در گستره پرنور تاریخ اسلام، نام بانوانی میدرخشد که با ایمان استوار، اخلاص بینظیر و روحی بزرگ، به الگوهایی ماندگار برای انسانها تبدیل شدهاند. در میان این چهرههای نورانی، حضرت امّالبنین علیهاالسلام جایگاهی ویژه دارد؛ بانویی که ایمان و ولایتپذیریاش، او را در شمار شخصیتهایی قرار داده که در دل شیعیان و دوستداران اهلبیت علیهمالسلام، مقامی بلند و محبوبیتی پایدار یافتهاند.
محبت بیآلایش او به خاندان پیامبر، تربیت فرزندانی چون حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام، و صبر و وفاداریاش در سختترین روزهای تاریخ، جلوههایی از عظمت این بانوی بزرگ است؛ اما آنچه نام امّالبنین علیهاالسلام را بیش از پیش بر سر زبانها نشانده، کرامتها و عنایات الهی است که به برکت توسل به این بانوی گرامی رقم خورده و در میان مردم و علمای بزرگ نقل شده است.
در این بخش از مجله ثاقب با موضوع اعتقادات شیعه، در پی بازگو کردن گوشهای از این کرامتهاست؛ کرامتهایی که از زبان عالمان بزرگ و افراد مختلف بیان شده و هر یک نشانهای از مقام قرب و نورانیت مادر حضرت عباس علیهالسلام است. بیشک آنچه در این نوشتار میآید، تنها نمونههایی از دریای بیکران رحمت و عنایت الهی است که به برکت نام امّالبنین علیهاالسلام جاری میشود.
نقل کرامت از آیتالله العظمی حاج سیدمحمود حسینی شاهرودی رحمةالله
من در سختیها، صد مرتبه صلوات برای مادر حضرت عباس علیهالسلام، جناب امالبنین سلاماللهعلیها میفرستم و حاجت میگیرم.¹
نقل کرامت از آیتالله العظمی سیدمحمد شیرازی رحمهالله
شخصی در عالم مکاشفه، حضرت قمر بنیهاشم علیهالسلام را میبیند و عرض میکند: آقا! من حاجتی دارم؛ به چه کسی متوسل شوم تا حاجتم روا شود؟ حضرت میفرماید: به مادرم امالبنین سلاماللهعلیها.²
نقل کرامت از آیتالله حاج سید طیّب جزایری
در سال ۱۳۴۱ ه.ش، در یکی از سفرهایم، یکی از عالمان پاکستان را در مشهد دیدم. از او پرسیدم: پس از زیارت مشهد چه میکنید؟ گفت: به پاکستان برمیگردم. گفتم: حیف نیست انسان از پاکستان تا مشهد بیاید، ولی زیارت عتبات نرود؟
سخنم در او اثر کرد و بنا شد او هم با من به کربلا بیاید. از این رو، با هم از مشهد به تهران آمدیم و به سفارت عراق رفتیم، ولی آنجا اوضاع بسیار ناگوار بود و در دادن ویزا سختگیری میکردند. به همراهم گفتم: میخواهی کربلا بروی؟ گفت: پس برای چه از مشهد به تهران آمدهام؟ گفتم: هزار صلوات نذر حضرت امالبنین سلاماللهعلیها میکنیم، إنشاءالله ویزا میدهند.
هر دو نذر کردیم که هزار صلوات هدیه امالبنین سلاماللهعلیها کنیم. در همین حال، همراهم گفت: من نامهای برای سفیر پاکستان دارم؛ بیا با هم این نامه را به او برسانیم. به سفارت پاکستان رفتیم. در آنجا نامه را به سفیر دادیم. او بسیار به ما احترام کرد و پرسید: از تهران به کجا میروید؟ گفتیم: هر دو عازم عراق هستیم، البته اگر ویزا گیر بیاید. گفت: اتفاقاً من هم میخواهم به عراق بروم؛ کمی صبر کنید تا مدارکم را آماده کنم.
پس از مدتی آمد و گفت: دو نامه به نام شما برای کنسول عراق نوشتهام. نامه را گرفتیم و ناامیدانه به سفارت برگشتیم. نامه را به دربان سفارت دادیم. دربان رفت و پس از مدتی با دو فرم برگشت و پرسید: عکس را آوردهاید؟ گفتم: بله! سپس فرمها را پر کردیم و همراه عکس و گذرنامه به آن شخص دادیم.
بنا به گفته آن شخص، ساعت یک بعد از ظهر به جلو سفارت رفتیم. نخست اسمی که صدا کردند، اسم ما دو نفر بود. با دلواپسی گذرنامه را باز کردم؛ دیدم ویزای سهماهه زدهاند. از خوشحالی اشک از چشمانم سرازیر شد. سپس به زیارت عبدالعظیم حسنی علیهالسلام رفتیم و صلواتها را به روح حضرت امالبنین سلاماللهعلیها هدیه کردیم.
نقل کرامت از آیتالله العظمی حاج ملاعلی معصومی همدانی رحمهالله
در یکی از روستاهای همدان، خانمی بود که با وجود آنکه سالها از ازدواجش میگذشت، بچهدار نمیشد. روزی خانم دیگری به او میگوید: نذر کن نام فرزندت را ابوالفضل بگذاری. پس از مدتی خداوند فرزندی به او میدهد و او نامش را ابوالفضل میگذارد.
آن فرزند در ۱۴ـ۱۵ سالگی دچار بیماری سختی میشود، به گونهای که از زنده ماندنش ناامید میشوند. باز همان خانم، به مادر فرزند توصیه میکند که به حضرت عباس علیهالسلام توسل جوید. او نیز چنین میکند.
صبح فردا همان خانم به درِ منزل آنها میآید و میگوید: خدا فرزندتان را شفا داده است؛ ناراحت نباشید.
میپرسد: تو از کجا میدانی؟ پاسخ میدهد: در خواب دیدم گروهی از زنان به سوی خانه شما میآیند که حضرت امالبنین سلاماللهعلیها نیز در میانشان بود و فرمود: برای شفای این پسر میروم.³
نقل کرامت از حجتالاسلام حاج سیدجواد موسوی زنجانی
یکی از فرزندانم، ناگهان به شدت سرگیجه گرفت و مدام حالت تهوع داشت. او را نزد پزشک بردم. پزشک داروهایی تجویز کرد، ولی هیچگونه اثر مثبتی نداشت تا اینکه رفتهرفته وضع بیمار وخیمتر میشد.
پس از نیمهشب با دکتر تماس گرفتم و وضعیت را گفتم. وی گفت فوراً او را به بیمارستان منتقل کنید.
پس از معاینه، دکتر متخصص گفت: بیماری فرزندتان مننژیت حاد است و تمام مغزش را چرک گرفته و زمان معالجه نیز گذشته است.
با تلاش بسیار، شورای پزشکی تشکیل شد و پزشکانی از خارج بیمارستان نیز برای معالجه حاضر شدند. حتی وزیر بهداری وقت، توصیههایی در این زمینه کرد، ولی درمان هیچ تأثیری نداشت.
فرزندم یک هفته در حالت کُما بود تا اینکه شب تاسوعا فرا رسید.
وقتی از یک سو ناتوانی پزشکان را در درمان و از سوی دیگر نگرانی و گریه خانواده را دیدم، دو رکعت نماز خواندم. سپس صد مرتبه صلوات فرستادم و ثوابش را به حضرت امالبنین سلاماللهعلیها ـ مادر قمر بنیهاشم ـ هدیه کردم و خطاب به آن بانوی بزرگوار عرض کردم: هر فرزند صالحی مطیع مادر خویش است؛ از تو میخواهم که از فرزندت ـ بابالحوائج، حضرت اباالفضل العباس علیهالسلام ـ بخواهی که شفای فرزندم را از خدا بگیرد.
نزدیک سپیدهدم بود که از بیمارستان تماس گرفتند و گفتند: بیمار از حالت کُما بیرون آمده و شفا یافته است؛ چنانکه گویی اصلاً بیمار نبوده است.
با عجله به بیمارستان رفتم و فرزندم را سالم دیدم. این در حالی بود که پزشکان گفته بودند: حتی اگر به احتمال بسیار کم خوب هم بشود، حتماً بینایی و شنواییاش را از دست میدهد یا فلج میشود.
همان شب، یکی از بانوان مؤمن محل، حضرت عباس علیهالسلام را در خواب دیده بود که فرموده بود: موسوی شفای فرزندش را از مادرم خواسته بود و من شفای او را از خداوند گرفتم.⁴
نقل کرامت از نویسنده کتاب امالبنین؛ نماد از خودگذشتگی
خانوادهای ترکزبان و حنفیمذهب به محله ما آمده بودند که از عزاداریهای حسینی بدشان میآمد. در میان آنان خانمی بود به نام «وزیره» که ده سال از ازدواجش گذشته بود و هنوز بچهدار نشده بود.
اهل محل به او گفتند: چرا به حضرت امالبنین سلاماللهعلیها متوسل نمیشوی؟ گفت: این کار سودی ندارد.
به او گفتند: هر کس از غذای سفره امالبنین سلاماللهعلیها بخورد و او را در پیشگاه خدا واسطه قرار دهد، خداوند دعایش را میپذیرد. تو نیز چنین کن؛ شاید خداوند دختری به تو عطا کند و به تبرکِ نام امالبنین سلاماللهعلیها، نام او را فاطمه بگذاری.
او گفت: میپذیرم به شرط آنکه این مطلب میان من و شما باشد و شوهر و خانوادهام از آن آگاه نشوند.
فردا وزیره با نگرانی، در حالی که صورت خود را با مقنعه پوشانده بود، به مجلس روضه در منزل حاجیه امعبدالامیر آمد. نخستین مرحله از ذکر مصیبت امالبنین سلاماللهعلیها پایان یافته بود و ناله و گریه زنان بلند بود.
با دیدن حال آنان، دل وزیره نیز شکست و اشکهایش جاری شد. پس از بیان فضایل امالبنین سلاماللهعلیها، برای شفای بیماران دعا شد. آنگاه سفره امالبنین سلاماللهعلیها پهن شد. وزیره کمی از غذا برداشت و در حالی که اشک میریخت، از منزل خارج شد. او و شوهرش از غذای متبرک خوردند.
یک ماه بعد، رنگ چهره وزیره زرد شد و کارهایش را به سختی انجام میداد. شوهرش او را نزد پزشک برد. پزشک گفت: این حالتها نشانه بارداری است.
دوران بارداری گذشت و او دختری به دنیا آورد؛ دختری که همچون شمعی خانه تاریک آنان را روشن کرد. وزیره میخواست برای تبرک، نام نوزاد را فاطمه بگذارد، اما خویشاوندان شوهرش مخالفت کردند و نام او را «بشری» گذاشتند. وزیره نیز به خاطر سوگندی که یاد کرده بود، کفاره داد.⁵
1. ستاره درخشان مدينه؛ حضرت امالبنين، صفحه 140.
2. همان، صفحه 142.
3. ستاره درخشان مدينه؛ حضرت امالبنين، صفحه 175.
4. ستاره درخشان مدينه؛ حضرت امالبنين، صفحه 162 با گزينش.
5. ام البنين عليهاالسلام؛ نماد از خود گذشتگی، صفحه 42 با گزينش(مادر فضيلتها (زندگینامه اُمالبنين)








