در مجله فرهنگی دینی ثاقب نعمتهاى الهى را در حکمتی از أمیرالمؤمنین علی بن أبیطالب علیهالسلام می خوانید:
حضرت على عليه السلام مىفرمايند:
إذا وَصَلَتْ إلَيَكُمْ أَطْرَافُ النِّعَمِ فَلا تُنَفِّرُوا أَقْصاها بِقِلَّةِ الشُّكْرِ
هنگامى كه نشانههاى نعمت پروردگار آشكار شد و مقدّماتش به شما رسيد، با ناسپاسى و كمى شكر دنباله آن را از خود دور نسازيد».[۱]
شرح حدیث :
براى روشن اين حديث بايد به سه نكته توجّه كنيم:
نكته اوّل: نعمتهايى كه به سراغ انسان مىآيد مىتواند عوامل مختلفى داشته باشد:
گاهى اين نعمتها پاداشى است كه در مقابل اعمال خير خود به دست مىآورد؛ چرا كه خداوند كار هيچ كس را بدون پاداش نمىگذارد و پاداش بيشتر اين افراد را در همين دنيا مىدهد. و گاهى نعمتهاى خداوند يك نوع عذاب و مجازات است كه در روايات ما به نعمت استدراج معروف است؛ يعنى هنگامى كه شخص گناه مىكند؛ خداوند او را تنبيه مىكند تا بيدار شود؛ ولى اگر در مراحل بعدى بر اثر زيادى گناه به حدّى برسد كه تنبيهات فايده نداشته باشد در نتيجه خداوند به او نعمت مىدهد تا غافل شود و خيال كند مستحق اين نعمتهاست؛ در صورتى كه خداوند ناگهانى او را عذاب مىكند كه اين عذاب براى او خيلى دردناك است.
امام على عليه السلام مىفرمايند:
«يابْنَ آدَمَ إذا رَأيتَ رَبَّكَ سُبحانَهُ يُتابِعُ عَليكَ نِعَمَهُ وأنتَ تَعْصِيْهِ فَاحْذَرْهُ؛ اى فرزند آدم، هرگاه ديدى كه گناه مىكنى و با اين حال خداى سبحان نعمتهايش را پياپى به تو ارزانى مىدارد، از او برحذر باش».[۲]
بعضى تشبيه مىكنند به اينكه انسان هر چه از يك درخت بالاتر برود، وقتى سقوط كند، سقوطش دردناكتر خواهد بود، و گاهى خداوند اين كار را با بعضى افراد به خاطر اعمالشان انجام مىدهد.
نكته دوم: درباره كفران و شكرگذارى نعمت است كه كفران نعمت باعث مىشود نعمت از دست انسان برود و سپاسگذارى و قدردانى از نعمت موجب افزايش نعمت مىشود.
شكر سه قسم است:
شكر قلبى : كه انسان در قلبش خود را مديون و قدردان خدا بداند و از خدا خشنود باشد و در مقابلش خاضع.
شكر زبانى: كه زبان حمد و ثناى خدا را بگويد و نعمتهاى خداوند را اظهار كند.
شكر جوارحى و عملى : كه از مهمترين آنهاست كه اعضاى انسان در مسيرى قرار بگيرد كه خداوند براى آن آفريده است، چشم، زبان، گوش و جوارح ديگر را در مسير تكامل به كار بگيرد.
هيچ كس توان شكر نعمتهاى خدا را ندارد، چرا كه همين توفيق شكرگذارى هم از نعمتهاى خداست كه خود نيازمند شكر ديگرى است. به همين دليل برترين شكر آدمى اظهار عجز و ناتوانى از شكر خدا در برابر نعمتهاى اوست و عذر تقصير به پيشگاه خدا بردن. آيات و روايات درباره شكر و كفران نعمت فراوان است كه نمونههايى از آيات و روايات در اين زمينه را ذكر مىكنيم:
«وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِى لَشَدِيدٌ»؛و نيز به ياد آوريد هنگامى را كه پروردگارتان اعلام داشت اگر شكرگزارى كنيد، نعمت خود را) بر شما افزون خواهم كرد و اگر ناسپاسى كنيد، مجازاتم شديد است!».[۳]
«وَمَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِىٌّ حَمِيدٌ»؛هر كس شكرگزارى كند، تنها به سود خويش شكر مىكند. و آن كس كه كفران كند، (زيانى به خدا نمىرساند)؛ چرا كه خداوند بىنياز و ستوده است».
روايات در اين باب فراوان است كه چند نمونه را مىآوريم:
رسول خدا صلى الله عليه و آله مىفرمايند: «اسْرَعُ الذُّنُوبِ عُقُوبةً كُفْرانُ النِّعْمَةِ ؛ گناهى كه زودتر از همه گناهان عقوبتش دامان انسان را مىگيرد كفران نعمت است».[۴]
از امام على عليه السلام روايت شده است: «سَبَبُ زَوالِ النِّعَمِ الْكُفْرانُ ؛ آنچه باعث زوال نعمتها مىشود كفران است».[۵]
امّا بعضى از نعمتها هست كه انسان از آن غافل است مثل نعمت فراغت، تندرستى، و امنيت.
رسول خدا صلى الله عليه و آله در همين مورد فرمودهاند: «نِعمَتانِ مُكفورَتانِ: الأمنُ والعافِيَةُ ؛ دو نعمت است كه ناديده گرفته مىشود: امنيت و سلامت».[۶]
ناسپاسى نعمت سبب زوال نعمتها مىشود، چون مىدانيم كه خداوند حكيم است؛ نه بىحساب چيزى به كسى مىدهد و نه بىجهت چيزى را از كسى مىگيرد، آنها كه ناسپاسى مىكنند با زبان حال مىگويند ما لايق اين نعمت نيستيم و حكمت خداوند ايجاب مىكند كه اين نعمت را از آنها بگيرد و آنها كه شكر نعمت را بجا مىآورند در واقع مىگويند ما لايق و شايستهايم، نعمت را بر ما بيفزا، لذا در حديثى امام باقر عليه السلام مىفرمايند: «ما أنْعَمَ اللَّهُ على عَبدٍ نِعمةً فشَكَرَها بِقَلْبِهِ إلّااستْتَوْجَبَ المَزِيدَ بِها قَبْلَ أنْ يَظْهَرَ شُكْرُهُ عَلى لِسَانِه؛ كسى كه قلباً شكر نعمت كند پيش از آن كه به زبان شكر گويد، لياقت خود را براى افزايش نعمت ثابت كرده است».[۷]
به عبارت ديگر انسان در زندگى از سه حال خارج نيست يا گرفتار مصيبتى مىشود، يا نعمتى به او مىرسد كه از نگهدارى آن بيم دارد، يا گناه و لغزشى از او سر مىزند، كه داروى هر كدام از اينها در روايتى از امام صادق عليه السلام آمده است كه مىفرمايند: «ثَلاثٌ لايَضُرُّ مَعَهُنَّ شَىٌ، الدُّعاءُ عِنْدَ الكَرْبِ، وَالإسْتِغْفار عِنْدَ الذَّنْبِ، وَالشّكر عِنْدَ النِّعْمَةِ؛ سه چيز است كه با وجود آن چيزى به انسان زيان نخواهد رسانيد، دعا به هنگام حوادث سخت، و استغفار به هنگام گناه، و شكر به هنگام نعمت».[۸]كه مشكلات به وسيله دعا از بين مىرود، و آثار گناه به وسيله استغفار پاك مىشود، و تثبيت نعمتها به وسيله شكرگذارى انجام مىگيرد.
سؤالى كه به ذهن مىآيد اين است كه چكار كنيم تا نعمتهاى خدادادى باقى بماند؟ جوابش در آيات و روايات آمده كه خلاصه آن را مىآوريم.
عوامل پايدارى نعمتها:
۱. ايمان ۲. پرهيزكارى ۳. بذل و بخشش نعمتها ۴. صرفهجويى و قناعت.
عوامل از بين رفتن نعمتها:
۱. كفران نعمت ۲. انفاق و نداشتن بخشش ۳. به كار بردن نعمت در معصيت خداوند ۴. مصرف بىرويه واسراف ۵. عدم نيكوكارى.
نكته سوم: چرا شكر نعمت باعث زيادى آن و ناسپاسى باعث از بين رفتن آن مىشود؟
جواب اين سؤال از لابهلاى بحث روشن شده كه شكرگذارى نعمت نشان مىدهد كه انسان خود را لايق آن مىداند و كفران نعمت بىلياقتى انسان را نشان مىدهد، لذا از او سلب نعمت مىشود؛ چرا كه خداوند هيچ نعمتى را كه به گروهى داده تغيير نمىدهد، مگر آنكه آنها خودشان تغيير دهند.[۹]
يكى از اصول اخلاقى در سيره پيشوايان معصوم ما كه به روشنى ديده مىشود مقام بندگى و شكرگذارى است و عباداتشان صرفا به عنوان شكرگذارى در برابر نعمتهاى خداوند بوده است كه نمونه هايى از آن را ذكر مىكنيم:
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آن قدر براى نماز و عبادت مىايستاد كه پاهايش ورم كرد و آن قدر نماز شب خواند كه چهرهاش زرد شد، آن قدر هنگام عبادت مىگريست كه بىحال مىشد، عايشه گفت: چرا اين قدر خود را به زحمت مىافكنى در حالى كه خداوند گذشته و آينده تو را بخشوده است، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «الا اكُونَ عَبْداً شَكُوراً ؛ آيا من بنده شكرگذار خدا نباشم».[۱۰]
از اين تعبير حضرت استفاده مىشود كه انگيزه عبادت را شكر نعمتهاى خدا مىدانند.
در فرازى از دعاى امام حسين عليه السلام در روز عرفه آمده: اگر تصميم بگيرم و تلاش كنم در تمام عصرها و روزگاران، به فرض اينكه در تمام اين اعصار و روزگارها زنده باشم و زندگى كنم و خواسته باشم يكى از نعمتهايت را شكرگذارى نمايم، توان آن را نخواهم داشت.[۱۱]
هشام بن احمد مىگويد: من با امام موسى بن جعفر عليه السلام در اطراف مدينه بودم، ناگهان ديدم امام از مركب پياده شده و به سجده افتاد و مدّت طولانى سجده را ادامه داد، سپس سر از سجده برداشت و سوار بر مركب شد، عرض كردم فدايت شوم چرا سجده را انجام دادى؟ فرمود: «انّى ذَكَرْتُ نِعْمَةً انْعَمَ اللَّهُ بِها عَلَىَّ فَاجْبَبْتُ انْ اشْكُرَ رَبّى ؛ من به ياد نعمتى افتادم كه خداوند به من ارزانى فرمود، دوست داشتم شكر پروردگارم را بجا آورم».[۱۲]
عبدالملك پنجمين خليفه اموى به امام سجّاد عليه السلام عرض كرد: چرا آن همه خود را در عبادت به زحمت مىاندازى؟ تو پاره تن پيامبر صلى الله عليه و آله و بسيار به آن حضرت نزديك هستى و داراى كمالات عظيم مىباشى و در اين جهت نظير ندارى؟ امام عليه السلام فرمود: آنچه گفتى از توفيقات و عنايات الهى است كه به من عطا فرموده است.
«فَأَيْنَ شُكرهُ عَلى ما انْعمَ ؛ پس شكر و سپاس در برابر نعمتهايى كه خداوند عطا فرموده است كجا رفت»؟ سپس عبادت رسول خدا صلى الله عليه و آله را توصيف نمود كه آن حضرت در برابر معترضين مىفرمود: آيا بنده سپاسگزار نباشم. آنگاه امام سجّاد عليه السلام فرمود: سوگند به خدا، اگر بر اثر عبادت، اعضايم بريده گردند و چشمهايم از كاسه بيرون آيند و روى سينهام بيفتند، نمىتوانم شكر يك دهم يك دهم يك دهم يك نعمت از ميان همه نعمتهايش را كه شمارهكنندگان قادر به شمارش آنها نيستند، ادا كنم.[۱۳]
رجاء بن ضحّاك فرمانده مأموران مأمون براى آوردن امام هشتم عليه السلام از مدينه به خراسان در ضمن شرح عبادت شبانهروزى آن حضرت مىگويد: «كانَ الرِّضا عليه السلام في طَريقِ خُراسَانَ يُكْثِرُ باللَّيْلِ في فِراشِهِ مِنْ تِلاوَةِ القُرآن، فإذا مَرَّ بِآيةٍ فيها ذِكْرُ جَنّةٍ أو نارٍ بكى وسَألَ اللَّهَ الجَنَّةَ وتَعَوّذَ مِن النّار؛ آن حضرت پس از نماز صبح به تعقيب نماز مشغول مىشد تا خورشيد طلوع كند، پس از طلوع خورشيد، سجده شكر بجا مىآورد و اين سجدهاش را طول مىداد تا خورشيد به بالاى آسمان بيايد. شبها در بستر خود بسيار قرآن تلاوت مىكرد، به هر آيه بهشت و دوزخ مىرسيد، مىگريست و بهشت را از درگاه خدا طلب مىكرد و از آتش دوزخ به خدا پناه مىبرد».[۱۴]
از مهمترين بخش شكرگذارى همان شكر عملى است، كسانى كه اسراف و تبذير در زندگى آنهاست، و يا بخل مىورزند و حقوق واجبه خود را ادا نمىكنند، يا نعمتهاى الهى را وسيله فخرفروشى بر ديگران قرار مىدهند اين افراد ناسپاسند، امّا كسانى كه نعمتها را در جاى خود مصرف مىكنند بندگان شاكرى هستند.
از نكاتى كه در زمينه شكرگذارى در روايات ما بر آن تأكيد شده مسأله شكرگذارى در برابر مخلوق است. كسى كه به ديگران خدمت مىكند و نعمتى در اختيار او مىگذارد هر چند انتظار قدردانى و تشكّر نداشته باشد، وظيفه شخصى كه مشمول نعمت او شده، اين است كه با قلب و زبان و عمل از او قدردانى كند. لذا در حديثى از امام رضا عليه السلام مىخوانيم: «مَنْ لَمْ يَشْكُرِ الْمُنْعِمَ مِنَ الْمَخْلُوقينَ لَمْ يَشْكُرِ اللَّهَ عَزَّ وَجلّ ؛ كسى كه بخشنده نعمت را از ميان مخلوقين شكرگذارى نكند، شكر خداوند متعال را بجا نياورده است».[۱۵]
چرا كه مخلوق واسطهاى براى انتقال نعمت خدا به بندگان است و كسى كه شكر مخلوق را بجا نياورد در واقع شكر خدا را بجا نياورده است.
رسول خدا صلى الله عليه و آله مىفرمايند: «مَنْ لَمْ يَشْكُرِ النَّاسَ لَمْ يَشكُرِ اللَّهَ ؛ كسى كه از انسانها تشكّر نكند از خدا تشكّر نكرده است».[۱۶]
امام سجّاد عليه السلام فرموده است: خداوند در روز قيامت به بندهاش مىفرمايد: «أَشَكَرْتَ فُلاناً؟ فيقولُ: بَلْ شَكَرْتُكَ يا ربِّ، فَيَقُولُ: لَمْ تَشْكُرْنى إِذْ لَمْ تَشْكُرْهُ ؛ آيا از فلانى تشكر كردى؟ عرض مىكند: پروردگارا تنها از تو سپاسگزارى كردم.
خداوند مىفرمايد: چون از او تشكر نكردى، از من هم تشكّر نكردى؟»[۱۷]
آنگاه امام سجّاد عليه السلام فرمودند: «اشْكُرُكُمْ للَّهِ اشْكُرُكُمْ لِلنّاسِ ؛ شكرگذارترين شما نسبت به خداوند، شكرگزارترين شما نسبت به مردم است».[۱۸]
امام رضا عليه السلام در اين زمينه فرمودهاند: «فَمَنْ لَمْ يَشْكُر والِدَيْهِ لَمْ يَشْكُرِ اللَّهَ ؛ كسى كه از پدر و مادرش تشكّر نكند، خدا را سپاسگزارى ننموده است».[۱۹]
در حالات پيشوايان بزرگ دين فراوان ديده شده كه كمترين خدمت را با بزرگترين نعمت پاسخ مىگفتند كه نمونه هايى از آن را ذكر مىكنيم: حضرت خديجه عليها السلام كه تمام اموالش را در اختيار پيامبر صلى الله عليه و آله گذاشت و حضرت آن اموال را در راه گسترش اسلام به كار برد. پيامبر صلى الله عليه و آله به پاس خدمات خديجه عليها السلام بعد از مرگش، هميشه از او ياد مىكرد و از خدمات او قدردانى و تشكّر مىنمود و از خداوند براى او طلب مغفرت مىنمود.
قبل از آنكه «حليمه سعيديه» در دوران كودكى به حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله شير بدهد چند روزى زنى به نام «ثُوَيبه» از شير فرزندش به نام مسروح به پيامبر شير مىداد. پيامبر صلى الله عليه و آله هنگامى كه هجرت فرمود و اموالى در اختيار آن حضرت قرار گرفت هيچگاه محبتهاى ثويبه را فراموش نمىكرد و لباس و هدايايى براى او كه در مكّه بود مىفرستاد. ثويبه بعد از جنگ خيبر از دنيا رفت. او كنيز ابولهب بود و هنگامى كه به ابولهب بشارت تولد پيامبر صلى الله عليه و آله را داد، او را آزاد كرد. و وقتى ابولهب از دنيا رفت، برادرش عباس او را در خواب ديد، سؤال كرد: حالت چگونه است؟ گفت: در آتشم، ولى شبهاى دوشنبه مجازاتم تخفيف مىيابد و از ميان انگشتانم آب مىنوشم، و اين به خاطر آن است كه پيامبر صلى الله عليه و آله دوشنبه متولد شد، و من هنگامى كه بشارت تولد او را از ثويبه شنيدم و آگاه شدم كه چند روزى پيامبر اسلام را شير مىداد او را آزاد كردم.[۲۰]
در جنگ «حُنين» كه در سال هشتم رخ داد، گروه زيادى از طايفه بنىسعد و قبيله حليمه سعديه به اسارت درآمدند كه «شَيْما» دختر حليمه و خواهر رضاعى رسول خدا صلى الله عليه و آله هم در بين اسرا بود. هنگامى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شيما را در ميان اسيران ديد به ياد محبتهاى او و مادرش در دوران شيرخوارگى خود افتاد، برخاست و عباى خود را بر زمين پهن كرد و شيما را روى آن نشاند و با مهربانى از او احوالپرسى كرد و فرمود: تو همان هستى كه در دوران شيرخوارگى به من محبّت كردى، مادرت نيز محبّت كرد (اين در حالى بود كه حدود شصت سال از آن تاريخ مىگذشت). شيما از پيامبر صلى الله عليه و آله تقاضا كرد كه اسيران طايفهاش را آزاد سازد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: من سهم خودم را مىبخشم و در مورد سهميّه ساير مسلمانان به تو پيشنهاد مىكنم كه بعد از نماز ظهر برخيز و در حضور مسلمانان، بخشش مرا وسيله خود قرار بده، تا آنها نيز سهميّه خود را ببخشند. شيما همين كار را انجام داد. مسلمانان گفتند: ما نيز به پيروى از پيامبر صلى الله عليه و آله سهميّه خود را بخشيديم، تنها دو نفر سهميّه خود را نبخشيدند و پيامبر صلى الله عليه و آله هر يك از اسيران آنها را با شش نفر اسير ديگر عوض كرد. در نتيجه همه اسيران طايفه شيما آزاد شدند.[۲۱]
پيامبر صلى الله عليه و آله به شيما فرمود: اگر بخواهى با كمال محبّت و احترام نزد ما بمان و اگر دوست دارى تو را از نعمتها بهرهمند مىسازم و به سلامتى به سوى قوم خود باز گرد؟ شيما گفت: مىخواهم به سوى قوم خود بازگردم. پيامبر صلى الله عليه و آله يك غلام و يك كنيز به عنوان خدمتكار به او بخشيد و با كمال احترام او را به سوى قومش روانه كرد.[۲۲]
در يكى از سفرها امام حسن و امام حسين عليهما السلام و عبداللَّه بن جعفر از قافله عقب ماندند و در بيابان تشنه شدند، از دور خيمه چادرنشينى را ديدند وقتى به آنجا رسيدند، پيرزن تك و تنهايى را در آن ديدند كه آنها را سيراب كرد، و گوسفندى را براى آنها آماده كرد و آنها به پيرزن فرمودند اگر به مدينه آمدى به سراغ ما بيا شايد بتوانيم مقدارى از محبّت تو را جبران كنيم، از قضا خشكسالى شديدى در بيابانهاى اطراف مدينه به وجود آمد كه چادرنشينان به شهر هجوم آوردند و از مردم درخواست كمك مىكردند، روزى چشم امام حسن عليه السلام به همان پيرزن افتاد كه در كوچههاى مدينه تقاضاى كمك مىكند، حضرت پرسيد آيا يادت مىآيد كه من و برادر و پسرعمويم در بيابان نزد تو آمديم و تو بهترين كمك را به ما كردى، پيرزن چيزى به خاطر نداشت، ولى امام فرمود: اگر تو به خاطر ندارى، من به خاطر دارم. سپس پول و گوسفندان فراوانى به او بخشيد و او را نزد برادرش امام حسين عليه السلام فرستاد، آن حضرت هم بخشش بيشترى به او كرد و سپس او را نزد عبداللَّه بن جعفر فرستاد، او هم نعمت زيادى به آن زن داد كه آن زن از ثروتمندترين افراد شد.[۲۳]
در زمان على عليه السلام پيرمردى نابينا كه مسيحى بود، خدمت آن حضرت آمد و تقاضاى كمك كرد. حاضران خيال كردند كه نبايد به او كمك كرد. امام پس از بررسى متوجّه شد كه او هنگام توانمندى براى مسلمانان كار و خدمت نموده، فرمود: شگفتا، او تا وقتى كه توان داشت از او كار كشيديد، اكنون كه پير و ناتوان شده او را به حال خود واگذاردهايد؟ آنگاه حضرت دستور داد از بيتالمال به او كمك كردند و حقوق ماهيانه براى او مقرّر فرمود.[۲۴]
۶.«قال أنَسُ: كُنْتُ عِندَ الحُسَينِ عليه السلام فدخَلَتْ عَلَيهِ جَارِيَةٌ فَحَيَّتْهُ بِطَاقَةِ رَيْحانٍ، فقالَ لَها: أنْتِ حُرَّةٌ لِوَجْهِ اللَّهِ، فقلتُ: تُحَيِّيكَ بِطاقَةِ رَيْحَانٍ لا خَطَرَ لها فَتَعْتِقُها؟ قال: كذَا أدَّبنا اللَّه، قال تعالى«وَإِذَا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا»وكانَ أحْسَنُ مِنْها عِتْقُها؛ يكى از كنيزان امام حسن عليه السلام شاخه گلى به امام حسين عليه السلام هديه نمود.
آن حضرت همان لحظه، آن كنيز را در راه خدا آزاد كرد. انس بن مالك به آن حضرت عرض كرد؟ يك شاخه گل، آن قدر ارزش نداشت كه شما به خاطر آن، كنيزى را آزاد سازى؟ امام حسين عليه السلام فرمود: خداوند ما را چنين تربيت نموده كه: «وَإِذَا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا …»؛[۲۵]هر گاه به شما تحيّت گويند، پاسخ آن را بهتر از آن بدهيد يا (لا اقل) به همان گونه پاسخ گوييد …[۲۶]
پس بهترين چيزى كه من مىتوانستم در ازاى محبتش برايش انجام دهم، آزادى او بود». از خدا مىخواهيم كه ما را از شاكران نعمات خويش قرار بدهد.
پی نوشت ها:
[۱] نهج البلاغه، حكمت ۱۳
[۲] نهج البلاغه، حكمت ۲۵
[۳] سوره ابراهيم، آيه ۷
[۴] بحارالانوار، ج ۶۶، ص ۷۰
[۵] غرر الحكم، ج ۴، ص ۱۲۱
[۶] خصال، ص ۳۴
[۷] مستدرك الوسائل، ج ۲، ص ۳۹۹
[۸] اصول كافى، ج ۲، ص ۹۴
[۹] سوره انفال، آيه ۵۳
[۱۰] اصول كافى، ج ۲، ص ۹۵
[۱۱] مفاتيح الجنان، اعمال ماه ذيحجّه
[۱۲] اصول كافى، ج ۲، ص ۹۸
[۱۳] بحارالانوار، ج ۴۶، ص ۵۷
[۱۴] عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج ۲، ص ۱۸۲
[۱۵] همان مدرك، ص ۲۴
[۱۶] آثار الصادقين، ج ۹، ص ۴۶۵
[۱۷] اصول كافى، ج ۲، ص ۹۹
[۱۸] وسائل الشيعه، ج ۱۶، ص ۳۱۰
[۱۹] خصال، ص ۱۵۶
[۲۰] سفينة البحار، ج ۱، مادّه« ثويبه»؛ و كحل البصر، ص ۵۴؛ و اخلاق در قرآن، ج ۳، ص ۹۶
[۲۱] اعلام الورى، ص ۱۲۶ و ۱۲۷
[۲۲] سيره ابن هشام، ج ۴، ص ۱۰۱
[۲۳] اخلاق در قرآن، ج ۳، ص ۹۴
[۲۴] تهذيب شيخ طوسى، ج ۶، ص ۲۹۲ به نقل از ۲۵ اصل از اصول اخلاقى امامان، ص ۱۱۲
[۲۵] سوره نساء، آيه ۸۶
[۲۶] كشف الغمه، ج ۲، ص ۲۰۶