از جمله بیانات آیت الله جوادی آملی زیدعزّه با موضوع صیقل یافتن دل، نتیجه اعتکاف حقیقی:
بخش پایانی سوره مبارکه فصلت * که میتواند عصاره این سوره باشد، درباره توحید است، گر چه بخش قبلی مربوط به قرآن و بخش اسبق آن مربوط به معاد بود اما چون بازگشت هر دو اصل به مبدأ است و اگر توحید الهی ثابت شود، هم معاد و هم مبدأ روشن میشود به بحث درباره مسأله توحید پرداخت.
«وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَى الْإِنسَانِ أَعْرَضَ وَنَأى بِجَانِبِهِ وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعَاء عَرِیضٍ ﴿فصلت 51﴾»
انسان طبعا به علل و عوامل طبیعی گرایش دارد، این انسان طبیعتمحور و کثرتمدار است، او از وحدت الهی فاصله دارد و هر نعمتی که به او میرسد به حساب خود میآورد و شایسته آن خود را میداند و شکرگزار نیست.
اما اگر مشکلی دامنگیر انسان شود، به دنبال دعای عریض و طویل میرود، ضجه و زاری او زیاد است، زیرا فقرش روشن میشود و صبری که بتواند این بار را ببرد، ندارد، لذا ناله او زیاد میشود، فرمود ما اگر نعمتی را به انسان دادیم به جای شکرگزاری اعراض میکند.
فرمود انسان از جانب خداوند به جانب خودش گرایش پیدا میکند، به جای این که خود را خلیفه و جانشین «الله» بداند، خود را جایگزین «الله» میداند و خواسته او معبود اوست، این تفکر اومانیسمی است، این که کسی بگوید من هر چه بخواهم میگویم و هر چه بخواهم میکنم این همان تفکر اومانیسمی است.
خلیفه باید حرف مستخلف عنه را بزند و به دستور او عمل کند، اگر از طرف او دارد امضا میکند و در کنار سفره جانشینی او نشسته است باید از جانب او سخن بگوید، او از خداوند اعراض کرده و به جانب خودش گرایش پیدا کرده است.
اما همین انسان وقتی شری به او برسد، نالهاش زیاد میشود، این طبع انسان است اما فطرت انسان حرف دیگری میزند، طبع انسان که بیش از 50 مورد در مذمت انسان آیه آمده است که انسان عجول و مانند آن است به بخش طبیعی او بازمیگردد.
«قُلْ أَرَأَیْتُمْ إِن کَانَ مِنْ عِندِ اللَّهِ ثُمَّ کَفَرْتُم بِهِ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ هُوَ فِی شِقَاقٍ بَعِیدٍ ﴿فصلت 52﴾»
میفرماید اگر معاد حق باشد، شما چه جوابی برای آن دارید؟ اگر این کتاب از نزد خداوند باشد و دین حق باشد، چه این که هست و شما این را نپذیرید و کفر بورزید از شما گمراهتر کیست؟ شما در شقاق هستید و شقاق با حق فاصله بسیاری دارد، چه فاصلهای بیشتر از فاصله وجود و عدم، زیرا حق و باطل به معنای وجود و عدم است.
چه فاصلهای بیشتر از حسن و قبح، اینها جمعشدنی نیست و تباین دارد، تلخی و شیرینی و ترشی با شیرینی که با هم جمع نمیشوند، فرمود شما در شقاق بعید هستید، برای این که شما حق هستید و آنان باطل هستند و بین شما درهای فاصله وجود دارد، اکنون از شما گمراهتر کیست؟ معناش این نیست که شما از همه گمراهتر هستید، بلکه ممکن است هم رده شما وجود داشته باشد.
«سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ ﴿فصلت 53﴾»
این «س» در این گونه از موارد سین تسویف و استقبال نیست، بلکه سین تحقیق است، یعنی هم اکنون خداوند میبیند و محققا میبیند، در سوره علق میفرماید آیا انسان نمیداند که خداوند او را میبیند، این اولین آیاتی است که نازل شده و سخن از انذار و جهنم و آتش نیست، فرمود مگر انسان نمیداند که در محضر خداوند است.
تفاوت درک شهودی و دلیل
فرمود ما مرتب داریم آیات را ارائه میدهیم، شما فقط باید ببینید، بیرون و درون را رها کنید و آن که فوق بیرون و درون است با او بخواهید به سر ببرید او شما را راهنمایی میکند، نشانههای خود را نشان میدهیم، یک وقت کسی حکیمانه موحد است، او دلیل ارائه میکند که عالم مخلوق است و علت دارد، این سطح استدلال برای بخشی از مردم است.
خداوند برای نظام احسن هم دلیل حکیمانه ارائه میکند و میگوید اگر نظامی احسن از این ممکن بود و خداوند نیافریده بود یا از عجز، یا از جهل یا از بخل است که این سه قسمت درباره خداوند محال است و مقدمه مثل آن است، اما یک وقت دلیلی را حضرت زینب سلام الله علیها و امثال این گونهافراد ارائه میکند که میگویند ما در آینه هستی جمال الهی را مشاهده میکنیم.
در آیه محل بحث سخن از شهود عارفانه است، کل جهان زیبا است حتی جریان کربلا، این سخن از علم حصولی نیست، یک انسان عارف دلیل اقامه نمیکند، میگوید من در آینه هستی جمال الهی را میبینم و از این زیباتر ممکن نیست، اگر کسی چهره یوسف را در آینه ببیند دیگر لازم نیست دلیلی برای زیبایی یوسف ارائه کند.
اگر کسی در آینه آفاق و در آینه انفس جمال الهی را مشاهده کند، دیگر نیازی به دلیل نیست، اگر کسی در دنیا زندگی میکند میتواند اصولی خوب و دانشمند خوبی باشد اما اگر در زمین و با آسمان زندگی کند میتواند حکیم شود، زیرا دنیا با قوانین و عناوین اعتباری زندگی میکند، اگر با قرارداد و اعتبارات زندگی میکند فیلسوف و عارف نمیشود اما اگر در زمین زندگی کند، حکیم و عارف میشود.
آنان که از همین دوران نوجوانی تا پیشکسوتی در اعتبارات زندگی میکنند، همهاش در اعتباریات و قراردادها هستند، کی برنده است و چه کسی برنده نیست، اگر کسی عمرش را در این بازیها صرف کرده و در عناوین اعتباری دیگر صرف کرده باشد فرق نمیکند، چه مسیحی باشد و به دنبال پاپ اعظم باشد یا چه شیعه باشد و به دنبال عظمی باشد، این قراردادی و اعتباری است.
یک وقت است سخن از قرارداد نیست، بلکه سخن از تکوین است، سخن از چمن است و آیات تکوینی الهی، دود علامت آتش است اگر چنانچه این دود هوای شفاف شود دیگر علامت آتش نیست، گر چه چمن علامت آب هست اما در محدود مخصوص اما هستی هر شیء به هر وضع و کیفیتی آیت حق است، ممکن نیست، یک موجود حالتهایی بپذیرد و در بعضی حالتها آیت الهی باشد و در بعضی حالتها آیت الهی نباشد.
درون و بیرون آیت حق هستند
فرمود ما این آیهها را ارائه میدهیم اما اینان نمیبینند، اگر کسی بصیر باشد ارائه الهی در آنان اثرگذار است، فرمود ما آیات الهی را مرتب نشان میدهیم، درون او را و تحولات را ارائه میدهیم، هیچ موجودی در درون او نیست مگر این که طبیبانه و محققانه دارد کار میکند، کسی که در عالم طبیب خلق نشده است، این درون انسان است که معلم اطبا است، این کارگاه و این نظم طبیبپرور است.
درون و بیرون را تک تک به حساب بیاوری آیات الهی هستند و ما داریم این آیات را به شما نشان میدهیم و اگر روپوش همه اینها چه درون و چه بیرون باشد ما همه اینها را داریم به شما نشان میدهیم تا معلوم شود که اصل توحید حق است، تا روشن شود که خداوند حق محض است، او غائب نیست و حاضر است، او در هر چیزی مشهود است.
«أَلَا إِنَّهُمْ فِی مِرْیَةٍ مِّن لِّقَاء رَبِّهِمْ أَلَا إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ مُّحِیطٌ ﴿فصلت 54﴾»
این که انسان اگر دقیق نگاه کند، او را قبل از هر چیزی میبیند، زیرا او در هر چیزی مشهود است، این جا شهید به معنا شاهد نیست، بلکه به معنای مشهود است، اگر به معنای شاهد است باید میگفت «بکل شیء شهید»، اگر انسان خواست آسمان و زمین را بشناسد اول چیزی که میشناسد خداوند است، زیرا خداوند «بکل شیء محیط» و «علی کل شیء شهید» است.
در منطقه ظهور حق و فعل حق هر چه وارد میشوید با فعل حق در ارتباط هستید، با صدهزار جلوه برون آمدی که من با صدهزار دیده تماشا کنم تو را، کل عالم میشود فیض خداوند و ما هم فیض خداوند هستیم، البته معرفت ذات حق تعالی برای هیچ کس ممکن نیست، ما دستمان در مفهوم باز است، در فضای مفهوم دست انسان باز است، علم و قدرت و جمال خداوند نامتناهی است، این نامتناهیها یعنی همه در واقع بسیط هستند.
صیقل یافتن قلب نتیجه اعتکاف حقیقی است
کار حکیم این است که مشکل نظری را با مفهوم بدیهی حل میکند، مفهوم نظری را با مصداق باید حل کرد، کسی ممکن است کتابی درباره عسل بنویسد اما با خواندن آن کتاب کام کسی شیرین نمیشود، این مفهوم نظری را با مفهوم بدیهی حل بکنیم، محال است، اما اگر کسی سفرهای پهن کرد مانند اعتکاف و قلبی داشت و آینه شفافی پیدا کرد و آن که با صدهزار جلوه برون آمد در این آینه میتابد و آن وقت نتیجه اعتکاف این معتکف این است که در آینه جانش جمال الهی را میبیند.
این که میگویند هر کس خداوند را به اندازه خودش میشناسد، یعنی آینه درست کرد و هر کس در آینه مخصوص خودش آفتاب را میبیند، آینه کوچک آفتاب را کوچک نشان میدهیم، ما حتی اگر عارف و پیامبر و وصی بشویم در جای خود جمال الهی را میبینیم و میگوییم ما رأیت الا جمیلا، ما بالا نمیرویم و نمیتوانیم بگوییم به اندازه خود خداوند را درک میکنیم.
* درس خارج تفسیر قرآن به تفسیر آیات پایانی سوره مبارکه فصلت