بررسی موضوع چند نکته از زندگی پیامبر در کلام حجت الاسلام ناصر رفیعی:
در زندگی پیغمبر دو سه نکته کلیدی را بگویم. یکی از نکات کلیدی در زندگی پیامبر که آخر سوره یوسف اشاره شده این است که پیامبر همه زندگیاش شفاف بود. ابهام نبود. دعوتش، زندگیاش، برخوردش، قرآن میفرماید: «قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِيرَة» (یوسف/108) پیغمبر بگو: این راه من است. من هم شفاف همه را دعوت میکنم. چیز پوشیده و مخفی نیست. کاملاً آگاهانه به شما میگویم. لذا استدلالهایش را هم ببینید وقتی قرآن میگوید: آیا عالم و جاهل یکی است؟آیا بتها میتوانند برای شما کاری انجام بدهند؟ آیا پرستش خدا اینطور نیست؟ همه با استدلال و منطق است.
نکته دومی که در زندگی پیامبر اسلام باید رویش توجه شود بحث اصل سهولت در زندگی ایشان است که مقداری توضیح بدهم. از امام صادق حدیث داریم که فرمودند: «ان الله تبارک و تعالی بری محمدً صلی الله علیه و آله و السلم من ثلاث» خدا در قرآنش پیامبر را از سه چیز دور کرده است. «عن یتقول علی الله» یکی اینکه خودش یک حرفی را بزند، به خدا نسبت بدهد. بدون اذن خدا یک چیزی را بگوید. 2- «ان ینطق عن الهوی» دومین چیزی که خدا منع کرده این است که بخواهد از روی هوای نفس سخن بگوید. قرآن به صراحت میگوید: «وَمَا يَنْطِقُ عَنْ الْهَوَى» (نجم/ 3)، مورد قبلی هم آیه قرآن است که «وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيل» (حاقه/44) 3- «عن یتکلف» بخواهد با تکلف و صعوبت و سختی و زحمت یک چیزی را به مردم بفهماند. لذا فرمود: «نَحْنُ مَعَاشِرَ الْأَنْبِیَاءِ وَ الْأَوْلِیَاءِ بِرَاءٌ مِنَ التَّکَلُّف» (مجلسى، 1404ق، ج70، ص394) در زندگی ما انبیاء تکلف نیست.
تکلیف با تکلف فرق میکند. نماز تکلیف است. بالاخره انسان صبح از خواب بیدار میشود و صورتش را بشوید و نماز بخواند. تکلیف سخت است. تکلف یعنی چیزی که انسان نیست و خودش را به زحمت بیاندازد. مثلاً تکلف برای مهمان خوب نیست. مهمان به خانه شما میآید، بروی چلوکباب بگیری، غذای زیاد بگیری، قرض کنی، این تکلف است. یا اینکه لیسانس داری، خودت را فوق لیسانس معرفی کنی. این تکلف است. یا قدرت محدودی داری، یک قدرت بالاتر نشان بدهی. آنچه نیستی و بخواهی جلوه بدهی. این تکلف است.
قرآن کریم میفرماید: «يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْر» (بقره/185) این یک اصل کلی است. دین برای شما یُسر خواسته است. عسر نخواسته است. اینجا انسان نگوید: خوب اگر یُسر خواسته ماه رمضان بگوید: روزه نگیرید. هفده ساعت تشنگی سخت است. اگر یسر خواسته بگذارد صبح بخوابیم. چرا میگوید: نماز بخوانید؟ یسر و عسر را باید معنا کرد. اگر یک معلمی، دانشآموزان را در حیات میآورد و میدواند یا یک فرماندهی سربازانش را در آموزشی مینشاند و میدواند. این سختی مقدمهی یک یُسر و آسانی است. این تکلیف است و این به نفع خود شماست. ما یک دنیای دیگر هم داریم. بعد در همین دنیا یک عالم دیگر داریم و ثانیاً در همین دنیا اگر می خواهید دنبال فحشا نروید، نماز مانع فحشا است. اگر میخواهی سپری از جهنم داشته باشی، بازدارندگی داشته باشی و عزم و ارادهی تو قوی بشود، روزه این کار را برای تو انجام میدهد. اگر میخواهی در جامعه فقیر نباشد، زکات و خمس باعث میشود فقر ریشهکن شود. لذا«يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ» یُسر را ما معنا نمیکنیم. اگر قرار شد دانشآموزان یُسر را معنی کنند، میگویند: حاضر بزن و نمره هم بده. ولی یُسر را معلم معنا میکند. عُسر برای شما نمیخواهد. مثلاً بگوید: فردا همه بروید و هرکدام یک دستگاه فلان خریداری کنید. یا همه شما باید پنجاه کتاب با خودتان بیاورید. معنای یُسر سهولت مطلق نیست. سهولت منطقی است.
سوال : اینهایی که مثلاً در زندگی دچار وسواس میشوند، برای خودشان ایجاد عُسر کردند؟
پاسخ: من هفت قسم از سهولت را برای شما میگویم.
1- سهولت در اجرای احکام دین. چرا میگویم در اجرای احکام دین و فروع دین؟ نگفتم: در اصل احکام. نه در اصل نماز، شما نماز نخوانی. نگفتم در اصول دین. بگویی: 124 هزار پیغمبر است، ما پنج مورد را قبول داریم و باقی را نداریم. یا اینکه خداوند اینقدر صفات دارد، ما نصفش را قبول داریم. در اصول دین نه، در اصل احکام نماز و روزه مثل همان تکلیف امتحان و معلم است. ولی ممکن است شما به معلم بگویید: باشد امتحان میدهیم و کلاس هم میآییم. ولی شما امتحان ما را آسان بگیر. یا مثلاً فرض کنید که بگوید: دیشب پدر من از دنیا رفته است. مادر من مریض بوده، امتحان را یک مقدار عقب بیانداز. ملاحظه کن. این غیر از این است که اصل تکلیف را برداریم. لذا در دعاها میگوییم: «رب یَسِّر و لا تُعَسِّر» خدا آسانش کن بر ما و سخت نگیر. «رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْراً» تکلیفهای سختی که از بنی اسرائیل گرفتی گردن ما نگذار. «رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِه» (بقره/286) لذا من گاهی به دوستان میگویم. میگویند: نمیشود خدا از ما امتحان نگیرد؟ گفتم: نه! «احَسِبَ الناس ان يُتركوا ان يقولوا آمنّا وهم لايُفتنون» (عنكبوت/2) خدا حضرت ابراهیم را امتحان کرده است. چرا؟ میشود بگوید: خدایا امتحان ما را آسان قرار بده. من گاهی به دوستان میگویم: خدایا امتحان ما را در مریضی قرار نده. در داغ اولاد قرار نده. چون امتحانات مختلف است.
اینکه حضرت موسی دعایی دارد «رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي» (طه/26) خدایا ما سراغ فرعون میرویم، ولی تو کار را آسان کن. خدا فرعون را وسط رود نیل جمع کرد. اگر قرار بود فرعون با موسی این طرف رود نیل بیاید، آسانش هم کرد.
در جنگ بدر، پیغمبر دعا کرد خدایا کمک کن. گفت: خدایا اینها بندگان تو هستند. دعا کرد برای پیروزی، «وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى» (انفال/17) از این چند قسم سهولت دور نشویم. سهولت در اجرای احکام دین، آقا بیمار هستی، نمیخواهد روزه بگیری. خدا میگوید: بر مریض حرجی نیست. ناتوان هستی نمیخواهد روزه بگیری. مسافر هستی نماز را شکسته بخوان. ناتوانی جهاد نرو. جسم خانمها را به گونهای آفریده که آن استحکام خاص، یعنی نوع بدن زن با مرد متفاوت است. کما اینکه امتیازاتی خانمها دارند و ما نداریم. خانمها فرزند میآورند و مردها فرزند نمیآورند. هیچوقت هم گله نمیکنند. چرا خانمها این توان را دارند و ما نداریم؟ خودشان میدانند این سیستم در بدن خانمها قرار داده شده است. خدا از زن جهاد را برداشته است. میگوید: نمیخواهد جهاد کنید. همچنین در مصادیق دیگر. پول نداری حج بروی، نمیخواهد بروی، واجب نیست. خمس، زندگیات نمیچرخد، نمیخواهد بدهی. زکات، دام و غلات کم داری، اگر میزانش به حد نصاب نرسیده، نمیخواهد زکات بدهی. در اجرای احکام، آقا من نمیتوانم روی پایم بایستم، نشسته نماز بخوان. نمیتوانم بنشینم. خوابیده نماز بخوان.
الآن بعضیها در بیمارستان مریض که میشوند نماز نمیخوانند. به یکی گفتم، گفت: لباسم نجس است و روی تخت خوابیدم. گفتم: تنها عبادتی که هیچوقت تعطیل نمیشود نماز است. الآن آفتاب دارد غروب میکند، افتادی در دریا داری غرق میشوی، همین که الله اکبر بگویی و زیر آب بروی، این نماز را خواندی. هیچ رکنی هم انجام ندادی. پس سهولت در اجرای احکام، آقایان و خانمها با وسواس صعوبت در اجرای احکام برای خودشان ایجاد نکنند. خدا نخواسته، چرا خودتان را اذیت میکنید.
قدیمها که ما مدرسه میرفتیم، بعضی معلمها در دانشگاه هفت تا سؤال میدادند، میگفت: پنج سؤال را پاسخ بدهید. بعضیها هفت تا را پاسخ میدادند. آنوقت نمره اینها از ما کمتر میشد. چرا؟ ما پنج تا را خوب جواب داده بودیم، او به هفت سؤال ناقص پاسخ داده بود. یا نه، معلم میگفت: من دو تا اولی را خط میزنم. در این هفت سؤال نمیگشت که دو تا ناقصها را جدا کند. خودش نوشته پنج تا از هفت تا! برای چه مینویسی؟
یادم است وقتی برای دفاع از پایان نامه دکتری رفتم، ششصد صفحه بود. دو جلد چاپ شد. تفسیر علمی قرآن بود. تا استادهای داور جلوی ما نشستند، اول اشکالی که استاد داور به من کرد، گفت: چه کسی به شما گفته: ششصد صفحه بنویسی؟ دویست صفحه کافی بود. چهارصد صفحه اضافی نوشتی. این اول اشکال! گفتم: من به زحمت افتادم. گفت: بیخود خودت را به زحمت انداختی. یادم است که یکی از آقایان گفت: اتفاقاً هنر این است که شما حرفت را در دویست صفحه جمع میکردی. به همین جهت به من نمره کم دادند بخاطر اینکه زیاد نوشتم. من برای این کار شش ماه وقت گذاشته بودم. وقتی پایان نامه سقفش دویست صفحه است برای چه شما دویست صفحه نوشتی؟ پیغمبر اکرم با 750 گرم آب وضو میگرفت. شما یک سطل آب برای یک وضو استفاده میکنی. انشاءالله خدا همه وسواسیها را شفا بدهد. ولی اولین نکته که بارها در بحث وسواس گفتم، امروز با این امکانات افراد وسواسی بی انصاف هستند اگر وسواس به خرج بدهند. در صدر اسلام دستشویی رسمی نبود. شیلنگ آب نبود. ماشین لباسشویی نبود. الآن با این وضعیت و امکاناتی که هست وسواس معنا ندارد.
2- سهولت در برخورد با مردم. «شَرُّ الاخْوَانِ مَنْ تُكُلِّفَ لَهُ» (نهجالبلاغه، حكمت 479) بدترین دوستان و مهمانان کسانی هستند که آدم مجبور شود بخاطر آنها به تکلف بیافتد. یعنی چه؟ یعنی امشب به خانه دعوتش کردی. به خانمت میگویی: این آدم عادی نیست. به یک خورشت راضی نمیشود. سه تا خورشت، چهار نوع میوه، با او رودروایسی دارم. خانه را حسابی تمیز کنی، این از آن آدمهای ایرادگیر است.
حارث بن عبدالله همدانی از یاران حضرت امیر است. نامه 69 نهجالبلاغه خطاب به اوست. آقا را دعوت کرد. آقا فرمود: به سه شرط میآیم. 1- زن و بچهات را به زحمت نیاندازی. 2- از بیرون چیزی تهیه نکنی. 3- هرچه در خانه داری از ما دریغ نکنی. آنچه داری بیاور. از بیرون هم نخر. زنو بچهات هم خانه نروی بگویی: علی دارد میآید. خانه را فرش کنی. الآن مهمانیها و رفت و آمدها خیلی کم شده است. الآن مهمانیها بین برادرها و خواهرها هم کم شده است. یعنی به سقف فرزندان خودشان کشیده شده است. چقدر خوب است با یک غذای ساده دور هم جمع شوند. خانوادهها بیشتر با هم آشنا میشوند. ازدواج صورت میگیرد. غصهها کم میشود. همدیگر را میبینند. مشکلات کم میشود. این هم سهولت در برخورد بود که نکته بسیار مهمی است.
3- سهولت در تعامل با مهمان و مردم. یک کسی در مسجد آمد، به حضرت امیر گفت: گرسنه هستم. پیغمبر اکرم ایستاده بود. به اصحاب رو کرد که ایشان مهمان است. کسی تحویلش نگرفت. حضرت فرمود: من او را به خانه میبرم. باید با خانواده هماهنگ کند. به خانه آمدند، مهمان بیرون بود. فرمودند: فاطمه جان در خانه چه داریم؟ فرمود: به اندازهی غذای یک بچه، یعنی خود من و شما هم امشب غذا نداریم. بتوانیم این را به امام حسن بدهیم. فرمودند: میشود امشب این غذا را به این مهمان بدهید؟ آمدند و این مهمان را خیلی راحت و بیتکلف پذیرایی کردند.
اسراف هم کم میشود. مسرف مبغوض خداست. اسراف را مردم گناه کبیره نمیدانند. در یک کتابی دیدم به نام «گناهان فراموش شده» یکی از گناهان فراموش شده اسراف است. واقعاً مردم گاهی متدینین ما اسراف را گناه نمیدانند. فکر میکنند یک چیز بدی است. این هم سهولت در تعامل با مهمان و مردم.
4- سهولت در معامله، حدیث داریم خداوند انسانهای سهل البیع و سهل الشراء را دوست دارد. زود میخرد و زود میفروشد. بعضیها میخواهند یک پارچه بخرند، کل بازار پارچه فروشها را زیر و رو میکنند، اینقدر چانه میزند، مثلاً میخواهد یک خانه که کنار مسجد هست را به مسجد بفروشد. چندین سال است مردم را معطل کرده است. یک خیابان میخواهد بزرگ شود. یا می خواهد ماشینش را تغییر بدهد. پول هم دارد. مشتری دارد. میگوید: این را به من بده و یک ماشین دیگر بخر. اصلاً! مگر میشود از بعضیها چیز خرید؟
5- سهل الانفاق بودن، زود انفاق کردن. حضرت امیر پنج بار شتر برای کسی خرما زد. ظاهراً عیالوار بود. یکی گفت: آقا چه خبر است؟ فرمود: خدا امثال تو را زیاد نکند. من انفاق میکنم و تو ناراحت هستی. لذا در بحث انفاق هم خوب است انسان زود انفاق کند تا شیطانکها مانع نشوند. حدیث داریم در انفاق سه کار کنید انفاق شما زیبا شود. یکی تعجیل کنید. یکی سَتر، بپوشانید. یکی منت نگذارید. زود کمک کن. مطرح نکن، منت هم نگذار. اینها انفاق را گوارا میکند.
6- سهولت در عذرپذیری است. حالا یک خطایی کرده است. دیگر مگر بعضیها ول میکنند. امام سجاد فرمود: کسی این طرف بیاید یک حرف ناسزایی بگوید. این طرف بیاید عذرخواهی کند، قبول میکنیم. اصلاً روایت برای عذر میتراشیم. عذر پذیری غیر از عذر تراشی است. یکوقت شما خطایی میکنی و میگویی: ببخشید اشتباه کردم. یکوقت نه خود من توجیه میکنم. میگویم: منظورش این نبود. الآن برعکس است. یعنی خیلیها نه تنها عذرتراش نیستند، بلکه خطا تراشی میکنند. پس عذرپذیری از نکاتی است که رویش تکیه شده و سیرهی ائمه ما این بوده است.
داستان حسن مثنی معروف است. حسن مثنی داماد امام حسین است. یعنی پسر امام حسن است. امام حسن دختری به نام فاطمه(س) داشت. ایشان خواستگاری دختر عمویش آمد. امام حسین دخترهای دیگر هم داشت. آقا فرمودند: کدام دخترهای مرا میخواهی؟ گفتند: عموجان آنکه شبیه مادر شما، حضرت زهراست. همین فاطمه شبیه حضرت زهرا(س) بود. ازدواج کردند. امام سجاد هم داماد امام حسن است. امام حسن هم دختری به نام فاطمه دارد. حسن مثنی پسر امام حسن، داماد امام حسین است. پسر امام حسین داماد امام حسن مجتبی است. امام سجاد از همین فاطمه دختر امام حسن، امام باقر(ع) را دارند. حسن مثنی یک اختلافی با امام سجاد پیدا کرد، سر موقوفات حضرت امیر، آمد به امام توهین و تندی کرد. یک مقدار زیادهروی کرد و ناسزا گفت و رفت. اصحاب به امام سجاد گفتند: آقا پاسخ او را نمیدهید؟ فرمود: چرا برویم جواب بدهیم. راه افتادند و خوشحال شدند و گفتند: حتماً دعوایی میشود. آقا در راه این آیه را میخواند: «وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِين» (آلعمران/134) آقا در خانه رسیدند. آنهایی که اهلش بودند فهمیدند آقا میخواهد چه برخوردی بکند. چون این آیه داشت خط مشی میداد. آقا در زدند. حسن مثنی هم جبهه گرفت و در را باز کرد. دید آقا با یک عده آمدند. آقا یک نگاهی کرد و فرمود: پسر عمو! هرچه دلت خواست گفتی. اما جواب ما را هم بشنو. «ان کنت صادقاً» اگر این ناسزاهایی که گفتی درست بود. «فاستغفرالله» خدا ما را ببخشد. اگر نادرست بود، خدا شما را ببخشد. آقا روی پای امام افتاد. پیشانی امام را بوسید. گفت: جانم فدای شما! نه، در شما نبود. در من بود. من باید عذرخواهی کنم. تمام شد.
بعضیها وقتی این قصه را میشنوند، میگویند: اگر ما هم اینطور بودیم که امام میشدیم. فوراً فرافکنی میکند. میگویی: رسول خدا اینطور بود. سیدی یکوقت عصبانی شده بود. من گفتم: جد شما اینطور بود. گفت: او جد ما بود. اگر ما هم آنطور بودیم، مثل پیغمبر میشدیم. گفتم: قرآن کریم میفرماید: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَة» (احزاب/21) پیغمبر برای شما الگو است. اگر دست نایافتنی بود، میفرمود: نه، پیغمبر یک تافتهی جدا بافته است. هیچ ربطی هم به هم ندارد. شما بروید کار خودتان را بکنید. حضرت امیر در نهجالبلاغه میفرماید: «فتاس بنبیک الاطیب الاطهر صلی الله علیه و آله و سلم» مردم به پیغمبر تأسی کنید. بعد میفرماید: در پیغمبر گرامی اسلام الگویی برای همگان است. پس پنجمین سهولت در عذرپذیری است. بپذیر حتی اگر میدانی عذرپذیری نادرست است. پشیمان است و همین کافی است.
7- سهولت در برخورد خانوادگی. هفتمین مورد سهولت در برخورد خانوادگی است. پیغمبر گرامی اسلام ماه رمضان مسجد میرفتند. دهه آخر اعتکاف میکردند. بیست شب دیگر را افطار منزل میآمدند و نماز را در مسجد میخواندند. بعضی شبها ایشان افطاری میرفتند. یک شب حضرت مسجد نماز میخواند، یک کسی آمد سؤالی بپرسد. ایشان نشست جواب داد. دیر شد و افطار گذشت. لحظاتی عبور کرد. انس بن مالک میگوید: غذایی برای پیغمبر گذاشته بودیم بیاید افطار کند. من فکر کردم دیگر نمیآید غذا را خوردم و خوابیدم. آقا آمدند در را باز کردند و وارد شدند. انس بن مالک بچه بود و در خانه پیغمبر خدمتکار بود. آمدند و گفتند: غذا، گفت: آقا شما گرسنه هستید؟ گفت: من غذای شما را خوردم. فرمودند: مانعی ندارد. من با آب افطار میکنم. با قدری آب افطار کردند و رفتند. بعضیها زمین و زمان را به هم میدوزند.
آقا این خانم بچه کوچک دارد. نتوانسته ناهار درست کند. یا بیمار شده، یا خواب مانده، یا مشکلی برایش ایجاد شده است. من کسانی را میشناسم که یک هفته در خانه هستند و کار ندارند. شب خانه میآید دو کیلو میوه هم نتوانسته بخرد. دستش خالی است. دیگر به رخش نکشید و موجب اختلاف قرار ندهید. مقصود از سهولت در برخورد خانوادگی این است که انسان نسبت به زندگی هم گیرهایی که موجب ایجاد اختلاف میشود از زندگی دور کند.
همینجا فرازی از سیرهی پیغمبر گرامی اسلام را از کتاب ارشاد القلوب برای شما بخوانم. در جلد شانزده بحار هم ویژگی پیامبر به طور خاص آورده شده است. حضرت آیت الله سبحانی هم کتابی به نام «فروغ ابدیت» دارند. سیرهی پیامبر اعظم در دوازده جلد در قم چاپ شده است. خلاصهاش در یک جلد چاپ شده است. کتاب «سنن النبی» مرحوم علامه طباطبایی هم خیلی اشاره کرده است. «کان النبی» داریم پیامبر را معرفی میکنیم. «و یأکل مع العبد» با بردگان غذا میخورد. «یجلس علی الارض» روی زمین مینشست، مقید بود انسان بالا باشد.
من یکوقتی از یکی از علما سؤال کردم. آقا وقتی در مجلسی وارد میشویم بالا باشیم خوب است یا پایین باشیم خوب است؟ ایشان فرمود: برای خودتان تقید درست نکنید. بالا جا بود بالا بروید. نبود پایین بنشینید. اینکه یک کسی بگوید: من فقط صف اول باید جا داشته باشم. یکوقت صف اول جا نیست. تقید برای خودتان درست نکنید. بعد فرمود: هیچ احساس شرم و حیا و خجالت نمیکرد که برای خانوادهاش از بازار چیزی بخرد و دستش باشد و به خانه بیاید. نیاز دارد. یکوقت باید ظرف آب تهیه کرد. نان تهیه کرد. این را هیچوقت کسر شأن نمیدانست. «یُصافِحُ الْفقیرَ وَ الْغَنیّ» (بحارالانوار/ج7/ ص 208) با فقیر و غنی دست میداد. آخر بعضیها دست دادنشان با فقیر و غنی با همدیگر فرق میکند.
من یکجایی بودم. یک پیرمردی آمده بود یک لباس سادهای داشت. آن آقا که آنجا بود فکر کرد او فقیر است. او را خیلی تحویل نگرفت. یک کسی پیش ایشان آمد و گفت: آقا ایشان پول زیادی را آوردند، ظاهراً میخواست برای کار خیری بدهد. برخورد این آقا زمین تا آسمان با او عوض شد. من خیلی ناراحت شدم. این خیلی بد است. اینکه پیغمبر با فقیر و غنی یکسان برخورد میکرد. «و یسلم علی من استقبله من غنی و فقیر» با هرکس روبرو میشد سلام میکرد. بعضی از سلامها با سلامها فرق دارد. آنچنان تحویل میگیرد چون این مدیر کل بانک است و میشود از او وامی گرفت. یا نه طرف کارمند است، یک سری تکان میدهد. «کان رَسُول اللّه صلی الله علیه و آله خَفیفُ الْمَؤُونَةٌ» زحمت برای کسی ایجاد نمیکرد. خف المؤونه بودن به این معناست که زحمت برای کسی ندارد. بعضی کثیر المؤونه هستند. یعنی خیلی زحمت برای نگهداریشان است. انشاءالله خدا به همه عزیزان سلامتی بدهد.
حاج آقای قرائتی به قم تشریف آورده بودند. من یک کاری با ایشان داشتم گفتند: ظهر ناهار منزل شما میآیم. گفتم: باشد. من به خانواده زنگ زدم و گفتم: حاج آقا میخواهند تشریف بیاورند. اتفاقاً یکی دیگر از روحانیون هم آن روز مهمان ما بود. به حاج آقا گفتم: فلانی هم هستند. گفت: بهتر. به خانواده گفتم. ظاهراً برنجی درست کرده بودند. گفتم: عیب ندارد همین خوب است. سر سفره آوردیم و ایشان تشریف آوردند. آن آقا بود و من هم بودم وخیلی ساده برگزار شد. خفیف المؤونه بودن خیلی خوب است. کسی برای خودش زحمت ایجاد نکند. بله یکوقت کسی مسئول سیاسی است، بحث دیگری است. بعد فرمود: «جمیل المعاشره» معاشرتش زیبا بود. یعنی کسی از نشستن با پیامبر احساس خستگی نمیکرد. «بساماً من غیر ضحک» تبسم داشت اما قهقهه و خندههای غیر معمول نداشت. «متواضعا» غرق تواضع بود. «جواداً» غرق جود و سخاوت بود. «رقیق القلب» زود متأثر میشد. «رحیماً بکل مسلم» رحمه للعالمین است. این صفت خیلی مهم است.