در این مطلب حضرت علی علیهالسلام از زبان خودشان را خواهیم شناخت :
شما بخوبی جایگاه مرا از نظر خویشاوندی و قرابت و منزلت و مقام ویژه نسبت به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می دانید. او مرا در دامن خویش پرورش داد. او مرا همچون فرزندش در آغوش خویش می فشرد و در استراحتگاه مخصوص خویش جای می داد ، بدنش را به بدنم می چسباند و بوی پاكیزه او را استشمام می كردم ،غذا را نرم می كرد و در دهانم می گذاشت. دروغ در گفتارم نیافت و اشتباهی در كردارم پیدا ننمود .
از همان زمانی كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را از شیر گرفتند ، خداوند بزرگترین فرشته خویش را مأمور ساخت تا شب و روز وی را به راههای بزرگواری و درستی و اخلاق نیك سوق دهد و من همچون سایه ای به دنبال او حركت می كردم وآن حضرت هر روز نكته ای تازه از اخلاق نیك را برای من آشكار می ساخت و مرا فرمان می داد كه به او اقتدا كنم . وی مدتی از سال ، مجاز كوه حرا می شد ، تنها من او را مشاهده می كردم و كسی جز او را نمی دید . غیر از خانه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) خانه ای كه اسلام در آن راه یافته باشد وجود نداشت و من نفر سوم آن خانه بودم كه اسلام در آن راه یافته بود . من نور وحی و رسالت را می دیدم و نسیم نبوت را استشمام می كردم.
كعبه زادگاه علی علیهالسلام
حضرت علی (علیهالسلام) در صبح جمعه روز سیزدهم رجب ، ده سال قبل از بعثت در مكه در درون خانه كعبه متولد شد و این از افتخارات و امتیازات بی نظیر زندگی علی (علیهالسلام) است كه در مقدس ترین مكان یعنی كعبه تولد یافت .
آری ! زادگاه حضرت علی علیهالسلام مکانی است که طوافگاه پیامبران و کانون توحید و خدا پرستی و مورد احترام همه ادیان و قبایل بود ، بنابراین او خانه زاد خداست و مولود مقدس ترین مکان و با صفا ترین و مهمترین ماه ها ، ماه رجب و بهترین ساعت و روز ، صبح جمعه می باشد.
ابن صباغ مالکی که از دانشمندان معروف اهل تسنن است در این باره می نویسد : فرزند پاک از نسل پاک در جای پاک به دنیا آمد ، چنین شکوهی از چه کسی دیده شده است ؟! شریف ترین مکان حرم ، مسجد الحرام است ، شریف ترین مکان مسجد ، کعبه است ، هیچ کس جز علی علیهالسلام در کعبه دیده به جهان نگشود ، بنابراین کودک کعبه ، دارای شریف ترین مقام است ، مولودی که در بهترین روزها جمعه در ماه صلح و صفا رجب در خانه خدا ، جز امیر المومنین علی علیهالسلام کیست ؟
چگونگی ولادت علی علیهالسلام در کعبه چنین بود : مادرش فاطمه علیها السلام همواره کنار کعبه می آمد و به رازو نیاز و طواف کعبه می پرداخت تا اینکه روزی دیدند این سیده دودمان هاشم با حالتی ملکوتی در کنار کعبه دست به دامن خدا شده و عرض می کند : پرودگارا ! من به تو وبه پیامبران و آنچه از جانب تو آورده اند ایمان دارم من سخن جدم ابراهیم خلیل علیهالسلام را تصدیق می کنم ، او بنای کعبه را ساخت . پروردگارا ! به حق آن کسی که این خانه را ساخت و به حق این مولودی که رحم دارم ، وضع حمل مرا آسان گردان .
در همین لحظه دیوار کعبه شکافته شد ، فاطمه علیهالسلام به درون کعبه وارد شد آن دیوار مانند اول به هم پیوست ، حاضران حیران و شگفت زده شدند ، شب و روز سخن از لین حادثه عجیب در زبان ها بود ، نه کلید ، در خانه را می گشود و نه کلنگ در ساختمان کعبه اثر می کرد ، همه دریافتند که این حادثه امر الهی است ، پس از سه روز فاطمه علیهالسلام از خانه کعبه بیرون آمد دیدند کودکی نورانی در آغوش دارد ، از او چندین پرسش نمودند او در پاسخ گفت : هنگامی که وارد خانه کعبه شدم از میوه های بهشتی که در آنجا بود خوردم و چون خواستم از خانه بیرون آیم از منادی غیبی شنیدم که گفت : ای فاطمه ! نام فرزندت را علی بگذار و خداوند علی اعلا ، می فرماید : من نام او را از نام خود گرفته ام .
علی علیهالسلام نخستین مرد مسلمان
عبدالله بن مسعود می گوید: در آغاز بعثت ، با چند نفر برای دیدار پیامبر صلی الله و علیه وآله وارد مکه شدیم از رهگذران پرسیدیم محمد صلی الله و علیه و آله کجا است ؟ آنها ما را به عباس عموی پیامبر صلی الله و علیه وآله راهنمایی کردند ، نزد او که در کنار چاه زمزم نشسته بودند رفتیم و نشستیم ، در این هنگام دیدیم مردی زیبا چهره از جانب کوه صفا به سوی ما می آید که بدنش را با دو جامه سفید پوشیده است در پهلوی راستش نوجوانی دیده می شد و پشت سرش بانویی حرکت می کرد ، این سه نفر کنار حجر الاسود رفتند و آن را بوسیدند ، سپس مشغول طواف کعبه شدند آنگاه هر سه نفر رو به کعبه نماز خواندند و قنوت نماز را طول دادند ، من آنها را نشناختم به عباس گفتم : اینها کیستند ؟ و این دین تازه چیست که از آنها دیده می شود ؟! عباس گفت : آن مرد زیبایی که جلوتر آمد برادرزاده ام محمد (صلی الله علیه و آله) است و آن نوجوان که در جانب راستش آمد علی علیهالسلام پسر ابوطالب است و آن بانو خدیجه علیهالسلام همسر محمد صلی الله علیه وآله می باشد سوگند به خدا در سراسرروی زمین هیچ کس جز این سه نفر پیرو این تازه اسلام نیست .
ظهور و بروز ایمان علی علیهالسلام در آغاز ظهور اسلام
سه سال بعد از آغاز بعثت پیامبر (صلی الله علیه و آله) به آشکار نمودن دعوت خود مأمور گردید در این هنگام آیه 214 سوره شعرا بر پیامبر (صلی الله علیه و آله) نازل شد : وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ ؛ و خویشاوندان نزدیکت را انذار کن.
پیامبر (صلی الله علیه و آله) حدود چهل نفر از بستگانش مانند عموها و عموزادگانش و سایر بنی هاشم را به خانه ابوطالب برای نهار دعوت کرد به علی (علیهالسلام) که در آن هنگام سیزده سال داشت دستور داد ، غذایی از گوشت و شیر تهیه نمود دعوت شدگان وارد شدند و پس از صرف غذا همین که پیامبر (صلی الله علیه و آله) خواست دعوتش را آشکار کند ، ابولهب برخاست و با گفتار بیهوده و سبک مجلس را به هم زد آن روز گذشت پیامبر (صلی الله علیه و آله) فردای آن روز را نیز توسط علی (علیهالسلام) بستگانش را به نهار دعوت کرد و علی (علیهالسلام) غذا فراهم نمود ، دعوت شدگان حاضر شدند ، پیامبر (صلی الله علیه و آله) پیشدستی نمود و دعوت خود را آغاز کرد و در ضمن گفتاری فرمود:هیچ کس برای بستگانش چیزی را بهتر از آنچه را که من آورده ام نیاورده است . من خواهان سعادت دنیا و آخرت شما هستم خدایم به من فرمان داده تا شما را به پذیرش یکتایی خدا و رسالت خویش دعوت نمایم چه کسی از شما مرا در این راه کمک می کند تا برادر و وصی و نماینده من در میان شما باشد ؟ سکوت مجلس را فرا گرفته بود ناگاه علی (علیهالسلام) برخاست و سکوت را شکست و گفت : ای پیامبر خدا من تو را یاری می کنم سپس دستش را به سوی پیامبر (صلی الله علیه و آله) دراز کرد تا به عنوان بیعت فداکاری و وفاداری بفشرد . پیامبر (صلی الله علیه و آله) به علی (علیهالسلام) فرمود : بنشین ، علی (علیهالسلام) نشست . پیامبر (صلی الله علیه و آله) برای بار دوم سوال خود را تکرار کرد باز علی (علیهالسلام) برخاست و همان سخنانش را تکرار نمود ، این بار نیز پیامبر (صلی الله علیه و آله) به او فرمود : بنشین ، بار سوم نیز هیچ کس جز علی (علیهالسلام) اعلام آمادگی نکرد دراین هنگام پیامبر (صلی الله علیه و آله) دست خود را بر دست علی (علیهالسلام) زد و مطابق بعضی از روایات گردن علی را گرفت و در شأن علی (علیهالسلام) در آن مجلس استثنایی بنی هاشم چنین فرمود : ان هذا اخی و وصیی و خلیفتی فیکم قاسمعوا له و اطیعوه ؛ این برادر و وصی و جانشین من در میان شما است سخن او را بشنوید و فرمانش را اطاعت کنید .
فداکاری و جانبازی علی علیهالسلام در شعب أبیطالب
هنگامی که مشرکان مکه از راه و وسیله ای برای جلوگیری از پیامبر (صلی الله علیه و آله) وارد شدند ولی نتیجه نگرفتند تصمیم گرفتند آن حضرت و بستگان او از بنی هاشم را در شعب ابوطالب که دره ای در پشت کوه ابوقبیس بود و خانه های بنی هاشم در آنجا قرار داشت محاصره شدید اقتصادی نمایند تا آنها از شدت گرسنگی و تشنگی بمیرند .
مشرکان در این مورد قطعنامه ای نوشتند و هشتاد نفر آن را امضاء کردند و آن را در میان پارچه ای نهاده و در داخل کعبه آویختند . محاصره در آغاز محرم سال هفتم بعثت شروع شد و حدود دو یا سه سال ادامه یافت در این مدت بر بنی هاشم و زنان و کودکان آنها بسیار سخت گذشت گاهی مخفیانه بعضی به آنها غذا می رساندند . یکی از امور مهم در ماجرای محاصره این بود که ابوطالب پدر بزرگوارعلی (علیهالسلام) شب و روز در فکر نگهبانی پیامبر (صلی الله علیه و آله) بود ، شب ها مکرر بستر او را عوض می کرد و غالباً فرزندش علی (علیهالسلام) را در بستر او می خوابانید و او را در جای دیگر تا مبادا بستر آن حضرت شناخته گردد و مشرکان با مکر و نیرنگ به آن حضرت آسیب برسانند یا از بالای کوه ابوقبیس به سوی بستر او سنگ پرتاب کنند . حضرت علی (علیهالسلام) با کمال شهامت و خلوص در بستر پیامبر (صلی الله علیه و آله) می خوابید و جان خود را فدای آن حضرت می کرد .
ابن ابی الحدید در این باره می نویسد : ابوطالب غالباً در مورد شبیخون دشمن و آسیب رسانی شبانه به پیامبر(صلی الله علیه و آله) در هراس بود شب از خواب بر می خاست و پسرش علی را در بستر پیامبر (صلی الله علیه و آله) می خوابانید.
یکی از افتخارات زندگی حضرت علی ع اینکه آن حضرت در شب هجرت پیامبر (صلی الله علیه و آله) به مدینه در بستر پیامبر (صلی الله علیه و آله) خوابید . مطابق بعضی روایات ، شب هجرت همچنان خان پیامبر (صلی الله علیه و آله) در محاصره بود تا آنگاه که سپیده سحر دمید ، آنها دیدند با روشنی هوا شناخته و رسوا می شوند به طرف بستر پیامبر (صلی الله علیه و آله) حمله کردند ، علی (علیهالسلام) دید جمعی شمشیرها از نیام برکشیده اند و در پیشاپیش آنها خالدبن ولید با شمشیری بران به پیش می آید ، حضرت علیی (علیهالسلام) با سرعتی عجیب به سوی خالد پرید و خالد را غافلگیر کرد و دستش را گرفت و آنچنان فشار داد که نعره و فغان خالد بلند شد ، علی (علیهالسلام) شمشیر خالد را گرفت و به یورشیان حمله کرد که آنها همچون رمیدن حیوانات به وسط حیاط رمیدند ، ناگاه دیدند علی (علیهالسلام) به آنها حمله کرده است ، گفتند : ما به تو کاری نداریم رفیق تو محمد کجاست؟ علی (علیهالسلام) پاسخ داد : من از او خبری ندارم .
مباهات خدا به فرشتگان در مورد جانبازی علی علیهالسلام
آن شب خداوند به دو فرشته بزرگ میکائیل و جبرئیل چنین وحی کرد: من شما را برادر یکدیگر نمودم و عمریكی از شما را بر دیگری طولانی تر نمودم ، كدامیك از شما را بر دیگری طولانی تر نمودم كدامیك از شما مرگ زودتر را بپذیرید و زندگی خود را فدای دیگری نماید؟ هیچ كدام از آنها مرگ زودتر را نپذیرفت ، خداوند به آنها خطاب نمود به سوی زمین فرود آیید و ببینید كه علی (علیهالسلام) چگونه مرگ را خریده و خود را فدای پیامبر(صلی الله علیه و آله) نموده است. آنهابه زمین فرود آمدند و كنار بستر علی (علیهالسلام) رفتند و او را از دشمنانش حفظ نمودند میكائیل در كنار پایش ایستاد و جبرئیل دركنار سرش خطاب به علی (علیهالسلام) گفتند : بخ بخ من مثلك یا بن ابی طالب؟ یباهی الله بك الملائكه؛ به به ، آفرین به تو ، چه كسی مثل تواست ای پسر ابو طالب ، كه خداوند به وجود تو درمیان فرشتگان مباهات میكند .
علی (علیهالسلام) در ماجرای فتح مكه
در ماجرای فتح مكه در سال هفتم هجرت رخ داد ، به ذكر چند نمونه از تلاش های هجرت علی عمی پردازیم :
الف: فتح مكه و گشودن در كعبه به دست علی (علیهالسلام)
پیامبر (صلی الله علیه و آله) با ده هزار نفر از سپاه اسلام در روز اول یا روز دوم ماه رمضان سال هشتم هجری برای فتح مكه از مدینه حركت نمودند و پس از چند روز به مكه رسیدند و آن را محاصره كرده و از هر طرف واردمكه شدند و بدون جنگ مكه را فتح كردند و این حادثه بزرگ در 17رمضان همان سال رخ داد هنگامی كه سپاه اسلام تكبیر گویان كنار كعبه آمدند ، پیامبر (صلی الله علیه و آله) تصمیم گرفتند درون كعبه و اطراف آن را از لوث بتها پاك سازد در این هنگام عثمان بن طلحه ، كلید دار كعبه دركعبه را قفل كرد و بر بالای پشت بام كعبه رفت و گفت : اگر می دانستم او محمد صلی الله علیه وآله رسول خداست از دادن كلید به او مضایقه نمی كردم . در این لحظه علی (علیهالسلام) بر بالای پشت بام كعبه رفت و دست عثمان بن طلحه را گرفت و در كعبه را گشود ، پیامبر (صلی الله علیه و آله) وارد خانه كعبه شد و دو ركعت نماز خواند وسپس بیرون آمد عمویش عباس عرض كرد: كلید را به من بسپار . تا من كلید دار كعبه شوم . در این هنگام این آیه نازل گردید :
إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا ؛ همانا خداوند به شما فرمان می دهد كه امانت را به صاحبش بدهید . در این هنگام رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به علی (علیهالسلام) دستور داد تا كلید را به عثمان بن طلحه بدهد و از او عذر خواهی كند . علی (علیهالسلام) باكمال رفق و مدارا و معذرت خواهی كلید را به عثمان داد ، عثمان گفت: ای علی ! چطور هنگام گرفتن كلید با خشم و تندی آن را از من گرفتی ، ولی هنگام دادن با ملایمت و مدارا دادی ؟ حضرت علی (علیهالسلام) فرمود : آیه نازل شده كه امانت را به صاحبش رد كنید آن گاه آیه فوق را خواند . عثمان بن طلحه چنان تحت تأثیر اخلاق اسلامی قرار گرفت كه مسلمان شد ، پیامبر (صلی الله علیه و آله) كلید كعبه را از او نگرفت بلكه ادامه كلید داری او را تثبیت كرد .
ب: علی (علیهالسلام) بر دوش پیامبر (صلی الله علیه و آله) در پاكسازی كعبه
پاسی از شب می گذشت پیامبر (صلی الله علیه و آله) تصمیم گرفت داخل كعبه را از لوث وجود بت ها پاك نماید تا كعبه مخصوص پرستش خدای بزرگ گردد، برخاست و علی (علیهالسلام) را همراه خود كنار كعبه برد و با هم هفت بار كعبه را طواف كردند . سپس پیامبر (صلی الله علیه و آله) با چوبی كه در دست داشتند همه بت ها را از جایگاه خود به زمین انداخت و همچون جدش ابراهیم بت شكن ، آنها را در هم شكست . علی (علیهالسلام) نیز در این پاكسازی و بت زدایی همدوش پیامبر (صلی الله علیه و آله) بود.
در این وقت پیامبر (صلی الله علیه و آله) تصمیم گرفت بزرگترین بتی را كه بر سقف كعبه آویخته شده بود از سقف كعبه به پایین اندازد و سرنگون نماید لذا به علی (علیهالسلام) فرمود : بنشین و شانه ات رابگیرتا بتوانم بالابروم . علی (علیهالسلام) نشست و آن گاه پیامبر (صلی الله علیه و آله) بر شانه علی (علیهالسلام) ایستاد و فرمود: برخیز . علی (علیهالسلام) با همه نیرو توانایی كه داشت با سختی ازجای خود حركت كرد . پیامبر(صلی الله علیه و آله) پایین آمد و علی (علیهالسلام) را بالای شانه خود گذاشت .علی(علیهالسلام) در این باره میگوید : وقتی كه بر شانه پیامبر (صلی الله علیه و آله) ایستاده بودم ، احساس كردم اگر بخواهم می توان بر آسمان دست یابم و دستم را به ستاره ثریا برسانم. علی (علیهالسلام) بادست پر توان خود آن بت بزرگ را كه بر سطح كعبه میخكوب شده بود بگرفت و بر زمین افكند و شكست. آنگاه علی (علیهالسلام) از دوش پیامبر (صلی الله علیه و آله) به زمین آمد كه در این زمینه شاعر معروف خطاب به علی (علیهالسلام) می گوید :
تو زنی به دوش نبی قدم فكنی بتان همه از حرم
حرم از وجود تو محترم تو ای آن كه نماز بپاكنی
كم كم آن شب تاریخی به صبح نزدیك می باشد و بلال بالای مأذنه اذان صبح را گفت و مسلمانان برای اقامه نماز از خواب برخاستند و به سوی كعبه و مسجد سرازیرشدند ، دیدند كه كعبه به طور كلی از بت های مشركان پاك شده است . بدین ترتیب پایگاه توحیدی كه یك روز مركز یكتا پرستی بود و مشركان آن را به بت پرستی آلوده كرده بودند به وسیله پیامبر (صلی الله علیه و آله) و علی (علیهالسلام) پاكسازی گردید و دوباره هدف ابراهیم خلیل از ساختن كعبه ، تحقق یافت و كعبه كانون خداپرستان موحد گردید .
علی (علیهالسلام) در جنگ حنین
یكی از رخداد های بسیار بزرگ عصر پیامبر (صلی الله علیه و آله) كه در سال هشتم هجرت بعد از فتح مكه رخ داد جنگ حنین و پیروزی سپاه اسلام در این جنگ بود. این جنگ در سرزمین حنین میان مكه و مدینه و طائف ، بین سپاه اسلام و دوقبیله ثقیف و هوازن رخ داد . تعداد سپاه اسلام بالغ بر دوازده هزار نفر بودو پرچم این جنگ در دست حضرت علی (علیهالسلام) قرار داشت در آغاز سپاه اسلام غافلگیر شدند و شكست سختی خوردند . سپاه اسلام هنگامی از سرزمین حنین عبور می كرد ناگهان سپاه دشمن از كمین گاه ها بیرون آمدند و از هر سوبه مسلمانان حمله كردند كار به جایی رسید كه سپاهیان اسلام گریختند وپراكنده شدند و تنها نُه یا ده نفر با پیامبر (صلی الله علیه و آله) باقی ماندند كه نُه نفر از آنها بنی هاشم بودند به نامهای عباس عموی پیامبر – علی (علیهالسلام) – ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب – نوفل بن حارث – ربیغه بن حارث – عتیبه و معتب دوپسر ابو لهب- فضل بن عباس- عبدالله بن زبیر و یكی دیگر از غیر بنی هاشم به نام ایمن بود كه به شهادت رسید .
امام صادق (علیهالسلام) فرمود : علی (علیهالسلام) در این جنگ چهل نفر از مشركان راكشت .
اعلام رهبریت علی (علیهالسلام) در غدیر خم
پس از پایان مراسم حج در ماه ذیحجه سال دهم هجری مسلمانان مكه را به قصد وطن خود ترك كردند ، پیامبر (صلی الله علیه و آله) و همراهان نیز به سوی مدینه رهسپار شدند تا به بیابان خشك و سوزان غدیر خم رسیدند . همراهان پیامبر (صلی الله علیه و آله) مسلمانان مختلف سراسر جزیره العرب و …. بودند كه تعداد آنها را از 90 هزار و 114هزار و 120هزار تا 124هزار گفته اند ؛ بیابان غدیر چهار راهی بود كه از آنجا مردم از همدیگر جدا می گشتند . مردم یمن به سوی جنوب و مردم مدینه به سوی شمال و مردم عراق به سوی شرق و مردم مصر به سوی غرب و ….رهسپار می شدند . درچنین نقطه ای پیك وحی بر پیامبر (صلی الله علیه و آله) نازل گردید و این آیه 67 مائده را خواند : يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ ۚ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ ؛ ای پیامبر ! آنچه از طرف پروردگارت بر تو فرود آمده است به مردم برسان و اگر نرسانی رسالت خدا را به جا نیاورده ای و خداوند تو را از گزند مردم حفظ میكند.
آن روز پنچشنبه 18 ذیحجه بود . پیامبر (صلی الله علیه و آله) با دریافت این آیه فرمان توقف داد ، مسلمانان با صدای بلند آنان را که به جلوتر رفته بودند به بازگشت فرا خواندند و مهلت دادند تا عقب افتادگان رسیدند. پس از نماز ظهر به دستور پیامبر (صلی الله علیه و آله) منبری از جهاز شتران ترتیب داده شد. پیامبر (صلی الله علیه و آله) بر فراز آن قرار گرفت و خطبه ای را خواند تا این که فرمود : یا ایها الناس من اولی الناس بالمومنین من انفسهم؟ چه کسی از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر و شایسته تر است؟
حاضران گفتند : خدا و پیامبرش داناتر است.
پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود : خدا مولا و رهبر من است و من مولا و رهبر مومنانم و بر آنان از خودشان سزاوارترم. سپس دست علی (علیهالسلام) را گرفت و بلند کرد به گونه ای که همه حاضران او را شناختند ، آنگاه فرمود : اللهم وال من والاه وعاد من عاداه واحب من احبه و ابغض من ابغضه و انصر من نصره و اخذل من خذله و ادرالحق معه حیث دار؛ خدایا ! دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار ، محبوبی بدار آن کس که او را محبوب دارد و مغبوض بدار آن کسی که او را مغبوض دارد و یارانش را یاری کن و آنان که او را یاری نکنند ، یاری نکن و حق را همواره همراه او بدار و او را از حق جدا نکن .
سپس فرمود : الا فلیبلغ الشاهد الغائب ؛ آگاه باشید همه حاضران موظفند که این خبر را به غائبان برسانند. جمعیت هنوز متفرق نشده بودند که پیک وحی بر پیامبر (صلی الله علیه و آله) نازل شد و این آیه سوره مائده آیه3 را نازل کرد .
الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِينا؛ امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تکمیل نمودم و اسلام را به عنوان آئین جاویدان شما پذیرفتم.
شهادت حضرت علی علیهالسلام
فراریان خوارج در مکه گرد آمده و اوضاع مسلمین را بررسی می کردند ، سه تن از آنان به نام های عبدالرحمن بن ملجم و برک بن عبدالله و عمروبن بکر در ضمن گفتگو به این نتیجه رسیدند که تمام خون ریزی ها و گرفتاری مسلمین به واسطه سه نفر است : معاویه ، عمروعاص و علی (علیهالسلام) . اگر این سه نفر از میان برداشته شوند ، مسلمانها آسوده می شوند . آنها با خود پیمان بستند که هر کدام یکی از سه نفر را به قتل برساند ؛ عبدالرحمن کشتن علی را به عهده گرفت ، عمروبن بکر کشتن عمروعاص و برک بن عبدالله نیز قتل معاویه را به گردن گرفت . هر یک شمشیر خود را با سم مهلکی زهرآلود نمودند تا ضربتشان موثر واقع شود . نقشه آنها این بود که در شب نوزدهم ماه مبارک رمضان مقصود خود را عملی سازند .
عبدالرحمان بن ملجم در اواخر ماه شعبان وارد کوفه شد و در منزل قطام زنی که پدر و برادرش در جنگ نهروان کشته شده بودند و از این رو کینه شدیدی نسبت به امیر المومنین (علیهالسلام) داشت منزل کرد . قطام نیز ابن ملجم را در کشتن علی تشویق کرد .
علی (علیهالسلام) خود بارها از شهادت خود خبر داده بود وودر همان سالی که به شهادت رسید به اصحاب خود فرموده بود : امسال شما به حج خواهید رفت و من در میان شما نخواهم بود . وروزی دیگر دست به محاسن شریفش کشید و فرمود به زودی شقی ترین مردم این محاسن را به خون سرم رنگین خواهد کرد .
در ماه رمضان سال چهلم هجری حضرت هر شبی را در منزل یکی از فرزندانش به سر می برد . شبی نزد حسن (علیهالسلام) بود و شبی نزد حسین (علیهالسلام) و شبی در خانه زینب و شبی در خانه ام کلثوم افطار می فرمود و بیش از سه لقمه تناول نمی کرد . وقتی علت می پرسیدند می فرمود : امر خدا نزدیک است؛ نمی خواهم در حالی که شکمم پر است خدا را ملاقات کنم . در شب نوزدهم در منزل ام کلثوم بود . طبق عادت هر شب سه لقمه غذا خورد و به عبادت و نماز مشغول شد . آن شب از سرشب تا طلوع فجر در انقلاب بود ، مرتباً کلمه استرجاع انا لله و انا الیه راجعون را بر زبان جاری می فرمود . ام کلثوم چون علی (علیهالسلام) را در آن حال دید علت را از او پرسید: حضرت فرمود : دخترم من تمام عمرم را در نبرد ها و صحنه های کارزار گذرانده ام و با پهلوانان و شجاعان نامی عرب مبارزه کرده ام چه بسیار یک تنه بر صفوف دشمن حمله ها برده و قهرمانان رزمجوی عرب را به خاک و خون افکنده ام ترسی از چنین اتفاقات ندارم ولی امشب احساس می کنم که لقای حق فرا رسیده است .
طلوع فجر نزدیک شد وحضرت عازم مسجد شد . در این هنگام چند مرغابی که هر شب در این موقع در آشیانه خود می خفتند سر راه امام آمدند و شروع به سرو صدا کردند و گویا می خواستند از رفتن امان جلوگیری کند ! حضرت فرمودند : این مرغابی ها آواز می دهند و پشت سر این آواز ها نوحه و ناله ها بلند خواهد شد . بامدادان قضای حق تعالی ظاهر خواهد گردید.
ام کلثوم عرض کرد : پدر چرا فال بد می زنی؟ حضرت فرمود : هیچ یک از ما اهل بیت فال بد نزده و فال بد در ایشان اثر نکند ولکن سخن حقی بود که بر زبانم جاری شد . سپس حضرت سفارش مرغابی ها را به ام کلثوم کرد.
چون به در خانه رسید قلاب در به شالی که حضرت به کمر بسته بود گیر کرد و شال باز شد و به زمین افتاد . حضرت شال کمر را محکم بست و اشعاری خواند که مظمون بعضی از آنها چنین است : بربند میان خود را برای مرگ ! به درستی که مرگ ملاقات کننده است تو را و جزع مکن از مرگ وقتی که بر تو نازل شود به دنیا مغرور مشو هرچند موافقت نماید چنانچه دهر ترا خندان گردانیده است ، باز ترا گریان خواهد کرد . سپس فرمود خداوندا مرگ و لقای خود را بر من مبارک گردان .
ام کلثوم چون این سخنان را شنید به آه و زاری پرداخت و عرض کرد : پدر چه شده است که امشب خبر مرگ خود را به ما می گویی ؟ حضرت فرمود : اینها علایم مرگ من است که از پی یکدیگر آشکار می شود . سپس در را گشود و به طرف مسجد رفت.
ام کلثوم آنچه مشاهده کرده بود برای برادرش حسن نقل کرد .امام حسن (علیهالسلام) خود را به پدر رساند و از او خواست که آن شب به مسجد نرود و کس دیگری به جای او نماز بخواند. حضرت فرمود : حبیب من رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به من خبر داده است که در دهه آخر ماه مبارک رمضان با ضرب ابن ملجم مرادی شهید خواهم شد . امام حسن (علیهالسلام) عرض کرد اگر می دانی او قاتل توست پس او را به قتل برسانید . حضرت فرمود : قصاص پیش از جنایت کنم ؟! سپس به امام حسن (علیهالسلام) فرمود به خانه برگردید . حضرت وارد مسجد شدند سپس رکعت نافله خواندند ، سپس بر بام مسجد رفت و برای آخرین بار با صدای دلنشین خود اذان گفت و آنگاه برگشت و کسانیکه در مسجد خوابیده بودند بیدار کرد حتی به نقلی ابن ملجم در مسجد بود حضرت به او فرمود : قصدی در خاطر داری که نزدیک است آسمانها از هم بپاشد و کوهها متلاشی گردد. می دانم در زیر جامه چه داری ، سپس حضرت وارد محراب شد و به خواندن نافله مشغول شد . ابن ملجم در پشت ستونی مخفی شد و چون حضرت سر از سجده برداشت ضربتی بر سر مبارک آن حضرت زد . ضربت دقیقاً به جایی از سر حضرت اصابت کرد که در جنگ احزاب شکافته شده بود .
حضرت علی (علیهالسلام) فرمود : به پروردگار کعبه سوگند رستگار شدم . سپس در حالیکه از خاک محراب بر زخم خویش می ریخت این آیه را تلاوت فرمود : شما را از خاک آفریدیم و به خاک برمی گردانیم و بار دیگر شما را ازخاک خارج می کنیم .
در این هنگام زمین لرزید و دریاها به موج آمد و آسمان ها بر خود لرزید و باد سیاه تندی وزید و خروش ملائکه بلند شد و جبرئیل میان زمین و آسمان ندا داد : به خدا سوگند ارکان هدایت در هم شکست و نشانه های تقوا محو گردید و دستاویز محکمی که در میان خالق و مخلوق بود گسیخته شد پسر عموی مصطفی کشته شد ، علی مرتضی به شهادت رسید شقی ترین اشقیا او را شهید کرد. حسین (علیهالسلام) به مسجد آمدند و چون پدر را در آن حال دیدند به گریه وزاری پرداختند . امام حسن (علیهالسلام) نماز را خواند و سر پدر را به دامن گرفت و گفت : ای پدر پشت ما را شکستی چگونه ترا در این حال ببینم ؟ حضرت علی (علیهالسلام) دیده مبارک را گشود و فرمود : ای فرزند گرامی بعد از امروز بر پدر تو غم ودردی نیست ، اینک جد تو محمد مصطفی و جده ات خدیجه کبری و فاطمه زهرا س و حوریان جنه المأوی به استقبال پدر تو آمده اند و انتظار او را می کشند پس شاد باش و از گریه خود داری کن . حسین (علیهالسلام) به کمک مردم علی (علیهالسلام) را در گلیمی گذاشته به خانه بردند و پزشکی برای حضرت آوردند . طبیب به معاینه زخم حضرت پرداخت ولی با کمال تأسف اظهار نمود که این زخم قابل درمان نیست .
از طرفی عده ای به دنبال ابن ملجم دویده او را دستگیر کردند چون او را نزد علی (علیهالسلام) آوردند حضرت به آن ملعون فرمود : ای بدبخت به امر عظیمی اقدام کردی آیا امام بدی برای تو بودم که مرا چنین جزا دادی ؟ آیا نسبت به تو مهربان نبودم ؟ ابن ملجم گریست و عرض کرد یا امیر المومنین آیا می توالنی نجات دهی کسی را که در جهنم است ؟
سپس حضرت به فرزندان خود درباره او سفارش کرد و فرمود : آب و غذای او را مرتب بدهید و با وی با مدارا رفتار کنید اگر شفا یابم خود می دانم با او چه کنم ، من سزاوارترم به آن که به او عفو کنم زیرا ما اهل بیت کریم و غفور و رحیم هستیم واگر از دنیا رفتم او را با یک ضربت قصاص کنید و هرگز جسد او را مثله نکنید بدن او را قطعه قطعه نکنید و جسد او را نسوزانید همانا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود : زنهار که بدنی را مثله کنید اگر چه سگ درنده باشد.
فرزندان امام در کنار بستر امام جمع شده گریه و زاری می کردند و صدای مردم نیز درربیرون از خانه به زاری و فغان بلند بود . حضرت فرزندانش را نزدیک طلبید و از گریه منع کرد و ددست مبارکش رابر قلب امام حسن (علیهالسلام) گذاشت و فرمود : ای فرزند خداوند دل تو را به صبر تسکین دهد و اجر تو و برادرانت را عظیم گرداند و آب دیده تورا ساکن گرداند همانا حق تعالی به قدر مصیبت شما به شما اجر دهد.
علی (علیهالسلام) اندکی از هوش رفت وقتی به هوش آمئ امام حسن (علیهالسلام) کاسه شیری برای او آورد حضرت اندکی تناول کرد و فرمود : بقیه را به اسیر ابن ملجم بدهند و مجدداً راجع به او سفارش فرمود.
وصیتهای حضرت علی علیهالسلام به فرزندانش
در فاصله ای که حضرت مضروب شدند تا به شهادت رسدند وصایای بسیار با ارزشی به فرزندان خود و دیگران فرمودند که دراینجا به برخی از آنها اشاره می کنیم :
در وصیتی خطاب به حسین (علیهالسلام) چنین فرمودند: شما را سفارش می کنم به ترسیدن از خدا و از اینکه دنیا را می خواهید هرچند هر چند دنیا پی شما باشد و افسوس نخورید بر چیزی از آن که به دستتان نیاید و حق را بگویید ووبرای پاداش آخرت کار کنید و ستمکار را دشمن باشید و ستمدیده را یار . در ادامه فرمود : شما و همه فرزندانم و کسانم و هر که وصیت من بدو رسد سفارش می کنم به ترس از خدا و تنظیم امور و آشتی با یکدیگر ، من از جد شما رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیدم که فرمود : آشتی دادن میان مردم بهتر است از نماز و روزه سالیان . خدا را درباره یتیمان برای دهان آنها نوبت قرار مدهید گاه گرسنه و گاه سی ر نگاه ندارید ، مبادا در اثر بی توجهی شما ضایع گردند . خدا را ! همسایگان را بپائید حقوق آنها را رعایت کنید که سفارش پیامبر شماست پیوسته درباره آنان سفارش می فرمود تا جایی که گمان بردیم برای آنها ارثی معین خواهد نمود.
خدا را ! درباره قرآن مبادا دیگران بر شما پیشی بگیرند و در عمل به احکام آن .
درباره نماز، که ستون دین شما است. خدا را ! در حق خانه پرودگارتان کعبه تا زنده هستید آن را خالی مگذارید که اگر حرمت آن را نگه ندارید به عذاب خدا گرفتار شوید . خدا را ! درباره جهاد با مال و جان و زبان .
برشما باد به یکدیگر پیوستن و به هم بخشیدن .مبادا از هم روی بگردانید ، پیوند هم را بگسلانید . امر به معروف و نهی از منکر را وامگذارید که بدترین شما حکمرانی شما را در دست گیرند ، آ؛نگاه دعا کنید از شما نپذیرند . ای فرزندان عبدالمطلب مبادا به بهانه اینکه امیر المومنین کشته شده در خونهای مردم فرو روید بدانید جز قاتل من نباید کسی به خون من کشته شود . بنگرید اگر من از این ضربت به شهادت رسیدم او را تنها یک ضربت بزنید و دست و پا و دیگر اعضا او را نبرید که من از رسول خدا شنیدم که می فرمود : بپرهیزید از بریدن اندام مرده ، هرچند سگ آزار کننده باشد.
در وصیت دیگر اندکی پیش از شهادتش چنین فرمود: سفارش من به شما این است که چیزی را همتای خدا مدارید و مدارید و محمد و سنت او را ضایع مگردانید . این دو ستون را بر پا کنید از هر نکوهش بکنارید . من دیروزهمراه و همنشین شما بودم و مایه عبرت شمایم و فردا از شما جدایم . اگر ماندم در خون خود مرا اختیار است واگر مردم مرا وعدگاه دیدار است . اگر ببخشم موجب نزدیکی من است به خدای باقی و اگر شما ببخشید برای شما نیکوکاری است . پس ببخشید آیا دوست ندارید که خدا شما را بیامورزد. به خدا که با مردن چیزی به سر وقت من نیاید که آن را نپسندم و نه چیزی پدید گردد که آن را نشناسم بلکه جوینده آب به شب هنگام بودم که ناگهان به آب رسیدم یا خواهانی که آنچه را خواهان است بیابد و آنچه نزد خداست نیکوکاران را بهتر است .
در آخرین لحضات به فرزندانش فرمود: زود باشد که فتنه ها از هر طرف به شما رو آورد و منافقان کینه های دیرینه خود را از شما طلب نمایند و از شما انتقام بکشند پس بر شما باد به صبر که عاقیت صبر نیکویی است . سپس خطاب به حسین (علیهالسلام) فرمود : بعد از من بخصوص بر شما فتنه های بسیار روی خواهد آورد صبر کنید تا خدا میان شما و دشمنانتان حکم کند که او بهترین حکم کنندگان است . آنگاه به حسین (علیهالسلام) فرمود : تو را این امت شهید می کنند بر تو باد تقوا و صبر در بلا .
امام اندکی از هوش رفتند و پس از مدتی به هوش آمدند فرمودند : اینک رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و عمویم حمزه و برادرم جعفر را در خواب دیدم گفتند : بشتاب ما مشتاق و منتظر توهستیم. در این هنگام که حسن (علیهالسلام) فرمود امشب آخرین شب عمر من است چون درگذشتم مرا با دست خود غسل بده و کفن بپوشان و بر جنازه من نماز بخوان و در تاریکی شب مرا به خاک بسپار . سپس فرمود : از محمد حنفیه هم مواظبت کنید او نیز برادر و پسر پدر شماست . من او را دوست دارم حضرت مجدداً از هوش رفت و پس از لحظه ای تکانی خورد و به امام حسین (علیهالسلام) فرمود پسرم زندگی تو هم ماجرایی خواهد داشت شکیبا باش که ان الله یحب الصابرین . و سرانجام در واپسین لحظات فرمود : همه را به خدا می سپارم . خدا همه را به راه حق هدایت و از شر دشمنان حفظ نماید خدا جانشین من است در میان شما و خدا کافی است .آنگاه فرمود : سلام بر شما ای فرشتگان الهی و این آیه را تلاوت کرد : بمثل هذا فلیعمل العاملون ان الله مع الذین اتقو والذین هم یحسنون . برای مثل این مقام و منزلت باید عمل کنند عمل کنندگان همانا خدا با پرهیزکاران و نیکوکاران است . در این هنگام عرق از پیشانی مبارکش جاری شد و چشمها را بر هم گذاشت و دست و پای خود را به طرف قبله دراز کرد و آخرین کلمات را چنین ادا نمود : اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و اشهد ان محمد عبده و رسوله . این جملات را گفت و به ملکوت اعلی پر گشود و قدم در جنه المأوا گذاشت . بدین ترتیب دوران زندگی مردی که درتمام عمر خود جز حق و حقیقت هدفی نداشت به پایان رسید .
آموزش جبرئیل توسط علی علیهالسلام
در کتاب بستان الکرم نقل شده : روزی جبرئیل امین نزد خاتم النبیین (صلی الله علیه و آله) بود که امیر المومنین (علیهالسلام) بر آنها وارد شد . چون جبرئیل آن حضرت را دید برخاست و تعظیم کرد حضرت رسول فرمود : یا جبرئیل ! تو برای این جواهن تعظیم می کنی ؟! جبرئیل عرض کرد چگونه تعظیم نکنم یا رسول الله در حالی که او بر من حق استنادی دارد . رسول خدا(صلی الله علیه و آله) پرسید چه چیز به تو تعلیم داده است و چگونه بوده است ؟ جبرئیل گفت وقتی که خدای تعالی مرا خلق کرد از من پرسید تو کیستی ؟ و من کیم ؟ و نام تو چیست و نام من چه است ؟ من از جواب عاجز شده ساکت ماندم مدتی در تحیر بودم که این جوان حاضر شد و مرا تعلیم داده گفت بگو تو پروردگار جلیلی و نام تو جمیل است و من بنده ذلیل و نامم جبرئیل است . از این رو چون او را دیدم تعظیم کردم . سپس رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از جبرئیل پرسید : عمر تو چقدر است ؟ جبرئیل گفت یا رسول الله ستاره ای است که در هر سی هزار سال یکبار طلوع می کند من آن ستاره را سی هزار بار دیدم !
منبع: سازمان تبلیغات اسلامی