفرش از خواب كه بیدار شدند، از آن محل گذشتند، طولانی بودن راه و سفر موجب خستگی و گرسنگی آنان گردید.
در این هنگام موسی(علیهالسلام) به خاطرش آمد كه غذایی به همراه خود آوردهاند، به یوشع(علیهالسلام) گفت: غذایمان را بیاور! كه از این سفر، سخت خسته شدهایم، یوشع (علیهالسلام) گفت:آیا به خاطر داری هنگامی كه ما به كنار آن صخره پناه بردیم، ماهی راهش را به طرز شگفت انگیز در دریا گرفت و ناپدید شد و من در آنجا فراموش كردم كه ماجرای ماهی را برایت باز گو كنم، و این شیطان بود كه یاد آن را از خاطر من ربود.
از آنجا كه این موضوع به صورت نشانهای برای موسی(علیهالسلام) در رابطه با پیدا كردن عالم، بیان شده بود، وی مطلب را دریافت و به یوشع (علیهالسلام) گفت: این همان چیزی است كه ما در پی آن بودیم، اینك باید از همان راهی كه آمدهایم بازگشته، تا به محلی كه ماهی را گم كرده، برسیم.
در این هنگام از همانجا بازگشتند و به جستجوی آن عالم پرداختند، وقتی كه به تنگه رسیدند، همان فردی كه موسی(علیهالسلام) وعده دیدار او را داشت یافتند، (حضرت خضر علیه السلام)
موسی(علیهالسلام) از وی درخواست كرد:كه به او اجازه دهد وی را همراهی كند تا از علم و دانش وی بهرهمند گردد. عالم (خضر) به موسی(علیهالسلام) پاسخ داد: تو هرگز نمیتوانی همراه من صبر و تحمل كنی و چگونه میتوانی در مورد رموز و اسراری كه به آن آگاهی نداری شكیبا باشی؟
موسی(علیهالسلام) گفت: به خواست خدا، مرا شكیبا خواهی یافت و در هیچ كاری مخالفت فرمان تو را نخواهم كرد. شخص عالم (خضر) گفت: پس اگر میخواهی به دنبال من بیایی، از هیچ چیز سؤال نكن، تا خودم به موقع، آن را برای تو بازگو كنم.
موسی(علیهالسلام) و شخص عالم (خضر) با هم، در ساحل دریا به راه افتادند. نزدیكی آنان، كشتیای در حركت بود، از صاحبان كشتی درخواست كردند كه آنها را سوار كنند آنها هم پذیرفتند و آن دو، سوار بر كشتی شدند. پس از آنكه كشتی مقداری حركت كرد، شخص عالم (خضر) بیآنكه صاحبان كشتی متوجه شوند، به دیوار چوبی كشتی تكیه زده و گوشهای از كشتی را سوراخ كرد و سپس آن قسمت را با پارچه و گل محكم نمود كه آب وارد كشتی نشود.
موسی(علیهالسلام) وقتی این منظره نامناسب را كه موجب خطر جان مسافران می شد دید، بسیار خشمگین شد و به شخص عالم (خضر) گفت: بسیار كار زشتی انجام دادی.
شخص عالم گفت: آیا نگفتم كه تو نمیتوانی همراه من صبر و تحمل كنی؟! موسی (علیهالسلام) به اشتباه خود پی برد و از او خواست كه بر فراموشی او خرده نگیرد.
از آنجا گذشتند و از كشتی پیاده شده و به راه خود ادامه دادند، در مسیر راه، پسر بچهای را دیدند كه با همسالان خود مشغول بازی است، شخص عالم (خضر) ترفندی به كار برد، تا او را دور از رفقایش گرفته و به قتل رساند.
قلب موسی(علیهالسلام) از این عمل ناروا به تپش افتاد و شدیداً به او اعتراض كرد و گفت: چرا نفسی پاك را بیآنكه گناهی مرتكب شده باشد، به قتل رساندی؟ كار بسیار ناپسندی انجام دادی.
شخص عالم (خضر) با لحنی نكوهش گرانه به وی گفت: آیا به تو نگفتم كه هرگز صبر و تحمل كارهایی را كه همراه من مشاهده میكنی نخواهی داشت؟
موسی(علیهالسلام) در حالی كه از كرده خود پشیمان بود به او پاسخ داد: اگر از این به بعد دوباره چیزی از تو پرسیدم، با من همراهی مكن و این خود، برایت عذر و بهانهای باشد كه از من جدا شوی.
از آنجا حركت كردند و به مسیر خود ادامه دادند: تا اینكه به قریهای رسیدند، خستگی و گرسنگی بر آنان مستولی شد، داخل روستا شدند، از مردم روستا درخواست غذایی كردند، ولی اهالی آنجا از پذیرایی آنان خودداری كرده و به گونهای غیر محترمانه آنها را برگرداندند، آنان در بازگشت، دیواری را در حال ویران شدن ملاحظه كردند، شخص عالم (خضر) آن دیوار را تعمیر كرد و پایههای آن را استحكام بخشید.
موسی(علیهالسلام) تحمل نكرد و گفت: آیا برای پاداش كسانی كه ما را از دیار خود بیرون راندند، دیوار آنان راترمیم میكنی؟ اگر میخواستی میتوانستی در قبال كار خود، لااقل مزدی بگیری، تا با آن خوراكی تهیه كنیم.
اینجا بود كه شخص عالم (خضر) به موسی (علیهالسلام) گفت: این عذر مفارقت و جدایی بین من و تو است و من به زودی اسرار كارهایی كه تحمل صبر آن را نداشتی، برایت فاش خواهم ساخت.
موسی(علیهالسلام) سخنی نگفت، و دریافت كه نمیتواند همراه آن شخص عالم (خضر) باشد و در برابر كارهای عجیب او صبر و تحمل داشته باشد. آن شخص عالم (خضر) قبل از اینكه از موسی (علیهالسلام) جدا شود، راز سه حادثه شگفت انگیز فوق از جمله ماجرای گاو بنی اسرائیل را برای موسی (علیهالسلام) چنین توضیح داد:
اما آن كشتی مال گروهی از مستمندان بود كه جز آن كشتی، سرمایه دیگری نداشتند و من میدانستم در آن دیار پادشاهی غاصب وجود دارد كه هركشتی سالمی را تحت تعقیب قرار داده و آن را از صاحبش میستاند، از این رو خواستم در این كشتی عیبی ایجاد كنم كه بعدها قابل ترمیم باشد و وقتی پادشاه آن را ببیند، تصور كند كشتی مرغوبی نیست و دست از آن برداشته و برای صاحبانش سالم باقی بماند.
و اما آن پسر بچه، چون آثار فساد و تباهی از همان كودكی در سیمای او آشكار بود و پدر و مادر مؤمن و شایستهای داشت، من بیم آن داشتم كه در اثر دوستی و علاقه و محبتی كه والدین به فرزندان دارند، فساد و تباهی او بر شایستگی پدر و مادرش چیره گردد و آنان را به كفر و سركشی وا دارد، او را كشتم، برای آنكه پدر و مادرش، از شر چنین فرزندی آسوده شوند و خداوند به جای او به آنان فرزندی بهتر و شایستهتر و مهربانتر عنایت كند.
و اما دیواری كه ترمیم و درست كردم و در بنای آن رنج كشیدم، مربوط به دو پسر بچه یتیم در این روستا بود كه گنجی متعلق به آنان در زیر دیوار وجود داشت و پدرشان مرد صالح و شایستهای بود. خداوند بزرگ اراده فرمود كه گنج آن دو را برایشان نگهداری كند تا زمانی كه بزرگ شدند، گنجشان را استخراج نمایند.
آنچه من انجام دادم با نظر شخصی خودم نبود بلكه از ناحیه وحی الهی بود. این بود راز كارهایی كه به تو گفتم تحمل و صبر آنها را نخواهی داشت.
در ماجرای گاو بنی اسرائیل موسی(علیهالسلام) از توضیحات آن شخص عالم (خضر) قانع شد.