موضوع جود و کرم امام جواد علیهالسّلام (جلسه 1) در بیانات حجت الاسلام و المسلمین حامد کاشانی:
ناشناخته بودن امام جواد برای شیعیان و جهان اسلام
بنا داریم إنشاءالله این سه شبی که توفیق داریم اسم ما را در زمرهی عزاداران فرزند حضرت رضا (صلوات الله علیه) بنویسند، قدری از دورهی امامت حضرت جواد (صلوات الله علیه) و زمینههای امامت ایشان را گفتگو بکنیم.
دوستانی که حقیر را میشناسند، ممکن است بخشهایی از این مباحث قبلاً برای آنها عرض شده باشد ولی فرصت نبوده است تا به حال دو، سه جلسه پشت سر هم به طور منجسم راجع به حضرت گفتگو بکنیم. حضرت جواد (صلوات الله علیه) از دو جهت غربت عجیبی دارند، البتّه موضوع بحث ما غربت امام جواد نیست، یکی از آن جهت است که شیعیان آنطور که باید ایشان را بشناسند، نمیشناسند. یکی هم از طرف جهان اسلام غربت دارند. به خاطر مطالبی که اتّفاق افتاده است که این شبها عرض میکنم حضرت جواد (صلوات الله علیه) در یک بایکوت عظیمی بودند و به مراتب غربت ایشان از پدرش بیشتر است.
راه پیامبر برای جلوگیری از گمراه شدن
برای اینکه وارد بحث بشویم و دورهی حضرت را خوب بشناسیم، حضرت در چه دورهای امامت کردند، ناگزیر هستم یک مقدّمهای بگویم؛ چون اینجا زیاد منبر رفتم و خیلی از آن را فقط به دوستان میدانند کد میدهم. شاید در هفت، هشت، ده دقیقه بتوانم بخش مهمّی را که میشود ۱۰، ۱۵ جلسه بحث کرد را مطرح بکنم که به امام جواد (صلوات الله علیه) برسیم.
رسول خدا برای اینکه ما به گمراهی کشیده نشویم، یک راه انحصاری بیان فرمودند؛ چون پیامبر حکیم علی الاطلاق بود، چون مهربان بود، رحیم بود، اگر راه دیگری هم بود که ما هدایت بشویم به راه برسیم، راه دیگری بود، میانبری بود، حتّی راه طولانیتری بود ولی آن هم یک نوع صراط مستقیم بود، آن را هم میفرمودند ولی نفرمودند. فرمودند که «مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا»[۳] تا وقتی که به این دو تا تمسّک کردید «لَنْ تَضِلُّوا» لذا کتاب و اهل البیت خود را فرمودند.
راه جریان نفوذی در اسلام برای از بین بردن کتاب و اهل البیت
آن جریانی که دشمن قدّار اسلام و نفوذی یهود بود -که حالا نمیخواهم وارد آنها بشوم- دقیقاً همان دو تا را هدف گرفت. گاهی با «حَسْبُنَا کِتَابُ اللَّهِ» این دو تا را تبدیل به یکی کرد که این را ناقص بکند که خراب بکند. گاهی با سنّت شیخین یا رأی یا قیاس یا به نظر من اجتهاد شخصی، این دو تا را سه تا کرد که اینها را نابود بکند. یک کاری هم کرد که قبلاً توضیح دادم و یک وقتی هم توفیق شد ماه مبارک امسال پنج، شش شب این را یکجایی باز کردم، آن هم این بود که با این حال چون میدانست عظمت اهل البیت زیاد است و ممکن است اینها مردم را هدایت بکنند، یک کار دیگری کرد که بسیار در آن موفّق شد. اگر ما دشمن بعضی از آن اشخاص اوّل صدر اسلام هستیم فقط برای شهادت صدّیقهی طاهره نیست. گرچه آن خیلی جرم بزرگی است؛ یعنی شاید شما هیچ وقت فکر نمیکردید من بخواهم از امام جواد حرف بزنم، از خیانت آن دو، سه نفر اوّل بخواهم شروع بکنم. ولی حقیقت این است اینها کارهایی کردند، آن طرف میگفت: داری چه میکنی؟ گفت: دارم ساز میزنم. داشت دزدی میکرد، گفت: صدای آن بعداً درمیآید. اینها یک سلسله اقدامات گستردهای انجام دادند، یکی از آنها این بود که اینها اهل البیت را به شدّت محدود کردند، کسی جرأت نمیکرد اسم اهل البیت را ببرد دورهی بنی امیّه که بیشتر هم شد.
ممنوع بودن اسمگذاری به نام اهل بیت
اسمگذاری به اسم اهل البیت ممنوع بود. حتّی نه امیر المؤمنین که برای شما آشنا شد، حسن و حسین و اینها هم اگر کسی داشت، اسم فرزندان خود را عوض میکرد اسحاق و یعقوب میگذاشت. بعداً یک وقت بحث کردیم. شاعری بود برای اینکه کسی متوجّه نشود محبّ اهل بیت است، اسم فرزندان خود را که حسنین بود، یعنی حسن و حسین بود، به اسحاق و یعقوب تبدیل کرد. یعنی کسی نمیتوانست اسم اهل بیت را ببرد.
تخریب شخصیّت امیر المؤمنین توسّط بنی امیّه
تا یک مجلسی بود، بزرگان مینشستند، مجلس را به سمت دشنام به اهل البیت میبردند. یک نمونه از ان را از باب نمونه عرض میکنم، این فراوان است. آن هم این است که سعد بن ابی وقاص که حالا نه خود او تحفهای بود، آن پسر معلون او هم که فرماندهی کربلا است. میگوید: من به یک جایی رفتم، تا مجلس گرم شد، اعیان نشستند، معاویهی ملعون روی تخت نشست، «ذَکَرَ عَلیٌّ فَنَالَ مِنه» تصریح میکند، میگوید: اسم علی به میان آمد و معاویه شروع به فحاشی کردن کرد. بعد مثل اینکه آقا شما هم بفرمایید بعد به من تعارف زد، این در چند جا وجود دارد اینکه الآن میگویم در صحیح مسلم است، قبلی نبود. «أمرَ مُعَاوِیه سَعداً» او را امر کرد که «مَا یَمْنَعُکَ أَنْ تَسُبَّ أَبَا تُرَابٍ» به این گفتند: شما بفرمایید. این هیچ چیزی نگفت. گفت: چه شده است که از این فضیلت عظما دور هستی؟ «مَا یَمْنَعُکَ أَنْ تَسُبَّ». یعنی حالا آن جریان سبّ و لعن و فحش و تخریب و اینکه کار به جایی برسد؛ حیدر کرّار که اوّلین کسی است که در اسلام به زین العابدین معروف است، اصلاً همهی زین العابدینی امام سجّاد، چون شبیه به امیر المؤمنین است به او فرمودند. زین العابدین، کسی که پیش زهرای مرضیه میآمدند، میگفتند: علی مرد. میفرمود: کجا دیدی علی افتاده است؟ با اینکه صدّیقهی طاهره این همه عشق به امیر المؤمنین داشت، اینجا نگران نمیشد. چرا؟ چون یک امری که تکرار بشود، دیگر آن ترس برداشته میشود. گفت: در سجّادهی خود بود؟ گفت: بله، خانم در باغ بود، در سجّاده دیدم علی افتاده است. گفت: نه، او از دنیا نرفته است، در عبادت است. یعنی صدّیقهی طاهره نگران جان امیر المؤمنین نمیشد، میدانست او در حال عبادت است. این علیّ بن ابیطالب را به شامیها گفتند نماز نمیخوانده است! خیلی هنر میخواهد. کاشانی را بگویند: نماز… من نماز خود را خوب هم بخوانم، ده دقیقه طول میکشد.
توسعه دادن مصادیق اهل بیت توسّط بنی امیّه
این کارها را هم که کردند، بیکار نبودند، چه کار کردند؟ مصداق اهل البیت را از چهار نفر بعد از پیغمبر که… شما حدیث کساء میخوانید -که من یک جمله میخواهم راجع به حدیث کساء امشب محضر شما عرض بکنم- در مجموع پنج نفر هستند، این پنج تا انحصار دارد، اهمّیّت دارد. یک سنگی است، یک انگشتری است که دو تا دانه از آن در دنیا است، اصلاً نمیشود برای این قیمت گذاشت. امّا بگویند: یک سنگی است که یک معدن است که پانصد هزار انگشتر از آن وجود دارد، این دیگر قیمتی ندارد. مثل نسخهی خطّی که تک است، با یک کتابی که ناشر آن را چاپ میکند. فایل آن موجود است. درست است که برای آن هم یک پولی میدهی، ولی ۱۰، ۲۰ هزار تومان است. کتاب چاپی دیگر زیر صد هزار تومان، دویست هزار تومان… قیمت آن معلوم است. چرا؟ چون تعداد آن کم نیست، راحت میشود به آن دسترسی پیدا کرد. میگویند: فلان سنگ –اینجا چون خانهی سنگشناس است، مثال سنگی میزنم- فیروزه آبی آن فلان طور است، این مثل آن نیست. لذا قیمت آن… وقتی انحصار پیدا بشود قیمت دارد، آن اهل البیتی که رسول الله پنج تا مصداق بود با شهادت رسول خدا چهار نفر شدند. یعنی آن کسانی که زمان رسول الله حی بودند. از آن بزرگواران. چهار نفر بیشتر نبود، لذا آن چیزی که متحّد با قرآن است چهار تا نسخه بیشتر ندارد. کاری که اینها کردند، این بود که این مصداقها را توسعه دادند و موفّق هم شدند. چرا؟ چون با آن کسانی که میرفتند پیش آنها میگفتند: شما هم از اهل بیت هستید. آل عبّاس را گفتند همهی اینها اهل بیت پیغمبر هستند. آل عقیل، آل جعفر. از خود عبدالله بن عبّاس که محبّ امیر المؤمنین بود همیشه میگفت: من از اهل بیت هستم. عایشه نگفت من از اهل بیت هستم. عایشه هیچ وقت جرأت نکرد بگوید من از اهل بیت هستم. عایشهای که تقریباً تمام فضایلش از خود او رسیده است، منظور من فضایلی است که اهل سنّت نقل کردند. عمدهی فضایلی که آنها از او نقل کردند، خود او تعریف کرده است. هیچ وقت هیچ کجا یک مورد هم نداریم حتّی در کتبی که ضعیف است که خودش را اهل البیت پیغمبر معرّفی کرده باشد.
رغبت افراد به داشتن عنوان اهل بیتی
ولی ابن عبّاس میگوید من از اهل بیت پیغمبر هستم. این کاری است که خلیفهی دوم انجام داد. قحطی میشد در خانه عبّاس میرفتند توسّل میکردند. مشورت میخواستند بگیرند میگفتند: ابن عبّاس اهل بیت پیغمبر. اینها هم باور میکردند، خوب قیمت داشت. مثل این میماند که فرض بکنید حالا من همینی هم که هستم که هیچ چیزی نیستم یک عدّه دوره بیفتند بگویند: دیگر اصلاً روی زمین مثل تو عالم ندیدیم. خوب نفس آدم این را دوست دارد، دیگر خود اینها میخواهند. شما میبینید عایشه ادّعا نکرد من از اهل بیت هستم، ابن عبّاس همیشه میگوید: «نَحْنُ مَعَاشِرَ أَهْلِ الْبَیْتِ» ما اهل بیت هستیم. هوا او را برداشت. حتّی با علی (سلام الله علیه) بود، خیلی هم از اهل بیت دفاع کرد ولی بالاخره باور کرد که ما هم هستیم. او نوهی پیامبر است، من هم پسر عموی پیامبر هستم. او نوهی پیامبر است، من هم برادر زادهی او هستم. بعد اگر خیال بکنی عظمت اهل البیت به نسبت فامیلی است، خوب حالا نسبت فامیلی است دیگر. به خون فقط است، خوب آن هم دارد.
توسعهی لقب اهل البیت توسط خلیفه برای شکستن قداست ائمّه (علیهم السّلام)
خلیفه این را برای چه انجام داد؟ برای اینکه وقتی شما آن چهار نفر را چند هزار نفر بکنی، اوّلاً همین الآن قیمت آن افتاد. مثلاً فکر کنید که -پیدا نمیشود در عالم نداریم- مثل حرم امام رضا (سلام الله علیه) فرض کنید ما عقیده داشتیم ۱۵۰ هزار تا حرم مثل حرم امام رضا داریم، دیگر مشهد اینقدر شلوغ نمیشد. ۱۵۰ هزار تا نه ۱۵۰ تا، نه ۵۰ تا حرمت آن میشکست. بعد اتّفاق دیگری که افتاد این بود مردم که میرفتند، خویشاوندان پیامبر را نگاه میکردند، خوب در میان خویشاوندان پیامبر ابولهب هم وجود دارد. در میان آنها ابو جهل هم وجود دارد. بعد از اسلام هم فاسق و فاجر است، شرابخوار است. اولیای خدا، اتقیا در رأس آنها امیر المؤمنین هم که اصلاً با هیچ چیزی قابل قیاس نیستند هم است.
از بین بردن مرجعیّت علمی اهل البیت
وجه اشتراک همهی اینها چه بود؟ فامیل هستند. آن گوهر اهل البیت که «لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ»[۴] به فامیلی تبدیل شد. وقتی به فامیلی تبدیل شد، مردم میگفتند: خوب باید به فامیلهای پیامبر احترام بگذاریم. باشد احترام میگذاریم، ولی دیگر کسی نمیگفت: اگر سؤال فقهی، سؤال شرعی داری برو از فامیلهای پیامبر بپرس. میگفت: او چه چیزی میداند که من نمیدانم. از آن طرف آن افراد خاص امیر المؤمنین (سلام الله علیه) حسنین، صدّیقهی طاهره را هم که زود شهید کردند، کسی جرأت نمیکرد با اینها ارتباط بگیرد، آنها دائم تخریب میشدند، تا کلمهی نماز نمیخوانند هم برای آنها تبلیغات میکردند، آن چند نفر خاص را تخریب میکردند، اجازه نمیدادند کسی نزدیک آنها برود. بقیه را هم مدام ترویج میکردند. مردم نگاه میکردند میدیدند اهل بیت خوب چند هزار نفر فامیل پیغمبر است. بعد اینها چه ویژگی مشترکی جز فامیل پیغمبر بودن دارند؟ هیچ چیز. در میان آنها فاجر و فاسق و جاهل است، خوب هم است. لذا همین کار مرجعیّت علمی اهل البیت را از بین برد.
علّت وقوع حادثهی کربلا و بیتفاوتی مردم نسبت به این حادثه
مردم این اعتقاد را که اگر سؤال داری باید در خانهی اهل البیت بروی از دست دادند. گفتند: بله دیگر فامیلهای پیامبر ما هستند، احتراماً به خاطر پیغمبر به اینها احترام میگذاریم در همین حد. این تبدیل شد به اینکه حسنین نوهی پیغمبر بوده است، یادگار پیغمبر است، مثل اینکه الآن گاهی از این رابطهها وجود دارد. کسی یادگار یک نفر است که دیگر فرض کنید شما بخواهید مسائل تخصّصی را سؤال بکنی که نمیروی از او سؤال بکنی، به او احترام میگذاری. یک رقّت قلبی نسبت به او داری و این باعث شد که بارها از حقیر شنیدید مردم آن زمان حسنین (سلام الله علیها) را با عنوان امام نمیشناختند که هیچ، به عنوان عالم هم نمیشناختند و ابداً از اینها سؤال نمیپرسیدند. شما در سیرهی سیّد الشّهداء (صلوات الله علیه) و حضرت مجتبی (صلوات الله علیه) نمیبینید که کسی از این دو بزرگوار آمده باشد سؤال شرعی پرسیده باشد، سؤال اعتقادی پرسیده باشد. سؤال شرعی که تقریباً وجود ندارد از امام حسین ابداً. یکی هم نیست. یعنی با اینکه دیگر سیّد الشّهداء سبط پیغمبر بود. باید این جایگاه را میشکستند تا بتوانند در کربلا مواجه بکنند، نمیشود که ۳۰ هزار نفر پسر پیغمبر را بکشند و هلهله بکنند، نمیشود. باید اعتقاد خود را کم کم از دست بدهد. باید اینطور میشد که یک رابطهای با پیغمبر دارد.
بیان ویژگیهای اهل البیت توسّط امامان شیعه
این اتّفاق برای دورهی سه امام اوّل تشیّع است. از حضرت سجّاد (صلوات الله علیه) -که یک وقتی توفیق داشتم چند شب توضیح دادم- ائمّهی ما تا امام رضا (صلوات الله علیه) کاری کردند که اهل البیت اعادهی حیثیّت بشوند، اینها را توضیح نمیدهم لابد صوت آن ضبط شده است که چه کار کردند که از ائمّهی ما اعادهی حیثیّت بشود. فقط یکی از آنها را عرض میکنم برای اینکه شما این تغییر را ببینید چطور اتّفاق افتاد.
مثلاً چه شد مردم به در خانهی امام صادق رفتند که فرصت فراهم شد یک مقدار بیشتر بعد دیگر عرض بکنم خدمت شما که دم آن خانه را میخواستند از پاشنه بکنند، اگر از حکومت نمیترسیدند. به در خانهی امام هجوم آوردند، از اقصی نقاط آمدند. چه شد؟ یک دفعه یک اتّفاقی افتاد؟ یکی از آنها را عرض میکنم. از امام سجّاد (صلوات الله علیه) تا امام رضا همهی تلاش این است که فلش بزنند، پیکان، جهت به این سمت است که اهل البیت ویژگیهای خاص دارند، مرجع امور هستند، اولیای خدا روی زمین هستند، حجّت خدا بر بندگان هستند، وسیله برای رسیدن به خدا هستند. تنها راه انحصاری برای قرب خدا… اینها را جا انداختند.
روش امام باقر و امام صادق (علیهم السّلام) در دادن فتوا
یکی از کارهایی که این بزرگواران به ویژه امام باقر و امام صادق (صلوات الله علیه) پایهگذاری کردند این بود باید یک کاری میکردند حالا که علاقهی مردم نسبت به اهل البیت برگشته بود، مردم خیال میکردند نسل اهل البیت منقطع شده است، تمام شدند رفتند. چه کار باید میکردند که مردم را به در خانهی اهل بیت برمیگرداندند؟ یکی از کارها این بود امام باقر و امام صادق (صلوات الله علیهما) که از لحاظ علمی شهره بودند -میتوانستم این را یکجا مفصّل توضیح بدهم، به اندازهی ده دقیقه میخواهم بگویم که بحث ببینید چه میشود که… چون دو، سه اتّفاق دیگر هم افتاده است تا به امام جواد برسیم باید اوّل اینها را تذکّری عرض بکنیم- دیدند که خوب اگر بخواهند بیایند به شیوهی بقیهی علما، بحث علمی مطرح کنند، شیعه و سنی هر دو نفع میبرند و حقیقت روشن نمیشود. یعنی چه شکلی؟ علمای آن زمان مثل علمای این زمان چطور بحث علمی میکردند؟ آقا شما بخواهید حکم شرعی فتوا بدهید، مثلاً چطور باید نماز بخوانیم؟ آیا در نماز نیّت رکن است یا نیست؟ واجب است یا نیست؟ قیام داریم یا نداریم، چه کار میکنند؟ فقیه این کار را میکند. به روایات و آیات رجوع میکند ببیند آیا دلیل معتبری از رسول خدا آنها و ما از معصوم یعنی امام و پیغمبر داریم که مثلاً فرموده باشد: در قیام چه سورهای را حتماً باید بخوانیم. حتماً باید حمد بخوانی یا هر سورهای میشود؟ علما اینطور فتوا میدهند. روند آن به صورت خیلی ساده است. روند ابوحنیفه هم همین بود. منتها او به پیغمبر. روایت پیغمبر را نگاه میکرد، اگر معتبر میدانست طبق آن فتوا میداد، اگر نه یک روشهای دیگر از خود درست میکرد، مثل قیاس و فلان. امام صادق دیدند اگر الآن بخواهند بیایند بگویند: این حدیث… با همان احادیث موجود این کار پیش نمیرفت. امام صادق و امام باقر میتوانستند چه کار بکنند؟ میتوانستند از پیغمبر حدیث بگویند که مردم نشنیده باشند، اهل سنّت هم استفاده بکنند. امام صادق بفرمایند: من از پدر خود، او از پدرش، او از پدرش، از امیر المؤمنین از رسول خدا این روایت. شیعه و سنی نفع میبرند کتابهای حدیثی مینوشتند؛ میگفتند: این هم یک حدیث، این هم یک حدیث، این هم یک حدیث این به منابع ما افزوده میشد. ولی جلوی انحرافات گرفته نمیشد، در خانهی اهل بیت با این همه تخریبی که شده بود شلوغ نمیشد. ببینید چه کردند.
علّت امتناع امام باقر و امام صادق (صلوات الله علیهما) از نقل حدیث
امام باقر و امام صادق (صلوات الله علیهما) از این که حدیث نقل بکنند امتناع کردند. چرا؟ چون اگر حدیث نقل میکردند، همه میتوانستند استفاده بکنند. ابوحنیفه هم میگفت: طبق روایت امام صادق اینطور نماز بخوانید، بعد هم ممکن بود یکجا بگوید: نه امام صادق یک روایت دارد، سفیان ثوری هم یک روایت دیگر دارد، من روایت سفیان را ترجیح میدهم. این کار را نکردند.
دادن حکم نهایی، روش امام باقر و امام صادق در بیان فتوا
ائمّهی ما مستقیم حکم نهایی را میگفتند. نمیفرمودند که چون این روایت از معصوم قبلی یا از رسول خدا رسیده است، این حکم را صادر میکنند، مثل بقیه. نهایت آن را عرض میکردند. می فرمودند: حرام است، حلال است. یا مستقیم میگفتند: قال رسول الله. این یعنی چه؟ این یعنی اینکه الآن من که اینجا محضر شما نشستم، بگویم داشتم میآمدم یک تلفن به وجود مبارک مهدی فاطمه (روحی و ارواح العالمین له الفداء) زدم، گفتم: آقا جان من میخواهم از جد شما صحبت بکنم، چه بگویم؟ بعد ایشان به همهی شما سلام رساند، گفتند: این را بگو. قاعدتاً همینطور که این آقا لبخند زد دو اتّفاق میافتد. امام صادق و امام باقر هم میدانستند که این اتّفاق میافتد. عدّهای لبخند میزدند میگفتند: دارد شوخی میکند. یا ادّعای دروغ میکند (معاذ الله) اینها از دور امام پراکنده میشدند. کما اینکه اگر من جدی جدی الآن این حرف را به شما میزدم، جداً میگفتم: در ماشین به امام زمان تلفن زدم و فرموده است: این را به شما بگویم، جدّی باور میکردید که دارم جدّی حرف میزنم بلند میشدید میرفتید یا قاعدتاً بحث ادامه پیدا نمیکرد. ما شب سالم به خانه نمیرسیدیم. کذّاب است، مفتر است، مدّعی است اینطور میشد.
امّا فرض کنید آن حالت دوم اتّفاق بیفتد. شما باور میکردید که واقعاً من در ماشین زنگ زدم و حضرت پاسخ دادند و الآن میخواهم بگویم. اگر این را باور میکردید، لباسهای من را از تن من خارج میکردید و برای تبرّک میبردید. این کسی است که مورد عنایت امام زمان است و اگر این باور میشد از جلسهی بعد که فردا شب باشد دیگر نمیشد جلوی در را کنترل کرد. اگر باور میشد دقّت بکنید اگر باور میشد که من با امام زمان ارتباط دارم. من میتوانم مستقیم بگویم بنده از امام صادق جوابهای شما را میدهم، به عقب بروم. ارتباط با معصوم پیدا بکنم یا بگویم خود من یک جلسهی شوری داریم، حضرت الله به من اینطور میگوید. این کار پیغمبرها میشود مستقیم از الله گفتن کار انبیاء است. امام باقر و امام صادق همین کار را کردند. به جای اینکه روایت بیان بکنند، میگفتند: قال الله. حکم شرع، یعنی قال الله. حکم شرع، یعنی قانون خدا این است. خدا اینجا فرموده است باید انجام بشود، اینجا فرموده است: باید انجام نشود. حکم را میدهی بدون روش اجتهادی یعنی مثل باقی فقها نیست مستقیم، عین پیامبر، رسول الله چطور حکم میداد؟ آقا ببخشید مستند شما در این فتوا چیست؟ کسی نمیگفت. یا پیغمبر را قبول داشتند یا قبول نداشتند. اگر قبول نداشتند که هیچ به دنبال زندگی خود میرفتند. اگر پیغمبر را به عنوان کسی که با الله ارتباط دارد، قبول داشتند. آن وقت شما میبینید همان عرب آن زمان نوشتند پیغمبر وقتی میخواست وضو بگیرد، شیرجه میزدند آب وضوی پیامبر به زمین نرسد، تبرّک بردارند.
منافع روش امام باقر و امام صادق (صلوات الله علیهما)
۱- کوتاه شدن دست بقیهی افراد از میراث شیعه
امام باقر و امام صادق همین کار را کردند. این کار آنها چند تا خاصیّت داشت.
دست ابوحنیفهها و مالک بن انسها اینها قطع شد. چون ابو حنیفه برای خود ادّعای امامت داشت، نمیتوانست بگوید: حکم وجوب این کار است. بگویند: به چه دلیل؟ بگوید: چون امام صادق گفته است. میگفتند: پس تو کنار برو دیگر. ابو حنیفه وقتی میتوانست امامت بکند که یک روایتی را بیاورند، او هم اجتهاد بکند، بگوید: نظر من طبق این روایت این است. نظر آن یکی… مثل مراجع فعلی. روایات مراجع فعلی مشترک است مثلاً از وسائل الشّیعه نگاه میکنند. آنها طبق نظر اجتهادی اختلاف فتوا پیدا میکنند. فرق ابو حنیفه و مالک و شافعی هم در همین است. روایت وجود دارد. منش اجتهادی او باعث میشود اختلاف پیدا بکند. نمیتوانست به سراغ امام صادق بیاید بگوید: حکم؟ حضرت حکم نهایی را میگفت. اگر میخواست حکم نهایی را نقل بکند، شاگرد امام میشد، دیگر خود او امام مستقل نمیتوانست بشود و اگر هم میخواست رد بکند باید رد میکرد. امام دست اجانب را از این میراث عظیمی که به شیعه عطا کرد برید. آنها نمیتوانستند نقل بکنند.
۲- باز گرداندن تقدّس به اهل البیت
عدّهی زیادی هم از اطراف امام باقر و امام صادق رفتند، مردم هم مسخره میکردند؛ در کتب تاریخی وجود دارد «مَا فَعَلَ نَبیُّکَ یَا فلانی» چون امام شبیه به کار انبیاء را انجام میداد، مستقیم حکم خدا را میداد، شاگردهای امام صادق را مسخره میکردند. میگفتند: پیغمبر شما چطور است؟ امام میخواست این اتّفاق بیفتد. امّا آن کسانی که باور کردند امام صادق واقعاً حکم الله میگوید، آن وقت همین چیزی میشود که من عرض کردم. شما باور بکنید یک نفر حکم الله میگوید، مستقیم. یعنی جایگاه او همان جایگاهی است که یک پیغمبر دارد. لذا برای ائمّهی ما جایگاه تقدّس قائل شدند. تقدّس از دست رفته را امام باقر و امام صادق برگرداندند. تقدّس برگشت. چون شما وقتی بگویید یک نفر است که الآن پیش او بروم از خود خدا مستقیم حکم به من میدهد، این دقیقاً همین کاری است که انبیاء دارند میکنند، پس عصمت باید داشته باشد، پس باید علم به مغیب و غیب داشته باشد و الّا چطور از کجا خبر میدهد؟ پس باید قرب به خدا داشته باشد.
ولایت کلیّهی ائمّه (علیهم السّلام)
اوائل دورهی امامت امام صادق (صلوات الله علیه) –بارها از من شنیدید- طرف آمد به در خانهی امام بیاید، کنیز امام در را که باز کرد، با کنیز امام شوخی کرد. فکر کرد امام نمیبیند. مثلاً جلوی در فرض کنید. خوب بعضی از علما بودند و هستند اگر بخواهیم به محضر آنها برویم، وارد شهر آنها بشویم یا ستّار العیوب میگوییم. طرف تا در خانهی امام صادق آمده بود، به بدن کنیز امام دست زد. فکر کرد نمیبیند حالا این فرد فرد بیچارهای بود. گفت: امام پشت دیوار را که نمیبیند. امّا آن کسانی که باور کردند امام حکم الله میگوید، نظر آنها راجع به همهی اینها عوض شد، تازه میگفتند: عجب «أَشْهَدُ أَنَّکَ تَشَهَدُ مَقامی وَتَسْمَعُ کَلامِیْ وَتَرُدُّ سَلامی»، «مَنْ زَارَنَا فِی مَمَاتِنَا فَکَأَنَّمَا زَارَنَا فِی حَیَاتِنَا»[۵] چطور میشود این باور بشود؟ باید آن اتّفاق میافتاد. واقعاً اگر کسی این را نمیداند این عقیدهی شیعه را نفهمیده است؛ کسی به مشهد دیدار آن ضریح مطهّر میرود، واقعاً به دیدار امام رضا دارد میرود. البتّه ولایت امام رضا (صلوات الله علیه) کلیّه است الآن هم تحت اشراف و در محضر او هستیم. ولی وقتی کسی آنجا میرود، دیگر این اشراف اعلی درجه است. این را چه زمانی باید باور میکردند، تغییر فکر در اینها اتّفاق میافتاد. اینکه شما میبینید مثلاً امام رضا (صلوات الله علیه) یک پیراهن به دعبل میدهند، این پیراهن را میبرد قم ۳۰ هزار سکه میفروشد میگویند: چون این لباسی است که علیّ بن موسی الرّضا به تن کرده است، خوب دقّت بکنید چه دارم میگویم ربط این حرف را تا به امام رضا و امام جواد میرسانم. به زودی میفهمید که ربط داشت گفتم. میگفتند: چون امام رضا در این لباس دو رکعت نماز خوانده است، این لباس تبرّک دارد، چون تبرّک دارد، مایهی برکت است، وسیلهی شفاعت است، برویم این لباس را تکه تکه بکنیم هر کسی یک تکه از این را در قبر خود بگذارد که امید به شفاعت داشته باشد.
مشکل جدّی اهل البیت بعد از برگشتن تقدّس به آنها
این تقدّس برگشت. این تقدّس که برگشت یک مشکل جدّی دیگری به وجود آمد. وقتی تقدّس به این شکل برگردد، تمام نزدیکان ائمّهی ما دوست دارند حالا خود را ربط بدهند. لذا سیل جدیدی، یک بار ابن عبّاسها حالا خوب بودند تازه، خیال کردند از اهل بیت شدند، این ماجرا که امام باقر و امام صادق (سلام الله علیهما) که پیش آمد، بعضی از فرزندان امام صادق یک به یک ادّعای امامت کردند. پسر امام و دو تا نوههای امام که پدر آنها اسماعیل در زمان امام مرده بود، زمان امام کاظم ادّعای امامت کردند.
علّت ازدواج کردن ائمّه از امام کاظم (علیه السّلام) تا آخر با کنیز
چرا در آن شرایط که اینقدر بگیر و ببند و بزن و بکش است، ادّعای امامت کردند؟ چون این حالت تقدّس… همین الآن شما در تهران میبینید معصوم،؛ آخرین معصوم چندم است؟ پانزدهم است، سی و چهارم هم داریم! کسی قائل به عصمت بشود خیلی بالا میرود، لذا شما میبینید همین الآن هم مدّعی عصمت داریم، این گوشه و آن گوشه معصومینی وجود دارند. فرزندان ائمّه آنهایی که متأسّفانه در مسیر نبودند، اینها یک به یک ادّعای امامت کردند. لذا یک اتّفاقی افتاد. آن هم این بود که ائمّهی ما از امام کاظم (سلام الله علیه) به بعد دیگر ازدواج با زن غیر کنیز نکردند. مادرهای ائمّهی پایانی ما همه کنیز هستند. حالا اینکه این کنیز یعنی چه. یک شب دیگر اگر فرصت کردم توضیح میدهم که شما بببینید چه شکاف فرهنگی از نظر آن جامعه بود. اگر امام میخواست با هر کسی ازدواج بکند، تمام فرزندان او که امامزاده بودند، ادّعای امامت میکردند. در فرهنگ آن زمان بچّههای کنیزها نمیتوانستند ادّعای امامت بکنند. حتّی از موسی بن جعفر نقلهایی است که فرزندان دختر ایشان هیچ کدام ازدواج نکردند. با هر کسی ازدواج میکردند، با امام کاظم، با آن عظمت ارتباط پیدا میکرد، اینها یک به یک داماد لرستان میشدند و داماد کجا میشدند و داماد امام کاظم و خلاصه…
ادّعای رسمی امامت توسّط امام رضا (علیه السّلام) در نیشابور
پس یک بار در اوّل صدر اسلام اهل البیت را تخریب کردند. ائمّهی ما مخصوصاً صادقین برگرداندند، یک مشکل دیگری به وجود آمد آن هم در آن شرایطی بود که خطر سوء استفاده بود. در این شرایط امام رضا (صلوات الله علیه) این تقدّس را به سقف خود رساندند. کجا؟ در نیشابور وقتی ادّعای رسمی امامت کردند. غدیر دوم. میدانید که امام رضا (صلوات الله علیه) در مسئلهی غدیر تقریباً از تمام ائمّهی ما بیشتر فعّالیّت کرده است. رسوم غدیریّه از امام رضا است. چون یک بسط یدی پیدا کردند، چون ولیعهد شده بودند، دیگر مزاحمتی نبود. ولیعهد را که نمیتوانستند به زندان بیفکند. لذا امام رضا (صلوات الله علیه) روز غدیر اطعام میکردند، هدیه میدادند، لباس نو به تن میکردند. بسیاری از رسوم غدیریّه از امام رضا رسید. غدیر دوم را هم خود امام رضا انجام دادند. در نیشابور رسماً فرمودند: «بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا»[۶] این ادّعای رسمی امامت این عظمت را به نهایت خود رساند.
علّت بیان حدیث سلسله الذّهب
مردمی که پیش امام رضا آمده بودند، در نیشابور مخاطب امام رضا (سلام الله علیه) بودند، گفتند: آقا تو که پسر پیغمبر هستی، تو که مستقیم حکم صادر میکنی، یک روایت از آن سلسلهی آبای خود بگو ما تبرّکاً در کتابهای خود بنویسیم. بارها بنده عرض کردم بعضی از آن کسانی که آنجا حاضر بودند که امام رضا آن روایت را فرمود، سیصد هزار روایت با سند حفظ بودند. اینها حدیث ندیده نبودند. اینها آمده بودند از آن پسر پیغمبر مقدّس حدیث بشنوند. یعنی حدیث موضوعیّت نداشت، این سلسله سند موضوعیّت داشت. لذا امام رضا هم سلسله الذّهبی فرمود. یعنی از افراد اهل البیت یکی پس از دیگری روایت فرمود. آنها اصلاً به دنبال محتوا نبودند. میگفتند: تبرکّاً یک حدیث از آبای خود بگو ما این را روی کاغذ بنویسیم، روی قبر خود بگذاریم. کما اینکه احمد حنبل گفت: این سند را در گوش مجنون بخوانی، آن یکی گفت: در گوش صرعی بخوانی حال آنها خوب میشد. شفابخش است. یعنی احمد حنبل معاویه دوست، میگوید: «یَا مَنِ اسْمُهُ دَوَاءٌ» اسامی اهل البیت هستند. ببینید چقدر فهم فرق کرده است.
تفاوت نحوهی برخورد اهل سنّت و حکومت بعد از ادّعای امامت توسّط اهل البیت
این شرایط که اتّفاق افتاد امام رضا (سلام الله علیه) رسماً ادّعای امامت کردند، یک پردههایی از تقیّه کنار رفت. پردههایی که از تقیّه کنار رفت، ائمّهی بعد از امام رضا رسماً خود را امام معرّفی میکردند، لذا برخورد حکومت با اینها متفاوت شد. برخورد اهل سنّت هم متفاوت شد. امام صادق (علیه الصّلاه و السّلام) حتّی اگر حدیث مستقیم از پیغمبر نقل میکرد، بدون سلسله سند ادّعای رسمی عصمت نمیکرد. ادّعای اینکه رسماً بیان بکند حکومت طاغوت است نمیفرمود. لذا از امام صادق بیشتر نقل است، گرچه امام صادق هم در منابع آنها بایکوت شد ولی امام صادق را شما به کتب اهل سنّت مراجعه بکنید به عنوان یک عالم میشناسند. امّا بروید سراغ کتب آقایان ببینید امام جواد یا امام هادی چه کسی است، حتّی در وثاقت امام هم إن قلت دارند.
وثاقت ابن حبّان در تأکید احادیث توسّط اهل سنّت
من برای اینکه بحث را اینجا نگه بدارم از یک فردی که خود او زائر امام رضا است، امام رضا دوست است، از اهل سنّت به شما یک اظهار نظر عرض میکنم شما ببینید. یک شخصی در اهل سنّت داریم به نام ابن حبّان؛ دویست و هفتاد و چند به دنیا آمده است، یعنی خیلی نزدیک به زمان ائمّه. ۳۵۴ هم مرده است. این آقا نزدیک به ۱۶۰، ۱۷۰ جلد کتاب دارد و امروز هم بعد از هزار و نزدیک صد سال از مرگ او، دو تا کتاب مهمّ رجالی او در شناخت و پذیرش یا رد احادیث در نزد اهل سنّت هنوز هم وجود دارد. یک الثّقات دارد یعنی راویان ثقه. یک مجروحین یعنی راویانی که راستگو نیستند. هنوز هم منابع است. یعنی اگر شما کتب فقهی امروز عربستان یا مصر را نگاه میکنید، میگویند: فلان روایت را قبول داریم چون ابن حبّان گفته است: فلان راوی ثقه است. قبول نداریم چون ابن حبّان گفته است: فلان راوی دروغ میگوید. یعنی میخواهم بگویم هنوز هم طرف مدرک است. حرف او هنوز سند است.
نظر ابن حبّان نسبت به امام رضا (علیه السّلام)
اسم امام رضا را میبرد، اوّل در کتاب الضّعفا مینویسد، یعنی کسانی که روایت آنها قبول نیست. بعد ببینید چه میگوید، این را که میخواهم محضر شما عرض بکنم اگر این توضیحات را نمیدادم، قبول بکنید این جمله قابل فهم نبود. میگوید: نفر ششصد و هفتاد و چهارمی که راستگو نیست (معاذ الله) علیّ بن موسی الرّضا چرا؟ «یَروی عَن أبیهِ العَجَائِب»[۷] یک چیزهای عجیب و غریبی اینها میگویند. این چیزهای عجیب و غریب چیست؟ من سعی کردم توضیح بدهم. این جریان میگوید: اینها مستقیم با خدا ارتباط دارند. بحث آن روای است. رواه را دارد بحث میکند. راوی چه کسی است؟ شما از این جلسه بیرون میروید، میگوید: جلسه چطور بود؟ میگویید: فلانی اینطور گفت. راوی مثل ضبط صوت میماند. ضبط صوت بود یک نفر نقل کرده است، یکی هم از او نقل کرده است، یکی هم از او نقل کرده است یا نوشته است. این در حدّ خاک دارد بحث میکند. راوی علیّ بن موسی (صلوات الله علیه) مثل در آن حدیث سلسله الذّهب میفرماید شرط ورود به حصن حصین توحید من هستم. یعنی اگر من را قبول نداشته باشید، توحید شما هم خراب میشود. خوب این حرف برای این آدم عجیب است. اصلاً نمیتواند هضم بکند. بنده هم عرض کردم عدّهای خود امام صادق را هم رها کردند.
علّت تخریب نشدن امام رضا (علیه السّلام) نزد اهل سنّت
منتها یک اتّفاقی افتاد آن هم این بود که وقتی حضرت رضا به مرو تشریف بردند، مأمون میخواست با امام رضا درگیر بشود، مدام جلسات مناظره و بحث علمی راه میانداخت امام را شکست بدهد، امام آنجا بحث علمی میکرد، شهرهتر میشد. لذا خود امام رضا (سلام الله علیه) که در نیشابور یک چنین غدیر دومی ایجاد کرد، خود او نزد اهل سنّت تخریب نشده است. چرا تخرییب نشده است؟ چون از نظر آنها فرصت کرد از خود اعادهی حیثیّت بکند. صابئین و کفّار و یهود و نصارا میآمدند جلوی مأمون بحث میکردند، امام رضا آنها را شکست میداد. این شکست یهود و نصارا پیروزی اسلام بود، نه تشیّع. لذا از نظر آنها امام رضا اعادهی حیثیّت شد.
تغییر نظر ابن حبّان نسبت به ثقه بودن امام رضا (علیه السّلام) بعد این ابن حبّان رفت مشهد، این را هم عرض بکنم که بگویم آقا این مجرّب است. سر قبر علیّ بن موسی الرّضا رفت. همین آدمی که امام رضا را میگوید: امام رضا (معاذ الله) ثقه نیست. ببینید چه میگوید، میگوید: -در کتاب ثقات یعنی راستگویان باز اسم امام رضا را در جلد هشت مینویسد- «عَلیّ بن موسى الرّضا –حالا ربط این در آخر به امام جواد هم معلوم میشود-وَ هُوَ علیّ بن موسى بن جعفر بن محمد بن علیّ بن الحسین ابن علیّ بن أبی طالب، أبو الحسن مِن سَاداتِ أهلِ البَیت وَ عُقَلَائِهِم»[۸] از سادات اهل بیت است، از عقلای آنها است.
متوسّل شدن ابن حبّان به امام رضا برای حلّ مشکلات
خوب چه شد کار به اینجا رسید؟ من دو خط را جا میاندازم که بعد توضیح بدهم، میگوید: «مَاتَ علیّ بن موسى الرّضا بِطُوس مِن شَربَهٍ سَقَاهُ إیَّاهَا المَأمون» مأمون به او سم داد. «فَمَاتَ مِن سَاعِتِهِ» این سم طوری بود که به زودی امام را به شهادت رساند. «قَبرُهُ بِسَنابَاذ» میگوید: در سناباد آنجایی که نزدیک هارون الرّسید است، حضرت دفن شد. «قَد زُرتُهُ مِراراً کَثیره» همان کسی که امام رضا را تخریب کرد، میگوید: خود من بارها «قَد زُرتُهُ» همان آدم «قَد زُرتُهُ مِراراً کَثیره» بارها رفتم به زیارت او رفتم. «وَ مَا حَلَّت بِی شَدَهٌ فِی وَقتِ مَقامی بِطُوس» هر وقت در طوس گره به کار من میافتاد «فَزُرتُ قَبرِ عِلیّ بن موسى الرّضا» به زیارت قبر علیّ بن موسی الرّضا میرفتم. کسی که امام رضا را راستگو نمیداند، میبینید که به امام جواد جسارت میکند به اندازهی فهم بیچارهی خود ولی این یکی را تجربه کرده است، میگوید: هر وقت گرفتار میشدم به سراغ قبر علیّ بن موسی الرّضا میرفتم. «صَلواتُ اللّه عَلى جَدِّهِ وَ عَلیه» صلوات خدا بر جدش رسول خدا و بر او. «وَ دَعوتُ اللّهَ إزَالَتَهَا» دعا میکردم خدا این مشکل من را کنار قبر علیّ بن موسی الرّضا برطرف بکند و هیچ وقت این کار را نکردم «إلّا استُجیبَ لی» بلافاصله خدا به حرمت علیّ بن موسی الرّضا مستجاب میکرد. «وَ زَالَت عَنِّی تِلکَ الشِّدَه» مشکل من را برطرف میکرد. حالا دقّت بکنید. «هَذا شَیءٌ» میگوید: اِی خواننده «هَذا شَیءٌ جَرَّبتُهُ مِراراً» فکر نکنید یک چیزی دارم میگویم از کسی شنیدم، خود من بارها تجربه کردم. «هَذا شَیءٌ جَرَّبتُهُ مِراراً» بارها خود من یقیناً تجربه کردم. «فَوَجدتُهُ کَذلکَ» و هر دفعه اینطور رسیدم. «أمَاتَنا اللّهُ عَلى مُحَبهَ المُصطفى» خدا ما را با محبّت رسول خدا «وَ أهلِ بَیتِهِ صَلّى اللّه علیه و علیهم أجمعین» بمیراند. خدا ما را با محبّت رسول خدا و اهل بیت او بمیراند. حالا نگاه بکنید این آدم قبلاً گفته بود امام رضا راستگو نیست، روایات عجیب و غریب نقل میکند. فرصتی پیدا میشود برای اینکه برود قبر علیّ بن موسی الرّضا (صلوات الله علیه) را زیارت بکند و مشکلات او حل میشود شبیه به همین که ارمنیها با حضرت عبّاس دوست شدند. هر جایی بروی جستجو بکنی میبینی یک کسی به یک مشکلی برخورد کرده است، از همه جا ناامید شده است به هر دکتری بگویی سر زده است، یکی از آنها را خود من دیدم، خود من از دو لب او شنیدم که میگفت: خارج رفتیم نشد، اروپا رفتیم نشد، از سر ناچاری گفتیم ببینیم این باب الحوائج ایرانیها، این شیعهها چه میگویند و جواب داد و چون جواب داد دیگر ما اینجا میآییم.
ابن حبّان و مقصر دانستن فرزندان و شیعیان امام رضا در احادیث منتسب به او
حالا میخواهد حل بکند. میگوید: خوب اگر قرار بود امام رضا (معاذالله) کذّاب باشد که این چه قبری است که محلّ استجابت دعا است. نگاه بکنید چه میگوید، میگوید: او از «مِن سَاداتِ أهلِ البَیت وَ عُقَلَائِهِم وَ جُلَّهِ الهَاشمیین وَ نُبَلائِهِم» رئیس همهی بنی هاشم و اهل بیت است. اوّل من توضیح دادم خلیفهی دوم سعی کرد اهل بیت را زیاد میکند. میگوید: اهل بیت اگر زیاد هم باشند، نسل بنی هاشم زیاد باشد، رئیس آنها ایشان است. این با بقیه فرق دارد. بعد میگوید: «یَجِب أن یُعتَبَر حَدیثهُ» باید حدیث او معتبر شناخته بشود. چه زمانی؟ «اذا روی عنه غیر اولاده و شیعته» وقتی غیر از فرزندان و شیعیان او نقل بکنند. خود او رو دست ندارد. من قبلاً یکجا گفته بودم امام رضا مشکل دارد، این روایات تقصیر شیعیان و صراحتاً میگوید: فرزندان او است. یعنی اشکالات آن روایت را که نتوانسته است حل بکند، به گردن امام جواد میاندازد همین آدم. این آدم که میآید در کتاب خود اینطور از امام رضا (صلوات الله علیه) تجلیل میکند معلوم است عناد ندارد.
نشناخته بودن امام جواد برای مردم
برای چه این مثال را برای شما زدم برای اینکه بگویم یک شرایطی اتّفاق افتاد که امام جواد (صلوات الله علیه) را نمیشناختند. نمونهی بارز آن همین است کسی که نظرش نسبت به امام رضا عوض میشود میگوید: سر قبر او رفتم، نتیجه گرفتم، روایات امام رضا یک چیزهای عجیب و غریبی است این را (معاذ الله) فرزندانش به او دروغ بستند. این چه موضوعی است؟ إنشاءالله این را فردا ادامه میدهم.
غربت امام جواد در زمان خود
وقتی رسماً امام معصوم ادّعای امامت بکند که یکی از نکات ادّعای امامت او طاغوت بودن حاکمیّت است آن حاکمیّت بیکار نمینشیند. شروع به تخریب میکند. لذا امام جواد (صلوات الله علیه) دچار چند غربت شد. یکی این است که چون از مادر بزرگوار خود به ظاهر کنیزی بود که البتّه «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ»[۹] ولی آن مردم نمیفهمیدند. چهرهی مبارک ایشان با حضرت رضا (صلوات الله علیه) یک مقدار متفاوت بود، به این میپردازم. در شرایطی به امامت رسید که شیعیان برای امام یک چنین تقدّسی قائل بودند نه مثل زمان امیر المؤمنین و بنی امیّه. اهل سنّت هم نسبت به ائمّه میگفتند: اینها کسانی هستند که مستقیم قال الله میگویند و اینها را متّهم حساب میکردند. در این شرایط یک آقایی در حدود هفت، هشت سالگی به امامت رسیده است. لذا خیلی مشکل است. شما ببینید چطور باشد کار را پیش ببرد حضرت. در شرایطی هم که مأمون تسلّط دارد حالا عرض میکنم. این مقدّمهای بود که إنشاأالله دو شب آینده بخواهیم راجع به حضرت صحبت بکنیم ببینیم حضرت در چه شرایطی امامت ایشان شروع شد. در شرایطی امامت حضرت شروع شد که حتّی شیعیان فهم امامت در کودکی نداشتند. وای به حال اهل سنّت که میبینید.
یکی از مظلومیّتهای امام جواد نقل کم حدیث است
یکی از مظلومیتهای امام جواد این است که نقل از ایشان بسیار کم است. چون کتب تاریخی عمدهی انها از اهل سنّت رسیده است، سعی کردند حتّی از ایشان اسم نبرند. یعنی اگر راجع به امام رضا (صلوات الله علیه) این ابن حبّان یکجا میگوید: ضعیف، یکجا میگوید ثقه. در مورد امام جواد اصلاً نقل میکند. یعنی حتّی او را محدّث حساب نمیکند که بخواهد توثیق بکند یا بگوید ضعیف است معاذالله) یعنی بایکوت کامل. لذا راجع به شهادت ایشان هیچ چیزی تقریباً نیست.
سفارش امام رضا به فرزندش در رابطه با داشتن جود
ارتباط حضرت از شیعیان جدا است. در یک خانهای مجلّلی که مأمون او را قرار داده است و بعد هم از مأمون هم حضرت را آنجا نگهداری میکنند حضرت در مثلاً فرض کنید شهرک کاخهای حکومتی در بغداد زندگی میکند. شیعیان نمیتوانند با ایشان ارتباط داشته باشند. به یک نحوی شیبه به آن زمانی است بلا تشبیه امام به نجف رفتند. شیعیان به این راحتی نمیتوانستند از جاهای دیگر با ایشان ارتباط بگیرند. منتها امام رضا (صلوات الله علیه) یک نقلی است که من این را به عنوان ختام عرض خود بیان بکنم، آن است که حضرت را وقتی که امام رضا بردند به مرو به مشهد فعلی و اطراف آن، خدام امام رضا را گاهی بیرون میبردند. نامهای از حضرت رسیده است که در بحار، جلد ۵۰، صفحهی ۱۰۲ است گه حضرت به فرزندشان نامه نوشتند که شنیدم تو را وقتی از خانه میخواهند بیرون ببرند از در پشتی بیرون میبرند، بعضی از عموهای تو دوست ندارند عظمت تو را ببیند، اینها بخل دارند. از در پشتی نرو، از در اصلی برو. هیچ وقت جیب تو خالی از کیسه نباشد. کمتر از ۲۵ دینار در کیسه نگذار. هر کسی آمد مقابل تو دست خالی او را رد نکن. این جود دستور و وصیت امام رضا (سلام الله علیه) است. و حضرت هم چنین کرد. مظهر اسم جواد حضرت حق است. خدا شاهد است.
پینوشتها:
[۱] سورهی غافر، آیه ۴۴
[۲] سورهی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸
[۳] مکاتیب الرّسول، ج ۱، ص ۳۵۸
[۴] سورهی واقعه، آیه ۷۹
[۵] مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج ۱۰، ص ۱۸۳
[۶] الأمالی (للصدوق)، ص ۲۳۵
[۷] عبقات الأنوار فی إمامه الأئمه الأطهار، ج ۲۳، ص ۱۰۴۹
[۸] إحقاق الحق و إزهاق الباطل، ج ۲۸، ص ۵۹۴
[۹] سورهی حجرات، آیه ۱۳