در مجله فرهنگی دینی ثاقب شناخت حق را در حکمتی از أمیرالمؤمنین علی بن أبیطالب علیهالسلام می خوانید:
حضرت على عليه السلام درباره كسانى كه از نبرد كردن همراه او خوددارى كردند، مىفرمايند:
خَذَلُوا الْحَقَّ، وَلَمْ يَنْصُرُوا الْباطِلَ
حق را تنها گذاشتند و باطل را نيز يارى نكردند».[۱]
شرح حدیث:
اين حديث اشاره به جنگ جمل دارد و قبل از اين كه حديث را توضيح دهيم، خلاصهاى از جنگ جمل را بيان مىكنيم:
بعد از قتل عثمان، ياران پيامبر صلى الله عليه و آله از مهاجر و انصار با على عليه السلام بيعت كردند و امام عليه السلام زمام امور را به دست گرفت. امام در دوران حكومت پنج سالهاش با سه گروه سركش روبهرو شد كه ياغىگرى و عصيان آنها حد و مرزى نداشت و خواستهاى جز تجديد اوضاع حكومت عثمان و بذل و بخششهاى بىجهت او و امضا و تثبيت حكومت افرادى مانند معاويه نداشتند. و امامى كه بايد وقت شريفش در تربيت افراد و هدايت امّت و تعليم معارف اسلامى صرف شود، در دفع اين سه گروه صرف شد. اين سه گروه عبارتند از: ناكثان يا گروه پيمانشكنان كه سردمداران اين گروه طلحه و زبير بودند.
قاسطان ستمگر، رئيس اين گروه معاويه بود كه تا پايان عمر امام عليه السلام فكر آن حضرت را به خود مشغول ساخت و نبرد صفين بين او و على عليه السلام رخ داد كه بيش از صد هزار مسلمان خونشان ريخته شد.
مارقان يا گروه خارج از دين كه همان گروه خوارج هستند؛ آنها تا پايان نبرد صفّين با على عليه السلام بودند ولى بعد بر امام شوريدند و در نهروان حضرت جمعيّت آنان را متفرّق ساخت و سرانجام حضرت به دست يكى از اين افراد به شهادت رسيد.
اوّلين جريان مخالف، ناكثين بودند كه با على عليه السلام بيعت كردند و بعد به خاطر دنياطلبى و جاه و مقام، پيمانشان را شكستند؛ پيامبر صلى الله عليه و آله اين سه نبرد را پيشگويى كرده بود«امَرَ رسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله عَلىَّ بنَ ابى طالبٍ بِقِتالِ الناكثينَ والقاسطينَ والمارقين ؛ پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام دستور داد كه با سه گروه ناكثين، قاسطين و مارقين پيكار كند».[۲]
طلحه و زبير از سران ناكثين بودند، طلحه فرزند عبيداللَّه از طايفه بزرگ قريش از قبيله تَيْم و از پيشگامان در اسلام بود و در جنگهاى زيادى شركت داشت. او از معدود كسانى بود كه در جنگ احد فرار نكرد و حتى دستش در اين جنگ آسيب ديد پيامبر صلى الله عليه و آله در مكّه و در هجرت ميان او و زبير عقد برادرى بست. او دستى گشاده داشت و عائلهمندان بنىتيم را تأمين مىكرد و قروض ايشان را مىپرداخت تا جايى كه پيامبر صلى الله عليه و آله او را طلحة الجود يا طلحة الفيّاض ناميد و على عليه السلام در يكى از خطبههايش او را به عنوان سخىترين مردم معرفى كرد. او به شدّت با عثمان مخالف بود و يكى از افراد مؤثّر در قتل عثمان بود.[۳]
زبير فرزند عوّام بن خويلد برادرزاده خديجه و پسر عمه پيامبر صلى الله عليه و آله و امام على عليه السلام بود. او افتخار دو هجرت را دارد يكى هجرت به حبشه و ديگر هجرت به مدينه. او در تمام جنگهاى پيامبر صلى الله عليه و آله شركت كرده بود، و علاقه خاصّى به على عليه السلام داشت و زمانى كه به خانه على عليه السلام هجوم آوردند و حضرت را به مسجد مىبردند، زبير با شمشير كشيده به عُمر حمله كرد و به بنىهاشم گفت: «يا مَعْشَرَ بَنىهاشم ايفعلُ هذا بِعلىٍ وَانْتُمْ احْياءٌ ؛ اى گروه بنىهاشم، شما زندهايد و با على چنين رفتار مىكنند؟».[۴]
زبير يكى از چهار نفرى است كه بعد از چهل شب دعوت على عليه السلام و حضرت زهرا عليها السلام حاضر شد با سر تراشيده و اسلحه خود با على عليه السلام بيعت كند.[۵]
امّا با اين همه سوابق درخشان مهمترين عوامل كه باعث لغزش آنها شد، دنياپرستى، جاهطلبى و مالدوستى آنها بود. كه امام عليه السلام در نهج البلاغه خطبه ۱۶۹ به اين مطلب اشاره مىكند:«وَإِنَّمَا طَلَبُوا هذِهِ الدُّنْيَا حَسَداً لِمَنْ أَفَاءَهَا اللَّهُ عَلَيْهِ، فَأَرَادُوا رَدَّ الْأُمُورِ عَلَى أَدْبَارِهَا؛ همانا آنان اين دنيا را طلبيدند چون بر آن كس كه خدا آن را به او ارزانى داشته حسد ورزيدند و خواستند كار را به گذشته بازگردانند».
طلحه و زبير به امام عليه السلام گفتند: ما با تو بيعت كرديم كه در رهبرى با تو شريك باشيم. امام فرمود: شما با من بيعت كرديد كه مرا در وقت ناتوانى كمك كنيد.
زبير گمان مىكرد كه امام عليه السلام فرمانروايى عراق را به او واگذار مىكند و طلحه مىپنداشت كه حكومت يمن از آن او خواهد بود. امّا چون روش امام عليه السلام را در تقسيم بيتالمال ديدند و اينكه ديگران را به اداره امور استانها اعزام مىكند، مأيوس شدند و دست به شورش زدند و نتيجه اين شد كه طلحه به دست مروان بن حكم كشته شد و زبير وقتى احساس شكست كرد، تصميم به فرار به سوى مدينه گرفت و هنگام كنارهگيرى از معركه توسط يكى از ياران احنف بن قيس به نام «عَمْرو بن جُرموز» كشته شد، به اين صورت كه او را تعقيب كرد و وقتى زبير در نيمه راه براى نماز ايستاد از پشت سر به او حمله كرد و او را كشت.
آمار كشتهها مختلف ذكر شده كه بين ۲۵ و ۱۴ هزار نفر است.[۶]
در جنگ جمل مردم سه دسته شدند، عدّهاى اصحاب على عليه السلام و در ركاب آن حضرت بودند و عدّهاى همراه طلحه و زبير و عايشه بودند، و يك عدّه از مقدّسنماها بىطرف بودند افرادى مثل حسن بصرى، سعد وقّاص، عبداللَّه بن عُمر، محمّد بن سلمه و اسامة بن زيد كه در جنگ شركت نكردند. وقتى بعضى از اين افراد خدمت حضرت على عليه السلام رسيدند فرمود چرا در جنگ شركت نكرديد؟
گفتند: ما ديديم طلحه و زبير از اصحاب بافضيلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و همسر رسول خدا در آن طرف قرار دارند صلاح نديديم كه در صف مقابل آنها باشيم، امام به آنها فرمود: شما حق را با افراد نشناسيد بلكه حق را از ريشههايش بشناسيد، افراد شايد اشتباه كنند، شما ببينيد كتاب و سنّت چه مىگويند؛ يعنى اگر نص معيار باشد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مرا تعيين كرده و اگر بر فرض هم نصى نباشد، مردم با من بيعت كردند حتّى طلحه و زبير هم بيعت كردند چگونه مىشود بىطرف باشيد.
پس از جنگ جمل، على عليه السلام در محلى عبور مىكرد، ديد حسن بصرى[۷] در آنجا وضو مىگيرد، فرمود: اى حسن، درست وضو بگير، چرا قناعت مىكنى و وضو را پُرآب نمىگيرى؟ حسن در پاسخ گفت: اى اميرمؤمنان تو ديروز (در جنگ جمل) مسلمانان را كشتى كه گواهى به يكتايى خدا و رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله مىدادند و نماز مىخواندند و وضوى درست مىگرفتند. على عليه السلام فرمود: آنچه ديدى واقع شد، امّا چرا ما را بر ضدّ دشمن يارى نكردى؟ حسن گفت: در روز اوّل جنگ، غسل كردم و خود را معطّر نمودم و اسلحه را برداشتم، ولى در شك بودم كه آيا اين جنگ صحيح است؟ وقتى كه به محل خَريبه رسيدم شنيدم ندا دهندهاى گفت: اى حسن برگرد زيرا «القاتِلُ والمقتولُ فى النّار ؛ قاتل و مقتول هر دو در آتشند»، از ترس آتش جهنّم به خانه برگشتم. در روز دوم نيز براى جنگ حركت كردم و همين جريان پيش آمد. امام عليه السلام فرمود: راست گفتى، آيا مىدانى آن ندا دهنده چه كسى بود؟ حسن گفت: نمىدانم. امام فرمود: او برادرت ابليس بود و تو را تصديق كرد كه قاتل و مقتول از دشمن، در آتشهستند، حسن گفت:اكنون فهميدم كه قوم (دشمن) به هلاكت رسيدند.[۸]
امام عليه السلام به حارث هَمدانى فرمود: «إنَّ الحقَّ لايُعرَفُ بِالرجال، اعْرِفِ الحقَّ تَعْرِفْ أَهْلَهُئ؛ حق با اشخاص شناخته نمىشود، خود حق را بشناس تا پيروان آن را بشناسى».[۹]
خداوند در قرآن مثال جالبى براى حق و باطل مىزند و مىفرمايد: «… فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَأَمَّا مَا يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِى الْأَرْضِ …»؛ سرانجام كفها به بيرون پرتاب مىشوند، ولى آنچه به مردم سود مىرساند [/ آب يا فلزّ خالص] در زمين مىماند».[۱۰]
حق را خداوند تشبيه به آب زلال كرد و باطل را تشبيه به كف روى آب، چرا كه حق هميشه مفيد و سودمند است، همچون آب زلال كه مايه حيات و زندگى است، امّا باطل بىفايده و بيهوده است و همچون كف است كه نه هرگز كسى را سيراب مىكند و نه درختى را مىروياند، باطل مانند كف رفتنى است، با آرام شدن شرايط محو مىشود و بالانشين و پر سر و صدا ولى تو خالى و بىمحتواست، اما حق متواضع است، كم سر و صدا و اهل عمل و پرمحتوا و سنگين است.
امام على عليه السلام در خطبه ۹ نهج البلاغه در وصف خود و دشمنان خود مىفرمايد: آنها رعد و برق نشان دادند، اما پايانش جز سستى و ناتوانى نبود، ولى ما به عكس تا كارى انجام ندهيم رعد و برق نداريم و تا نباريم سيلاب خروشان به راه نمىاندازيم.
حق هميشه متكى به نفس است، اما باطل از آبروى حق مدد مىگيرد و در سايه حق حركت مىكند و سعى مىكند خود را به لباس او درآورد و از حيثيت او استفاده كند.
پی نوشت ها:
[۱] نهج البلاغه، حكمت ۱۸
[۲] المستدرك على الصحيحين، ج ۳، ص ۱۳۹
[۳] الجمل شيخ مفيد، ص ۱۴۷
[۴] سفينة البحار، مادّه« زبر»
[۵] آن چهار نفر: سلمان، ابوذر، مقداد و زبير بودند
[۶] فروغ ولايت، ص ۴۱۷
[۷] او يكى از زاهدان هشتگانه معروف بود كه زمان على عليه السلام تا زمان امام باقر عليه السلام را درك كرد، او فردى منحرفو زاهدنماى كجانديش بود و ۸۹ سال عمر كرد
[۸] سفينة البحار، ج ۱، ص ۲۶۲
[۹] مجمع البيان، ج ۱، ص ۲۱۱
[۱۰] سوره رعد، آيه ۱۷