بررسی موضوع شناخت اشتباه از امام حسین علیه السلام را می خوانیم:
هنگام شروع محرم شروع میکنیم از حسین علیه السلام گفتن، درس دادن و درس آموختن از ایشان ، ولی همیشه هم این درسها از حرکت امام علیه السلام از مدینه شروع میشود و به صحرای کربلا ختم میشود و معمولا همراه انبوهی از روایات و احادیث معتبر و مشکوک است که دهان به دهان و سینه به سینه نقل شدهاند، و گاهی انسان با خود میاندیشد اگر از تمامِ زندگی ۵۷ ساله امام علیه السلام هم همین مقدار حدیث و روایت باقی مانده بود شیعیان و حسین پژوهان باید تمامِ عمر خود را صرف مطالعه بخشی از این میراث به جا مانده میکردند! اما آن چه معرفت به سیره حسین علیه السلام را تهدید میکند همین از انتها مطالعه کردن زندگی اوست؛ یا به عبارتی مطالعه وارونه!
چنین مواجهه وارونهای با حادثه کربلا اگر عبث هم نباشد نهایتا به برداشتهای عوامانه و شکلگیری بخشی از آداب و رسوم ملی و قومی با رنگ و لعاب دینی میانجام و شاید اگر از سطح عوام فراتر برویم محرکی برای اعتراض به فساد سیستماتیک حاکمان است و دیگر هیچ.
اما فارغ از نگاه عوامگرایانه و حتی بینش علمی و سیاسی محض، حادثه کربلا چه پیامی برای انسان امروز دارد؟
آنچه به لحاظ منطقی از نوعِ مرگ حسین بن علی علیه السلام میتوان دریافت زندگی اخلاقی و قدیس گونه اوست. این نوع مرگ را قدیسان و کسانی که حیات اخلاقی را تجربه کرده اند؛ هنگامی که در دو راهی خواری و ذلّت و مرگِ عزتمندانه قرار میگیرند انتخاب میکنند. و مرگِ اخلاقی سقراط در سنت فلسفه یونانی یکی از نمونههای آن است.
پس بهتر است پیش از هر نوع نتیجهگیری اجتماعی و بیرونی از این نوع مرگ که از آن به شهادت تعبیر میکنیم ابتدا سرگذشت و سلوک آن حضرت را در دوران حیاتش بشناسیم، سیره و سلوکی که پایانش عاشورا است نه آغازش!
اگر به دید نمادین به سلوک حسین علیه السلام نگاه کنیم شاید بهترین مثال حجِ ناتمام او است که عید قربانش در صحرای کربلا اتفاق افتاد! و به تعبیری روز عاشورا عید قربان حسین علیه السلام ، یاران و خوانوادهاش شد! مراسم قربانی در سنت دینی پیش از این هم به چشم میخورد و پایهگذارش ابراهیم علیه السلام بود و فلسفه قربانی او چیزی جز قربانی کردن منیّت و بت درونیاش نبود.
ابراهیمی که با شکستن بتهای بیرونی در جوانی برائتش را از عبودیت ماسواءالله نشانداده بود و اکنون در سنین پیری در مواجهه با فرمان خداوند “که قربانی کردن اسماعیل بود” تسلیم شد و البته قربانی اصلی این ماجرا کسی جز خودِ ابراهیم نبود! که پس از طی کردن مراحل کمال در اواخر عمرش مامور به شکستن بت درونیاش شده بود و سرانجام بنا به آیات قرآن به مقام امامت رسید.
بت درونی ابراهیم مصداقی از فهم نادرست انسان از حقیقت است. و این فهم نادرست بتی است که همواره همراه بشر است و تعلق به زمان و مکان خاصی هم ندارد. هر چند این فهم نادرست امری مشکّک است و برای هر انسانی مصداق خاصی دارد؛ برای ابراهیم قربانی کردن فرزند بود و برای دیگر انسانها مصداقهای دیگری دارد. اما آن چه بین انسانها مشترک است، عادت اولیه آنها به پرستیدن بتهای ذهنی است و تا از این مرحله عبور نکنند راهی به سوی حقیقت که شهادت حسین علیه السلام بخشی از آن است نخواهند داشت.
شاید در زمانه نزدیک به ما فرانسیس بیکن“فیلسوف تجربهگرای انگلیسی” یکی از کسانی باشد که تبیین خوبی از موانعِ ذهنی معرفت ارائه کرده است. او از این موانع با نام بت یاد میکند. واژه بت ریشه در واژه یونانی به معنی محاکات یا روگرفت ناقص دارد. افلاطون این واژه را در مورد سوفیستها، به عنوان کسانی که با عرضه یک تصویر کاذب از عقل بشری سبب انحراف آن میشوند، به کار میبرد.
بیکن بت ها را به چهار دسته تقسیم میکند: بتهای قبیله، غار، بازار و نمایشخانه. بتهای نوع اول، بتهای طبیعی یا قبیله خوانده میشوند، زیرا جزء جداییناپذیر طبیعت بشر هستند. این بتها بطور کامل ریشهکن نمیشوند، ولی میتوان تا حدی آنها را تعدیل کرد. اینها خطاهایی هستند که از انسانها، با همه ناتوانیها و کمبودهایی که دارند، نشأت میگیرند. زیرا:
۱) انسان از کاستیهای حواس خود رنج میبرد؛ حواس یا هیچ اطلاعی درباره وقایع یا فرایندهای طبیعی نمیدهند، یا اطلاعات نادرست میدهند.
۲) بسیاری از بحثها و استدلالهای انسان آمیخته به عواطف است، مثل وقتی که درباره خدا بحث میکند.
۳) انسان به خیالات خود میدان میدهد که بتازند.
۴) گاهی انسان تصور میکند که تصورات خیالی که ذهن اختراع میکند مطابق با واقع است و حتی به دنبال مصداقی برای آنها در عالم خارج میگردد!
بتهای غار: خطاهایی که ناشی از ویژگی فردی انسانها هستند. مثلا هر کدام از ما دیدگاه خاصی به زندگی داریم و تمایل داریم که دیگری هم در این دیدگاه سهیم باشد. اموری که برای ما بدیهی و حائز اهمیت هستند، برای دیگران آنقدر بدیهی و حائز اهمیت نیستند.
بتهای بازار: خطاهای ناشی از سوءاستعمال زبان است زیرا زبان امری بازاری است؛ و در اثر معاشرت و همنشینی انسانها باهم پدید آمدهاست و معمولاً وضوح ندارد و دستخوش ابهام است و باعث میشود که انسان عقاید خطا پیدا کند.
بتهای نمایشخانه: بتهایی که برخاسته از مکتبهای فکری است. این نوع بت مجموعه خطاهایی است که محصول تبعیت کورکورانه از هر کسی است که در جامعه بزرگ به حساب میآید و به همین دلیل مقتدا و مرجع فکری شدهاست، این بزرگان میتوانند در کسوت فیلسوف، حکیم، عارف، عالم اخلاق، رهبرسیاسی، مصلح اجتماعی و … باشند.
در تقسیم بندی بیکن از موانع شناختِ معرفتزا، شاید خطرناکترین نوع موانع ناشی از خطاهای دسته اول و چهارم باشند. ذهنی که آمیخته با انواع توهمات و برداشتهای نادرست از وقایع پیرامونش است مسلما وقتی با واقعهای که ۱۴۰۰ سال پیش از او اتفاق افتادهاست روبرو میشود و از قضا این واقعه تاریخی، بارِ عاطفی هم دارد آماده پذیرش هر داستان اغراق شده و آمیخته با موهومات است و حالا اگر این جعلیات از زبان کسانی شنیده شود که مردم آنها را بزرگ خود میدانند و به آنها اقتدا میکند مصیبت چند برابر می شود! و در چنین جامعهای باید بیش از گریه بر مصایب حسین علیه السلام در ماتم جهلِ نهادینه شده درباره زندگی او گریست! و تا زمانی که این بتها در ذهن و درون انسان اصلاح نشوند “که البته اولین گام برای اصلاح درونی است” اصلاح بیرونی و اجتماعی خود فریبی و عوامفریبی خواهد بود.
قربانی روز عاشورا نماد و تجلی بیرونی و عرفی از قربانی درونی بود که حسین علیه السلام و یارانش بارها در مدینه و کوفه و … تجربه کردهبودند و نوع مرگشان حلقه پایانی زنجیره حقیقتجویی و حقیقتخواهی بود. در این سیره؛ ظلم ستیزی، داعیه اصلاح امتِ رسول الله و شهادت تابعی از اصلاحِ درونی است که جد حسین بن علی علیه السلام برای آن مبعوث شد و در این راه بتهای بسیاری را از ذهنهای آلوده به جهل و خرافه معاصرانش دور کرد. پس اگر حتی بخواهیم از شهادت او پرچمی برای عدالتخواهی و اصلاح اجتماعی بسازیم باید پیش از هر چیزی موانع معرفت را از ذهن و درونمان دور کنیم و گرنه ترسیم چهرهای از حسین علیه السلام که تنها، اسوه و الگوی مبارزه سیاسی است و در برابر ظلم حاکمان زمانه تسلیم نمیشود جهل به راه اوست و هر جهلی ظلمی نو به او، یاران و اهل بیتش است.
منبع: فرارو