در اینجا به بررسی حسن عاقبت در حدیثی از امام صادق علیه السلام می پردازیم:
فرازى از زيارت حضرت معصومه (عليها السلام):
«اللّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ أَنْ تَخْتِمَ لي بِالسَّعادَةِ، فَلا تَسْلُبْ مِنّى ما أَنَا فيهِ».
«پروردگارا من از تو درخواست مىكنم كه عاقبت مرا به سعادت ختم كنى و ايمانى را كه اكنون دارم از من سلب نكنى».[۱]
شرح حدیث:
مسأله عاقبت به خيرى بسيار مهم است، چرا كه گاهى انسان يك عمر در مسير حق است امّا با يك حادثه منحرف مىشود و يا بر عكس ابتدا بر باطل بوده است ولى پايانش به سعادت ختم مىشود، مثل حرّبن يزيد رياحى كه امام حسين عليه السلام درباره او مىفرمايد: بأبى أنت و أمى ؛ پدر و مادرم فداى تو باد» كه اين جمله را درباره ديگران نفرمود.
در حديثى از امام صادق عليه السلام مىخوانيم:
كَتَبَ إلى بعضِ النّاسِ: إنْ أرَدْتَ أنْ يُخْتَمَ بِخَيْرٍ عَمَلُكَ حتّى تُقْبَضَ وأنْتَ في أفْضَلِ الأعمالِ …
در ادامه روايت مىفرمايد: اگر اين سه كار را انجام دهى در بهترين حالات از دنيا خواهى رفت:
نعمت را در معصيت خدا خرج نكن، اين كار مثل اين است كه پولى از كسى بگيرى و خنجر بخرى و در شكم او فرو كنى، با هر عضوى معصيت كنى همه از آن خداست، عمر، ثروت و …
انسان گناه مىكند و خدا بردبار و حليم است و مجال توبه مىدهد، خيال نكن كه گناه نكردى مغرور بشوى.
وأكْرِمْ كُلَّ مَن وَجَدْتَهُ يَذْكُرُنا …
كسانى كه به ما محبت دارند و فضايل ما را مىگويند، محترم بشمار. به عنوان مثال اگر به فقير كمك مىكنى به خاطر شيعه بودن و محبّت ما اهلبيت باشد.
ما از عاقبت خود خبر نداريم، و همه طالب حسن عاقبت هستند. شخصى نقل مىكرد در مشهد با سه نفر از بزرگان برخورد كردم و از هر كدام جداگانه پرسيدم: اگر همين حالا يك دعاى مستجاب داشته باشيد چه چيز از خدا مىخواهيد؟ گفتند: از خدا مىخواهيم كه عاقبت ما را به خير كند.
گاهى مرگ هنگام طاعت مىآيد، مثلًا سربه سجده مىگذارد و بلند نمىشود و گاهى مرگ هنگام معصيت مىآيد، به عنوان مثال يك عمر در صف عزاداران است امّا آخر در حال شرابخوارى جان مىدهد.
دوستى على عليه السلام:
رسول خدا صلى الله عليه و آله مىفرمايد: «اگر تمام مردم دوستدار على بن ابيطالب مىشدند خداوند جهنّم را خلق نمىكرد».
روزى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با عدّهاى از مسلمانان بيرون مسجد نشسته بودند، در اين هنگام چهار نفر سياهپوست، تابوتى را به سمت گورستان مىبردند. پيامبر صلى الله عليه و آله به آنها فرمود: جنازه را بياوريد، حضرت روى آن را گشود و فرمود: اى على اين شخص رياح غلام سياه پوست بنىنجّار است. على عليه السلام با ديدن آن غلام فرمود: هر وقت اين غلام مرا مىديد شاد مىشد و مىگفت: من تو را دوست دارم. وقتى پيامبر اين سخن را شنيد، برخاست و دستور داد جنازه را غسل دهند، سپس لباس خود را به عنوان كفن بر تن او نمود و در تشييع جنازه او به راه افتاد. در بين راه صداى عجيبى از آسمان بلند شد، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اين صداى نزول هفتاد هزار فرشته است كه براى تشييع جنازه اين غلام آمدند؛ سپس خود حضرت در قبر رفت و صورت غلام را برخاك نهاد و سنگ لحد را چيد و در پايان فرمود: ياعلى، نعمتهاى بهشتى كه به اين غلام مىرسد همه به خاطر محبّت و دوست داشتن توست.
در تاريخ نمونههاى فراوانى داريم كه عاقبت بخير شدند مانند: بشر حافى، فضيل عياض، سحره فرعون، زليخا، و آسيه زن فرعون.
در روايات اسلامى درباره سعادت به طور گسترده بحث شده است. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله درباره شخص سعادتمند و خوشبخت مىفرمايد: خوشبخت كسى است كه سراى باقى را كه نعمتش پايدار است، بر سراى فانى كه عذابش بى پايان است برگزيند و از آنچه در اختيار دارد براى سرايى كه بدانجا رود پيش فرستد، قبل از آن كه آنها را براى كسى گذارد كه وى با انفاق آن خوشبخت مىشود، ولى خود او با فراهم آوردن آن بدبخت شده است.[۲]
امورى كه موجب خوشبختى مىگردد:
همنشينى با علما
امام على عليه السلام مىفرمايد: جالِسِ العُلماءَ تَسعَدْ ؛ با دانشمندان همنشينى كن، تا خوشبخت شوى.[۳]
ايمان،همچنين آن حضرت فرموده است: از طريق ايمان است كه مىتوان از قلّه خوشبختى بالا رفت و به شادمانى رسيد.[۴]
پايبندى به حق،و نيز فرمود: فى لُزُومِ الحَقِّ تَكونُ السَّعادَةُ ؛ خوشبختى، در پايبندى به حق است.[۵]
محاسبه نفس، و در جاى ديگر مىفرمايد: مَن حاسَبَ نَفْسَهُ سَعِدَ ؛ هركه نفس خود را محاسبه كند، خوشبخت مىشود».[۶]
و آن حضرت فرمود: سه چيز است كه اگر رعايت كنى خوشبخت شوى:
هرگاه نعمتى به تو رسيد خدا را سپاس گويى، هرگاه روزيت دير رسيد از خدا آمرزش بخواهى و هرگاه سختى به تو رسيد جمله
«لاحَوْلَ ولاقُوَّة إلّاباللَّهِ » را زياد بگويى.[۷] و باز هم فرمود: لا يَسْعَدُ امْرِؤٌ الّا بِطاعَةِ اللَّهِ سُبْحانَهُ، و لا يَشْقَى امرِؤٌ الّا بِمَعْصِيَةِ اللَّهِ؛ هيچ مردى جز با طاعت خداى سبحان خوشبخت نشود و هيچ مردى جز با معصيت خدا بدبخت نگردد.[۸]
نشانههاى خوشبختى
در روايات ما موارد متعدّدى ذكر شده كه اگر در كسى باشد از خوشبختى آنشخص به حساب مىآيد كه فهرست وار ذكر مىكنيم:
خالى بودن دل از كينه و حسادت.توفيق داشتن براى انجام كارهاى نيك.بخشندگى، يكى از دو سعادت است.توفيق براى خوشبختى و عدم توفيق براى بدبختى است.كتمان و رازدارى، گوشهاى از سعادت است.سه نشانه خوشبختى: همسر سازگار، فرزند نيكوكار، و درآمدى كه در روز، آن را به دست آورد و شب خانوادهاش را بىنياز كند.رسول اكرم صلى الله عليه و آله مىفرمايد: «چهار ويژگى از خوشبختى مرد اين است كه:همنشينان شايسته، فرزند نيكوكار، زن سازگار داشته باشد و اين كه محل كسب او در شهر خودش باشد».[۹]
افراد بد عاقبت
كسانى كه بد عاقبت شدند بسيار فراوانند كه نمونههايى را بيان مىكنيم:
بلعم باعورا كه از دانشمندان بنىاسرائيل بود، مقامش آنقدر بالا رفت كه مستجاب الدعوه شد، و حضرت موسى عليه السلام از او به عنوان مبلّغ استفاده مىكرد، ولى بر اثر تمايل به فرعون و وعده و وعيدهاى او از راه حق منحرف شد و همه كرامات خود را از دست داد، تا آنجا كه در صف مخالفان موسى عليه السلام قرار گرفت. اين موضوع به زمان موسى عليه السلام يا ساير پيامبران اختصاص نداشته و بعد از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و تا به امروز نيز ادامه دارد كه بلعم باعوراها علم و دانش و نفوذ اجتماعى خود را در برابر درهم و دينار يا مقام و يا به خاطر انگيزه حسد در اختيار گروههاى منافق و دشمنان حق قرار داده و مىدهند.
اين افراد ويژگىهايى دارند كه قرآن در آيات ۱۷۶ و ۱۷۵ سوره اعراف آن ويژگىها را چنين بيان مىكند: آنها هواپرستانى هستند كه خداى خود را فراموش كرده و همّتهايى پست دارند و تحت وسوسههاى شديد شيطان قرار دارند و به آسانى قابل خريد و فروشند، آنها همانند سگهاى بيمارى هستند كه هرگز سيراب نمىگردند.[۱۰]
چون فرعون تصميم گرفت موسى و يارانش راتعقيب كند به بلعم باعورا گفت: از خدا بخواه كه موسى و اصحابش به دست ما گرفتار شوند. او پذيرفت و به طرف موسى عليه السلام و اصحابش به راه افتاد تا آنها را نفرين كند. چهارپاى وى از حركت امتناع ورزيد، بلعم باعورا حيوان را زد؛ خداوند حيوان را به زبان آورد و حيوان گفت: واى بر تو چرا مرا مىزنى؟ آيا مىخواهى همراه تو بيايم كه تو پيامبر خدا و قومش را نفرين كنى؟ بلعم باعورا آنقدر آن حيوان را زد تا جان داد. در اين هنگام اسم اعظم از دست او رفت.[۱۱]
سعد وقاص از سابقين در اسلام است كه پيش از ابوبكر مسلمان شد و يكى از نامه نويسان پيامبر صلى الله عليه و آله بود، امّا عاقبتش بد شد و با امام على عليه السلام بيعت نكرد ولى پس از امام عليه السلام وقتى شنيد كه معاويه به سبّ و لعن على عليه السلام مىپردازد بر او وارد شد و گريست و در باب فضايل اميرالمؤمنين عليه السلام سخن گفت و حديث «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا علىٌّ مَوْلاه» و حديث مباهله و حديث منزلت را به رخ معاويه كشيد.
معاويه او را از شام بيرون كرد و به فرماندار مدينه نوشت تا سعد وقاص را مسموم كند و او هم عمل كرد و سعد را مسموم كرد. سعد نه با حكومت حق كنار آمد و نه با حكومت باطل و خَسِرَالدُنيا و الآخِرَة شد.[۱۲]
حسان، شاعر پيامبر صلى الله عليه و آله هم متأسّفانه با همه درخشش به مشكل تلوّن (در آغاز زندگى ايمان قابل قبول داشتند ولى بد عاقبت شدند) دچار شد. او شعرى كه در غدير سرود به جاى كلمه مولا كلمه امام را آورد: وَ قالَ لَهُ قُمْ يا علىُّ فانَّنِي رَضِيتُكَ مِنْ بَعْدِى اماماً و هادِياً«پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: يا على برخيز كه من تو را به عنوان امام و هادى مردم پس از خودم برگزيدم».
همين حسان پس از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به انحراف گراييد و در زمان خلافت على عليه السلام، عثمانى از آب درآمد و در خطّ مخالف قرار گرفت؛ و از اينجا سرّ كيفيّت دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله در حقّ او معلوم مىگردد كه فرمود: «لا تَزالُ يا حَسّانُ مُؤيَّداً بِروحِ القُدُسِ ما نَصَرْتَنا بِلِسانِك؛ تا زمانى كه با زبانت ما را يارى مىكنى مورد تأييد مىباشى».
قيس بن عمرو بن مالك كهلانى معروف به نجاشى شاعر، از اهل نجران يمن و از ياران امام على عليه السلام بود در صفّين به جنگ با شاعران شام رفت، پس از جنگ صفّين در ماه رمضان به كوفه آمد و مهمان دوست خود ابوسماك شد. ولى در آن روز ناهار خوردند و شراب نوشيدند و مست شدند، امام عليه السلام ۸۰ تازيانه به خاطر شراب خوارى و ۲۰ تازيانه به خاطر بىحرمتى به ماه مبارك رمضان به عنوان حد به او زد. از حضرت جدا شد و به معاويه پيوست.
طلحه از قريش و از اهل مكّه و از پيشگامان در اسلام است، در جنگهاى زيادى حضور داشت ولى سرانجام در جنگ جمل شركت كرد و كشته شد.
زبير از خواصّ پيامبر صلى الله عليه و آله و پسر عمّه حضرت و پسر صفيّه دختر عبدالمطَّلب است. او از علاقهمندان على عليه السلام و در دوران غربت پس از ارتحال پيامبراكرم صلى الله عليه و آله تا به خلافت رسيدن امام عليه السلام همراه حضرت بود. زبير وقتى ديد على عليه السلام را با اهانت به مسجد مىبرند با شمشير به آنها حمله كرد و خروش برآورد: «يا مَعْشَرَ بَنِى هاشِم أَيُفعَلُ هذا بعلىٍّ و أَنْتُم أحياء؛ آيا شما زندهايد و با على اينگونه رفتار مىشود».او از وفاداران به امام على عليه السلام بود، وقتى على عليه السلام فرمود: وفاداران من فردا صبح با سرهاى تراشيده و همراه با سلاح به منزل من بيايند، تنها سلمان، ابوذر، مقداد و زبير به وعده خود وفا كردند؛ و نيز در شوراى شش نفرهاى كه عمر تشكيل داد او حامى على عليه السلام بود. امّا سرانجام دنيا او را فريفت و فتنه جمل را به پا كرد و در همين فتنه كشته شد و امام عليه السلام شمشيرش را گرفت و فرمود: «سَيْفٌ طَالَما جَلى الكَرْبَ عن وَجْهِ رَسولِ اللَّه …؛ چه زمان طولانى اين شمشير گرد اندوه از چهره رسول خدا زدود».
و آن حضرت فرمود: تا زمانى كه فرزند زبير يعنى عبداللَّه به دنيا نيامد او از ما اهل بيت بود، امّا عبداللَّه سبب گمراهى او شد.
على عليه السلام در جلسهاى كه جمعى از صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله از جمله أنَس بن مالِك حاضر بودند، فرمود: اى حاضران، كدام يك از شما با گوش خود شنيده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در غدير خم فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلىٌّ مَوْلاه». جمعى از جاى برخاستند و گواهى دادند ولى انس بن مالك شهادت نداد، امام به او فرمود: چه چيز باعث شد كه شهادت ندهى؟ گفت: پير و فراموش كار شدهام.
امام فرمود: «اللّهُمَّ إن كانَ كاذِباً فَارْمِهِ بَيْضاءَ لا تُخْفِيها العِمامَة؛ خدايا اگر دروغ مىگويد سفيدى (بيمارى پيسى) در صورتش پديد آور كه قابل مخفى كردن با عمامه نباشد». او به اين بيمارى دچار شد و تا آخر عمر با او بود.
نمونههاى ديگرى كه علاقهمندان مىتوانند به تاريخ مراجعه كنند عبارتند از:
عبداللَّه بن زبير، عبداللَّه بن عمر، أشعث بن قيس، عبيدالله بن عباس، شريح قاضى، شمربن ذى الجوشن، شبث بن ربعى، عمر سعد.
هميشه و در هر حال از خدا بخواهيم كه عاقبت ما را ختم به خير بگرداند، إنشاء اللَّه تعالى.
پی نوشت ها:
[۱] مفاتيح نوين، بخش سوم، زيارت حضرت معصومه عليها السلام.
[۲] ميزان الحكمه، مادّه« السعادة».
[۳] همان مدرك.
[۴] ميزان الحكمة، ماده« السعادة».
[۵] همان مدرك.
[۶] همان مدرك.
[۷] همان مدرك.
[۸] همان مدرك.
[۹] ميزان الحكمه، ماده «السعادة».
[۱۰] تفسير نمونه، ج ۷، ص ۱۱.
[۱۱] تفسير قمى، ج ۱، ص ۲۴۸.
[۱۲] سفينة البحار، مادّه« سعد».