چند نکته از زندگی حضرت عباس علیه السلام را در گفتاری از حجت الاسلام و المسلمین محسن قرائتی مرور می کنیم :
روز شریفی است. در ماه شریفی هم هستیم. هرکسی برای کارش یک اولی دارد. مثلاً کشاورزها اول کارشان پاییز است که زمین را شخم میکنند، کارمندان دولت اول سالشان فروردین ماه است. هرکسی یک وقتی اول سالش است. کسانی که اهل عبادت و سیر و سلوک، مناجات، تقوا و نیایش و راز و نیاز هستند، اول سالشان ماه رمضان است. منتها برای رفتن به سوی ماه رمضان از ماه رجب خودشان را آماده میکنند. یعنی ماه رمضان مثل مکه است و ماه رجب و شعبان مثل میقات است که لباسهای احرام میپوشند و خودشان را برای مکه آماده میکنند.
در ماه رجب دو امام بزرگوار متولد میشوند و در ماه شعبان هم چهار ولی خدا متولد میشوند. امام حسین سوم شعبان متولد میشود که آن را روز پاسدار مینامند. چهارم شعبان اباالفضل العباس متولد میشود.
و پنجم شعبان امام چهارم متولد میشود. و در نیمه شعبان حضرت مهدی ارواحنافداه متولد شدند و اصولاً ماه رجب و شعبان ماه عبادت است. ما در این جلسه چند تا خاطره ناب از حضرت اباالفضل بگوییم و درباره پرچم صحبت کنیم و دو سهدقیقه درباره آب رسانی صحبت کنیم.
1- زندگینامه حضرت عباس
اما مادر اباالفضلام البنین است. چهار پسر داشت که هر چهار پسرش در کربلا شهید شدند که یکی مشهور به اباالفضل و سه پسر دیگرش هم مشهور نیست. این زن علاوه بر اینکه مادر شهید بود یک زن شجاع، دانشمند، شاعر، سخنران، فاضل هم بود. یعنی کمالات فکری و فرهنگی زیادی داشت. همینکه حضرت اباالفضل علیهالسلام به دنیا آمد، قنداقه او را به دست حضرت امیر دادند. حضرت امیر از همان روزهای اول دستهای اباالفضل را میبوسید و گریه میکرد. و میفرمود: این دستها در کربلا قطع میشود. حضرت میفرمود: من مادر او را که میخواستم بگیرم، گفتم: من یک زنی شجاع میخواهم. اگر مادر شجاع باشد بچهاش هم شجاع است. «محمد حنیفه» پسر حضرت علی علیهالسّلام بود که از زن دیگری بود، پسر علی بود ولی ترسو بود. یک روز در جبهه حضرت امیر با پشت شمشیر به پشتش زد. گفت: برو کنار! «ادرکک عرق من امک» (شرح نهجالبلاغه،ج1،ص233) مادرت ترسو بود که تو هم ترسو شدی. اگر انسان با آدم ترسو مشورت کند هیچ وقت به جایی نمیرسند. و لذا حدیث داریم با آدم ترسو هیچ وقت مشورت نکنید.
نه آدم پولدار میشود اگر بترسد تجارت کند. نه آدم راننده میشود اگر بترسد پشت فرمان برود. با آدم ترسو مشورت نکن. حضرت امیر فرمود: از هر چیز که میترسی در دل آن برو و دل را به دریا بزن.
حضرت اباالفضل از مادری شجاع متولد شد. اباالفضل خیلی خوش قیافه، خوش جاذبه و خوش اندام بود. به طوریکه به او ماه (قمر بنی هاشم) میگفتند. با اینکه جوان بود به خاطر سجدههای طولانی جای سجده به پیشانیاش بود. در کربلا حضرت وقتی شهید شد، قاتلی که به او ضربت زده بود، بعداً پشیمان شد، گریه میکرد و میگفت جوانی را کشتم که جای سجده در پیشانیاش پیدا بود.
یک روز حضرت امیر به بچهاش اباالفضل گفت بگو: «احد» گفت: «احد» گفت بگو: «اثنین». گفت: نه! با زبانی که یک گفتم دیگر دو نمیگویم. حضرت امیر از شیرینی این بچه خندید. زینب کبری هم دختر بچه کوچولو بود. گفت: بابا من را دوست داری؟ گفت: بله! تو را دوست دارم. گفت: خدا را هم دوست داری؟ امام گفت: بله خدا را هم دوست دارم. زینب گفت: نه نمیشود. در یک دل دو تا دوستی جمع نمیشود. بعد خود حضرت زینب گفت: تو خدا را دوست داری، منتها چون ما بچه هستیم، به ما محبت داری و شفقت داری و دوستی اصلی مال خداست. اینها خانواده علم، ذوق، شمشیر، شهادت و جرأت هستند.
2- مقام و جایگاه آن حضرت
امام درباره اباالفضل میفرماید. با علم از کودکی مانوس بودند. ولی واقعاً خانواده علم اهل بیت هستند. دو نفر را نزد امام رضا آوردند. امام رضا علیهالسّلام فرمود: به شرق و غرب بروید عالمتر از ما سراغ نخواهید داشت. هرکس میخواهد مقام اباالفضل را ببیند باید از این جمله امام صادق علیهالسّلام ببیند که میگوید: «سَلَامُ اللَّهِ وَ سَلَامُ مَلَائِكَتِهِ الْمُقَرَّبِینَ وَ أَنْبِيَائِهِ الْمُرْسَلِینَ وَ عِبَادِهِ الصَّالِحِینَ وَ جَمِیعِ الشُّهَدَاءِ وَ الصِّدِّیقِینَ»(تهذیبالأحکام، ج6، ص65) ای اباالفضل! مقامی داری که حقش این است که خدا و تمام فرشتهها و تمام انبیا و تمام شهدا و صدیقین بر تو درود بفرستند. این زیارت سندش معتبر است.
در اصطلاح عرف ما اباالفضل «باب الحوائج» هم هست. یکی از علمای شوشتر شاگرد شیخ انصاری که یکی ازعلمای صد سال پیش است. (تمام علمای صد سال پیش تا الان همه کتابهای شیخ انصاری را خواندهاند تا فقیه شدند. او عالمی است که از علم او صد سال همه علما استفاده کردهاند. ایشون از مراجع تقلید مهمین نجف بود.) شاگردی داشت که مشکل مسکن داشت. میخواست خانه بخرد. مدتها کربلا و حرم حضرت اباالفضل علیهالسّلام میرفت و حاجتش داده نمیشد. میگفت یک روز دیدم یک عرب بیابانی آمد یک بچهای آورد که دستش شل بود. گفت: یا اباالفضل دست بچهام را خوب کن. و بچه هم دستش خوب شد. عالم نجف یک نگاهی کرد و گفت: یا اباالفضل! چه شده است؟ ما که همیشه میآییم هیچ! این آمد و گرفت و رفت. من که دیگر حرم نمیآیم و دنبال درسش به نجف رفت. تا وارد نجف شد استادش علامه آیت الله شیخ مرتضی انصاری دو تا کیسه پول داد و گفت، این پول را بگیر برو خانه بخر و با اباالفضل قهر نکن.
حالا رابطه بین شیخ انصاری و اباالفضل چیست خودشان میدانند، ولی مثل اینکه اباالفضل حواله را داده بود که شیخ انصاری پیاده کند. اصولا ما هیچ وقت نباید با خدا قهر کنیم. ما که از خدا طلبی نداریم. مثل ما مثل نوشتن کلمه ادب است. آیا حرف(دال) حق دارد بگوید: آقای قرائتی به من ظلم کردی چرا کمر من خم است؟ جناب(دال) تو اصلا نبودی و من تو را نوشتم. بله اگر مثلاً یک کمالی داشت و کمال گرفته شده بود، میتوانست شکایت کند. اما یک چیزی که از اول نبوده است، پس طلبی وجود ندارد.
خدایا! چرا من یک سیر استعداد دارم. بو علی سینا یک کیلو استعداد دارد؟ جواب این است که مگر تو از من طلبی داشتی؟ من میتوانستم تو را سوسک خلق کنم. و خلاصه تلخ و شیرینی دنیا مخلوط با همدیگر است.
قصه تلگراف یادتان نرود. تلگراف کرد به خدا که خدایا یک کامیون اسکناس بفرست، جواب آمد: یک کامیون اسکناس با سه تا پسرهروئینی میفرستم. دوباره تلگراف کرد به خدا که خدایا یک گونی اسکناس بفرست. جواب آمد: یک گونی اسکناس با یک دختر کچل میفرستم. دید حرف ندارد. دوباره تلگراف کرد که خدایا یک ساک اسکناس بفرست. جواب آمد یک ساک اسکناس با تنگی سینه میفرستم. گفت: خدایا همان روزی صد تومان، دویست تومان را بفرست بیاید. جواب آمد میفرستم، ولی فضولی موقوف.
بهتر این است که ما بنده خدا و تسلیم باشیم. یک کسی راه میرفت و میگفت: 12، 12، 12، 12 یک نفر رسید و گفت: چرا میگویی دوازده؟ بعد گفت: 13، میخواستم ببینم فضول کیست. دیدم تو هم یکی از آنها هستی.
اباالفضل علیهالسّلام فقط در کربلا شجاع نبود. در جنگی حضرت امیر صورتش را بست که ناشناس باشد. میدان رفت. یک جنگی کرد و جمعیت زیادی را به هلاکت فرستاد. گفتند: چه کسی بود؟ در آخر فهمیدند که حضرت اباالفضل علیهالسّلام بود. روزی که میخواستند بدن مقدس امام حسن را دفن کنند، قرار بود کنار پیغمبر دفن کنند. نگذاشتند و به بدن مقدس امام حسن را تیراندازی کردند. اباالفضل شمشیر کشید و اگر امام حسین جلویش را نگرفته بود جمعیتی را به درک میفرستاد.
3- سقایت و پرچمداری حضرت ابالفضل
اباالفضل علیهالسّلام هم پرچمدار و هم سقا بود. در مورد آب دادن یک چیزی بگویم. قدیم یک رسم خوبی بود. هر کسی خانه میساخت در خانهاش یک تخته گاهی درست میکرد که پیرمردی کسی بنشیند و خستگیاش را در کند. الآن دیگر اینطور نیست. قدیمیهای ما خیلی آثار خوبی داشتند. یک فرهنگ اصیلی داشتیم. قدیمیها در کوچهها خیابانها سنگال میگذاشتند. چقدر خوب است یک نفر خيّر بیاید و برای هر دبیرستان و هر درمانگاهی آب سرد کن بسازد.
قرآن میگوید: آب مایه حیات است و آب رسانی یعنی حیات رسانی. پیغمبر فرمود: بهترین اعمال این است که آدم جگر تشنهای را سیراب کند. هرکس یک لیوان آب به تشنهای بدهد، انگار بردهای را آزاد کرده است و هرکس از راه دور آب برساند، انگار یک نفر را زنده کرده است. ابوطالب در مکه مسئول آب رسانی بود. هاشم جد پیغمبر از زم زم یعنی از مکه، آب را به منی میبرد تا به حاجیها آب بدهد. آب رسانی به حجاج مقام رسمی بود.
امام حسین علیهالسّلام کوچک بود که تشنهاش شد و یکباره گفت: «آب». پیغمبر تا دید حسین میگوید «آب» سریع بلند شد و به بچهها آب داد. اباالفضل علیهالسّلام هم در سخت ترین شرایط آب داد و ماجرای آب رسانی و مشک آب را از وعظا شنیدهاید. ولی آب دادن مهم ترین کارها و با ارزش ترین کارهاست.
یکی از کارهای اباالفضل پرچم داری است. پرچم داری در تاریخ اسلام بوده است. اولاً پرچم را دست هر کسی نمیدادند. درجنگ خیبر پیغمبر فرمود: من باید پرچم را دست کسی بدهم که لایق باشد و او خدا و پیغمبر را دوست دارد و خدا و پیغمبر هم او را دوست دارد. ایران قدیم پرچمی داشت به نام درفش کاویانی که یک میلیون قیمتش بود. پیغمبر ما در اولین بار پرچم را به دست حمزه سید الشهدا داد. بعد از شهادت حمزه در همه جنگها غیر از جنگ تبوک پرچمدار علی ابن ابی طالب بود. سومین پرچم دار اسلام حضرت اباالفضل علیهالسّلام بود. در جنگی پیغمبر پرچم را به «مصعب بن عمیر» داد و به خاطر اینکه پرچم را محکم گرفته بود دستش را زدند. داد به دست دیگرش و خلاصه اینکه هر دو دستش را قطع کردند.
در جنگ صفین شش نفر پرچم را گرفتند و هر شش نفر هم شهید شدند. در زمان رسول خدا صلوات الله علیه هرجنگی یک پرچمی داشت. مثلاً در جنگ بدر پرچم سرخ بود و در جنگ احد و خیبر سفید بود. پرچم علویان سفید بود و پرچم بنی عباس سیاه بود. در روایات میخوانیم که نماز پرچم دین است. یعنی هر وقت دیدید نماز نخواندید معلوم میشود که پرچم دینتان افتاده است.
4- همراهی با امام و پاسخ به امان نامه
یک قصه از حضرت اباالفضل برایتان بگویم. بعضیها هستند که خویش و قومی در خارج دارند. برایشان دعوتنامه میفرستند که بلند شو و بیا. (دعوت طاغوتیان ازحزب اللهی ها). عصر تاسوعا بود، شمر پشت خیمهها آمد و داد زد. امام حسین فرمود: اگرچه فاسق است ولی جوابش را بدهید. اباالفضل رفت و گفت: بله! شمر با اباالفضل خویش و قوم بود. شمر گفت: بیا آنطرف آسمان و دکان دستگاه و همه چیز هست و به حضرت امان نامه داد. اباالفضل علیهالسّلام فرمود: خدا تو را و امان نامهات را لعنت کند. شب عاشورا امام حسین علیهالسّلام به اباالفضل علیهالسّلام گفت: اگر میخواهی بروی برو! اباالفضل فرمود: خدا من را زنده نگذارد که بعد از تو باشم.
حضرت اباالفضل آب را میآورد و یاد بچههای امام حسین میافتد و خودش نمیخورد. این به چه معناست؟ یعنی شما اگر به چیزی رسیدی و دیدی باطل است برگرد. حالا آب که باطل نبود.