بررسی ابعاد مختلف جهاد امام کاظم علیهالسلام (جلسه 2) در این بخش:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ *
«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ»[۱].
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری – وَ یَسِّرْ لی أَمْری - وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی – یَفْقَهُوا قَوْلی»[۲].
«إِلهی وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى، وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى»[۳].
نبود شناخت کافی نسبت به اهل بیت
از غربتهای اهل بیت (علیهم الصّلاه و السّلام) این است که در خصوصیترین و مذهبیترین گروههای اجتماعی هم که حاضر میشویم، متأسّفانه شناخت نسبت به اهل البیت (علیهم الصّلاه و السّلام) کافی نیست. اوّلین عیب آن هم به امثال حقیر برمیگردد که در این زمینه خدا به ما رحم بکند. دومین عیب آن هم به شما برمیگردد که مطالبه نمیکنید، خدا به شما هم رحم بکند. به یک عدّهی دیگر هم خدا باید رحم بکند، چون به من و شما مربوط نیست عرض نمیکنم. اینکه گاهی راجع به شمارهی پای فرزند یک فوتبالیست هم اطّلاع دارید، نسبت به مهمترین مسائلی که در زمان یک امام اتّفاق افتاده است، ایشان عکس العملی نشان داده است، آن عکس العمل برای امروز درس است. مثل موسی بن جعفر (صلوات الله علیه) که ۳۵ سال امامت کرده است. چه کرد؟ پنج جمله بخواهیم راجع به ایشان بگوییم، چه میگوییم؟ مهمترین مسائل دوران ایشان چه بوده است، ایشان چه کار کرده است، از کجا شروع کرده است، کجا به حضرت رضا تحویل داده است. یک نکتهی آن را محضر شما عرض میکنم، إنشاءالله روزی ما بشود که پای درس اهل بیت (علیهم الصّلاه و السّلام) بنشینیم.
مسئلهی مرجعیّت اهل بیت
یکی از چالشهای بزرگی که شیعیان داشتند، دغدغهی آخرین روزهای رسول خدا بود، رمز هدایت بود. اصلاً اگر از بین میرفت، همه چیز از بین میرفت که متأسّفانه رفت، مسئلهی مرجعیّت دینی، سیاسی، اجتماعی، علمی اهل بیت بود. یعنی چه؟ یعنی اینکه من وقتی میخواهم در مسئلهی اجتماعی رفتاری بکنم، باید چه کار بکنم، از کجا باید بفهمم چه کار باید بکنم؟ معیار چیست، خطکش کجا است؟ خود را با کجا تنظیم بکنم؟
سفارش پیامبر به قرآن و اهل بیت برای رهایی از گمراهی
خاتم انبیاء پنج بار که بار پنجم آن را متأسّفانه ناتمام گذاشتند، فرمود: اگر این کاری را که میگویم بکنید که تمام است، اگر نه گمراه میشوید. میخواهید گمراه نشوید باید به سراغ قرآن و اهل بیت بروید. سر قرآن یک طور بلا آوردند، سر اهل بیت یک طور دیگر -برای اینکه به سرعت به حضرت کاظم برسم، اینجا را به سرعت عبور میکنم- کاری کردند که اهل بیت از چند جهت از جامعه و از چشم مردم افتادند. چه کار کردند؟
بیاهمّیّت کردن اهل بیت در میان مردم
یک روز آمدند –این را بسیار سریع میخواهم عرض بکنم، بخواهم آن را باز بکنم باور بکنید ۲۰، ۳۰ جلسه کار دارد- این دو تا که ثقلین بود را یک مورد کردند، شد کتاب؛ «حَسْبُنَا کِتَابُ اللَّهِ» یک مقدار که جلو رفتند دیدند با کتاب خالی که نمیشود کاری کرد، اینها که سواد نداشتند، همان کسی که گفت: «حَسْبُنَا کِتَابُ اللَّهِ» از روی کتاب نمیتوانست بخواند، اسناد آن وجود دارد. دیدند کار پیش نمیرفت، جامعه هم جامعهی دینی بود. گفتند: چه کار بکنیم؟ یک چیز سومی درست کردند دو تا که یک مورد شده بود، حالا سه مورد شده بود. شد کتاب و سنّت و سیرهی شیخین. همان که شنیدید به امیر المؤمنین گفتند: شرط امامت تو قبول سومی هم است. دیدند اینطور فایده ندارد، اهل البیت نابود نمیشوند.
افزایش افراد اهل بیت برای از بین بردن اهل بیت پیامبر
چه کار کردند؟ گفتند؟ همسران پیامبر را هم میگوییم اهل بیت هستند. هر چه یک ویژگی انحصار در دست یک نفر است… بگویند: یک نسخهای است، فقط یکجا است، این خیلی قیمت دارد. یک انگشتر است، فقط همین یک دانه از سنگ آن در عالم است. قیمت آن خیلی فرق دارد، با یک سنگی که هزار نمونه مانند آن وجود دارد. آمدند تعدّد را زیاد کردند. آل جعفر و آل عقیل و آل عبّاس همه را آوردند. پنج نفر اهل البیت زمان پیغمبر، هفت هزار نفر شد. هفت هزار نفر که دیگر یک چنین قیمتی ندارند، اینقدر وجود دارد. تا توانستند آن چند نفر خاص که اصل اهل البیت بودند را در مضیقه قرار دادند.
تخریب اهل بیت و امیر المؤمنین در زمان معاویه
اینکه شنیدید زمان معاویه (علیه الحاویه) امیر المؤمنین را لعن کردند «لَعَنُهُ عَلی جَمیعِ المَنَابِر» او را شتم کردند، به او دشنام دادند، به او توهین کردند. برای اینکه درست است که این همه آدم به این اهل بیت اضافه کردند ولی باید باز آنها را تخریب میکردند که تخریب کردند. فحش دادن اصلاً دو، سه ناسزا امیر المؤمنین در آن جامعهای که دورهی بنی امیّه بود، دو سه مورد ناسزا بود اگر به گوش کسی میخورد (معاذالله) به یاد امیر المؤمنین میافتاد.. دیگر بیشتر از این باز نمیکنم، خدا آنها را لعنت بکند.
دلیل قیام امام حسین در بیان امام سجّاد
اینقدر موفّق شدند که وقتی پسر پیغمبر را در کربلا کشتند، با او مثل کفّار برخورد کردند. بدن مطهّر او را دفن نکردند، تکبیر هم گفتند. سر مطهّر او را شهر به شهر بردند. اگر شما نگاه بکنید در مسئلهی کربلا همهی استدلال سیّد الشّهداء این است که به جز من پسر پیغمبری روی زمین نیست، یعنی اهل بیتی که پیغمبر میگفت، آن کسانی که فکر کردید نیستند. سیّد السّاجدین در شام که سخنرانی کرد. نگاه بکنید تمام سخنرانی حضرت سجّاد در شام که در واقع قرائت اساس نامهی این قیام است. چرا قیام کردید؟ آنجا آمده است و سخنرانی کرده است. اصلاً خداوند حضرت سجّاد را حفظ کرد، او را به مشیّت خود مدّت محدودی بیمار کرد که به ایشان طمع نکنند، نکشند تا اینکه آمد در شام سخنرانی کرد. سخنرانی هم که کرد جواب داد، بلافاصله مجلس عزا شد و به هم ریخت و یزید ملعون گفت: خدا عبیدالله را لعنت بکند،. من نمیخواستم، او اینطور بیرحمی کرده است. آنجا چه کار کرد؟ فرمود: من پسر پیغمبر هستم، پسر علیّ بن ابیطالب هستم «قَاصِمُ الْکُفْرِ بِبَدْرٍ وَ حُنَیْنٍ»[۴] هستم و پسر فاطمهی زهرا هستم و پسر «مُرَمَّلٌ بِالدِّمَاءِ» هستم. کلّ خطبه را نگاه بکنید.
اهل بیت در نظر مردم شام
اوّل آن این است که ما اهل بیت هفت ویژگی و شش خصوصیت داریم و بعد هم فرمود من پسر چه کسانی هستند و پایین آمد و همه شروع به گریه کردن کردند. یعنی مردم شام خیال میکردند، نسل پیغمبر از بین رفته است، آن نسل پیغمبر یعنی فرزندان او- اصلاً منقرض شدند و یزید پسر معاویه اینها از اهل بیت پیغمبر هستند. چون خواهر معاویه همسر پیغمبر بود. یعنی خواهر معاویه از اهل بیت پیغمبر میشده است. اهل بیت پیغمبر اینها هستند.
اعادهی حیثیّت اهل بیت، هدف اصلی ائمّه
از امام سجّاد -قبل از آن هم است به صورت گسترده وجود دارد، چون من میخواهم به سرعت تاریخ را جلو بروم و به امام کاظم برسم- (سلام الله علیه) تا امام صادق (علیه السّلام) تمام تلاش اهل بیت به عنوان شغل مشترک شمارهی یک همهی آنها، یعنی هدف شماره یک سه امام این است. این را که میخواهم عرض بکنم خدا شاهد است که نمیخواهم بازارگرمی بکنم، باید یک جایی با هم گفتگو میکردیم، سؤالات و چالشهای آن را مطرح میکردم که وقتی میخواهم جواب بدهم، شیرین بشود. تمام تلاش سه امام این است که اهل البیت را برگردانند، از اهل البیت اعادهی حیثیت بکنند، این شغل اوّل آنها است. اصلاً لذا دعوت به امامت شخصی نمیکنند که امام سجّاد بگوید من امام هستم. بله امام سجّاد خصوصی به چند نفر آدم میگوید. ولی اوّلاً امام سجّاد (سلام الله علیه) شیعهای ندارد. ثانیاً حضرت را میکشند. ثالثاً یک هدف اصلیتری وجود دارد و آن هم عنوان اهل البیت است. امام باقر و امام صادق (سلام الله علیهم اجمعین) هم همین کار را میکنند.
محبوبیّت اهل بیت در دوران سه امام سجاد و امام باقر و امام صادق
شرایط عوض میشود، بعد که اهل البیت تلاش میکنند و امام سجّاد (صلوات الله علیه) محبوبیت عجیبی پیدا میکند که تحلیل آن یک جای دیگری را میخواهد. بعد امام باقر همینطور از جهان اسلام همه سفر میکنند، بیایند او را ببینند. بعد حضرت صادق همینطور. نهصد نفر همزمان در مسجد کوفه از روایات حضرت صادق کرسی درس داشتند. بزرگترین مدرسهای که الآن در قم وجود دارد، صبح تا شب ۸۰ درس در ان برگزار میشود. تازه امام صادق (علیه السلام) در مدینه است. مسجد کوفه نهصد نفر میگفتند: «حَدَّثَنِی جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ». یعنی از جعفر بن محمّد که امام صادق باشد، اینطور شنیدم. در اوج که قرار گرفتند یک مشکل جدیدی درست شد این چیزهایی که تا الآن گفتم اگر میخواستم برای شما باز بکنم جذاب باشد، باید حداقل ۲۰ ساعت حوصله میکردید. امّا ادامهی آن.
عظمت پیدا کردن اهل بیت در میان مردم
اهل البیت در جامعه قیمتی شدند. نمونههای آن را ببینید. بنی امیّه که دارد منقرض میشود، بنی عبّاس با شعار اهل بیت میآید. منتها اهل بیت چه کسانی هستند؟ بنی عبّاس هم اهل بیت هستند. عبّاس عموی پیغمبر اهل بیت او است دیگر. تصریح نمیکنند اوّل با شعار اهل بیت میآیند، این خیلی هم جذاب است، این آموزهای که حضرت باقر و حضرت صادق و حضرت سجّاد دادند همه جا پر شده است. حضرت سجّاد ۱۲۰ مدل صلوات فرستاده است. ۱۲۰ نوع با اوصاف مختلف. حالا تازه مردم گفتند: اهل بیت یادگارهای پیغمبر هستند. حالا اقبال عجیبی به سمت اهل البیت است. اصلاً لباس رسمی بنی عبّاس سیاه بود که ما عزادار خون پسر پیغمبر هستیم و منتقم هستیم. بعدها اینطور شدند. البتّه از اوّل هم بودند، این پوشش آنها بود. حالا که اهل البیت ارزش پیدا کرد، حالا میفهمیدند اهل البیت یعنی چه. امام رضا یک وقتی یک لباسی به یک شاعری هدیه داد که دعبل است، آستین آن را کند که در قبر خود قرار بدهد، بقیهی آن را ۳۰ هزار سکه فروخت. هر کسی میخرید، میخواست یک قسمتی از آن را در قبر خود قرار بدهد. شما نگاه بکنید یک روزی لباس از تن پسر پیغمبر در کربلا درآوردند.
ارزش پیدا کردن انتساب به اهل بیت
حالا برعکس شده است. یعنی اینها یک چیزهایی دارند میفهمند. وقتی این اتّفاق دارد میافتد در دورهای خشونت حاکمیّت علیه بنی هاشم زیاد است، اهل بیت ارزش پیدا کردند، ارزش پیدا کردند -از نظر مردم دارم عرض میکنم اهل بیت رسول الله که قیمتی هستند- عدّهای میگویند: اهل بیت خوب من هم پسر عموی او هستم، من هم پسر خالهی او هستم، من هم باجناق همسایهی او هستم، من هم یک وقتی از محلهی آنها رد شدم. بلا تشبیه مثل اینکه یک کسی بگوید مثلاً فرض کنید آن وقتها که امام در جماران سخنرانی میکرد یک بار هم وقتی من بچّه بودم، آن وسط رفتم. دیگر وجودی که قیمت دارد انتساب آن هم قیمت پیدا میکند.
ترس نداشتن از ریزشها یکی از درسهای دوران امام کاظم (علیه السّلام)
این تلاشی که اهل بیت (علیهم السّلام) کردند که اهل البیت را به عنوان مرجع دینی سیاسی اجتماعی به جامعه برگرداندند، که نداشتند یک مثالی از آن که این دو روز اخیر خیلی جگر من را سوزانده است برای شما میگویم، ببینید اوّل کار اهل بیت چقدر جایگاه نداشتند. بعد کار به اینجا رسیده است که هر روز یک نفر به عنوان اهل بیت پیغمبر در زمان امام کاظم قیام میکرد. تقریباً هر چه امامزاده داریم قیام کرده است و متأسّفانه این قیامها عمدتاً مخالف حضرت کاظم است یعنی قیام میکند که من امام هستم. یکی از درسهای دوران امام کاظم (سلام الله علیه) این است که از ریزشها نترسید، آخر الزّمان اصلاً ظرف ریزش است، مرجع تقلیدها با سر به زمین میخورند. امامزادهها، ریش سفیدها، ۸۰ سال عبادت کردهها، مثل برگ خزان میریزند. دورهی امام کاظم (سلام الله علیه) این دوره است. نترسید، خدایی ناکرده به کسی اتّهام نزنید ولی تعجّب نکنید، باید عبرت گرفت. آدم داریم، پدر و مادر او هر دو امامزاده با یک واسطه هستند، در این دوران، امام کاظم و امام رضا را لعن میکرده است. پسر امام کاظم، اما رضا را لعن کرده است. پسر امام صادق، نوهی امام صادق، امام کاظم را لعن کرده است، امام صادق را لعن کرده است، اواخر دورهی امام صادق است.
ادّعای امامت یکی از بحرانهای شیعه
یکی از بحرانهای شیعه چیست؟ ادّعای من امام هستم است، برای این دوران است. پانصد نفر ادّعای مرجعیّت میکنند. رسالهها پخش میشود. دقیقاً همه برای همین دوره است. من یک مثال بزنم، آن چیزی که جگر خود من را سوزانده است. دو، سه روز است به خاطر این ماجرا بسیار ناراحت هستم. خوب این ماجرا بسیار مشهور است ولی انسان هر وقت به یاد آن میافتد، ناراحت میشود. میگویم ببینم شما چطور میشوید.
حماسی بودن ماجرای حنظلهی غسیل الملائکه
خبر شهادت حسین بن علی (صلوات الله علیه) که میرسد، عبدالله پسر حنظلهی غسیل الملائکه میگوید: بروم ببینم این یزید ملعون چه کسی است، این کار را کرده است، چطور آدمی است. خوب حنظلهی غسیل الملائکه که پدر این آدم باشد، یک آدم نوستالژیکی در اسلام است. من اسم آن را میشنوم یک حس نوستالژیک به من دست میدهد. چرا؟ چون این الآن عقد میکند شب عروسی، صبح اوّل وقت به پیغمبر در جنگ ملحق میشود وقت نمیکند غسل بکند. به او غسیل الملائکه میگویند. همین دو ساعتی که وقت داشته است، عبدالله به دنیا میآید. یک کسی که یک روز هم نیست که ازدواج نکرده است، غسل نکرده به خط مقدّم جبهه رفته است خوب نگاه بکنید بسیار حماسی است، جالب است. حنظلهی غسیل الملائکه معروف است، عبدالله پسر او است.
جذب افراد شاخص توسّط دستگاه حکومت جائر
تازه با تقوا هم است. نزدیک ده پسر هم دارد. میروند ببینند که این یزید معلون چه کسی است. میروند در شام نگاه میکنند میبینند عجب آدم فلان فلان شدهای است، این کافر است. یزید هم چون عبدالله پسر حنظله، یادگار حنظله است. اینها به شدّت به دنبال این هستند که آخوندها را جذب بکنند. همهی دربار به شدّت دنبال این هستند که آخوندها را جذب بکنند، آدمهایی که یک گروه مطیع دارند، رسانهای هستند، مداح است، سخنران است، خواننده است، بازیگر است. همهی حکومتهای جائر به دنبال این هستند که اینها را جذب بکنند. یک پول هنگفتی به این عبدالله میدهد، هیچ درخواستی هم نمیکند. خداحافظی میکنند و میآیند. میبینند این دارد به یزید ناسزا میگوید. میگوید: چرا پول گرفتی؟ میگوید: این پولها را گرفتم که علیه خود او خرج بکنم. یعنی باتقوا بوده است، اگر ده برابر این را هم میخواست یزید به او میداد. یک کلمه به نفع یزید بگوید.
قیام حره
یزید در اوج دوران عدم مشروعیّت است، پسر پیغمبر را کشته است. میآید و در مدینه قیام میکند و مردم مدینه هم با او همراهی میکنند. مردم مدینه به پسر حنظلهی غسیل الملائکه همراهی میکنند، فرماندهی را به عهده میگیرد، واقعهی حره رخ میدهد، ده هزار نفر کشته میشوند، عبدالله کشته میشود، فرزندان او از بین میبرند. یعنی باتقوا بوده است، میتوانست پول بگیرد، میتوانست خود را بفروشد، نفروخت.
مشخّص نبودن جایگاه اهل بیت در نظر عبدالله بن حنظله و مردم مدینه
کجای این داستان جگر انسان را میسوزاند؟ اینجا کشته شدن امام حسین، اسارت زینب کبری حجّت را بر عبدالله پسر حنظله تمام نکرد. گفت: باید بروم ببینم. این نشان میدهد که کشته شدن امام حسین برای عبدالله پسر حنظله اینقدر اهمّیّت ندارد. تازه این کسی است که تقوا دارد. ببینید وقتی میگوید: فتنه میشود، انحراف میشود چه دارد میگوید. این کسی که باتقوا است از اینکه دختر امیر المؤمنین اسیر میشود نمیفهمد یزید چه کسی است میگوید: باید بروم ببینم یزید چه کسی است. نه، شراب خورد خیلی بد است. یک جای دیگری که خیلی انسان ناراحت میشود این است که مردم مدینه به خاطر پسر حنظله قیام کردند علیه یزید برای امام حسین قیام نکردند. یعنی یک کاری کرده بودند اهل البیت از چشم مردم افتاده بودند. اینکه میگویم سه تا امام همهی تلاش خود را کردند، اعادهی حیثیت بکنند، چون گمراهی محض بود. حالا تازه این باتقوا بود، من نمیخواستم الآن عبدالله بن حنظله را در چشم شما خوار بکنم، تازه این باتقوا بود که در مقابل یزید ایستاد و خود را نفروخت. ببینید چه فتنهای است.
آخر الزّمان محلّ تعارضها
شرایط عوض شد، اهل البیت مشهور شدند. هر کسی از یک طرف قیام میکرد، ادّعای امامت هم میکردند. شیعه تکه پاره شد. این که شما میبینید خدا إنشاءالله اگر گمراهتر از این میخواهند بشوند، امشب آنها را ساقط بکنند اگر نه آنها را هدایت بکند، در شرایطی که ناموس شیعه در عراق اینقدر در خطر است، علیه قاسم سلیمانی ما ایزدی نه، مسیحیها نه، سنیها نه، سلفیها نه، یک گروه شیعه شب گذشته فحش میدادند، این درد را انسان به چه کسی برود بگوید. آنجا از چه کسی دارد دفاع میکند. چرا؟ برای اینکه این فلان فلان شدهها که خدا یا آنها را هدایت بکند یا آنها را نابود بکند، ایزدیها که کاری نمیتوانند برای اینها بکنند و اینها هم جایگاهی در میان ایزدیها ندارند، آنها به دنبال کشیش خود هستند. سنیها و سلفیها هم که او را حساب نمیکنند، آنها هم به دنبال ماموستا و مولوی و مفتی خود هستند. کردها هم که به دنبال بارزانی هستند. شیعهها هم که به دنبال مرجع هستند که این آقا مرجع نیست. آقای سیستانی است، قاعدتاً به دنبال کسی دیگر نمیروند. شاخهی نظامی است این میتواند شاخهی نظامی را اداره بکند. میبیند یک رقیب دارد. آخر الزّمان محلّ این تعارضها است. شما میبینید نمک به حرامی به جایی میرسد که در کشوری که همه با چشم خود دیدند یک عدّه جوان جان بر کف رفتند، ناموس شیعه و مسلمین و حرم آل الله را از دست این خونخوارها نجات دادند، عوض تشکّر دشنام میدهند، یک گروه خاص هستند اینها به دنبال منافع هستند. هر ابلهی میفهمد که الآن این کار به نفع چه کسی است. چه میشود کرد آن لحظه که نفس خبیث انسان دنبال شهوت است.
علّت دشمنی معاویه با امیر المؤمنین
دورهی امام کاظم همینطور است. همه ادّعای امامت میکنند. بعد برای اینکه بگویند ما امام هستیم، خوب باید آن دیگری را رد بکنند. امام کاظم نمیتواند کلمهای حرف بزند. چرا؟ چون حکومت که قیمت آدمها را میشناسد. شما همین الآن پیش آمریکاییها بروید، بگویید در حوزهی نجف چه کسی مفید است؟ میداند چه کسی مفید است. دشمن میشناسد. کما اینکه معاویهی ملعون وقتی امیر المؤمنین به شهادت رسید، گفت: علم و فقه را دفن کردند. یک روزی یک نفر پیش او آمد گفت: از کجا میآیی؟ گفت: از پیش ابخل النّاس به پیش اسخی النّاس آمدم. یعنی از شهر گداترین و بخیلترین فرد، پیش سخیترین فرد آمدم. معاویه فهمید منظور او این بود که از کوفه پیش تو آمدم. یعنی یک چیزی بده. تو با علی بد هستی. معاویه گفت: اسم او را از دیوان بیت المال خط بزنید. گفت: علی اگر دو تا انبار داشته باشد، یکی از آنها کاه و دیگری طلا، اوّل طلا را میبخشد. علی سخی نیست فلان فلان شده. این حرفها را در مقابل مردم میشود زد، با من! میخواهی من را فریب بدهی. یعنی معاویه میشناسد علی چه کسی است. منتها معاویه میخواهد در صدر باشد. نمیتواند علی باشد، معاویه میشود. عمروعاص میخواهد مالک باشد، چون نمیتواند عمروعاص میشود. میخواهد مطرح باشد.
دوران امام کاظم، سازماندهی تشیّع
هر کسی را میگرفتند، یک حمله به خانهی امام کاظم میکردند، ببیند اینجا چه خبر است. او را تحریک کرده است، نکرده است. تقریباً تنها فرد مهمی از اهل البیت و بنی هاشم که علیه حکومت قیام نکرد، امام کاظم است. چون شرایط طوری است که یک چیزهای دیگر را باید حفظ کرد. دورهای است که باید برای ثلث آخر اهل البیت و مسئلهی غیبت آماده بشویم. سازماندهی تشیّع، جمعیت شیعه زیاد شده است. حسین بن علی فخ را که کشتند، جلوی در خانهی امام صادق آمدند و ایشان را صدا کردند و گفتند: چه کسی به این گفته است قیام بکند. یعنی حکومت میدانست اینها یک به یک خوردند. بعضیها از ظلم قیام میکردند، مثل حسین بن علی فخ و اکثر برای ادّعای امامت قیام میکردند.
همهی اعمال اهل بیت در جهت هدایت
در این شرایط حضرت کاظم (سلام الله علیه) چه کار بکند؟ بیاید از امامت خود دفاع بکند، به سرعت کشته میشود. حرف نزند چطور باید هدایت بکند. بگوید: اهل البیت عند الله معتبر هستند، اینها سوء استفاده میکنند. بگوید: نیست که نمیشود. باید چه کار میکردند؟ از قصور و تقصیر ما این است که زندگی اهل البیت را نشناختیم. خدا شاهد است نفس کشیدن ائمّهی هدی (علیهم صلوات الله) در مسیر هدایت آنها است. نفس کشیدن انها، راه رفتن آنها، غذا خوردن آنها، ازدواج آنها.
باب الحوائج بودن موسی بن جعفر در نزد اهل سنّت
موسی بن جعفر (سلام الله علیه) در اوج ثروت است، هر کسی گرفتاری دارد نه شما، اهل سنّت میگویند: به سراغ باب الحوائج میرویم. ابن حجر مکّی در رد شیعه کتاب نوشته است. آنجا میگوید: موسی بن جعفر «یُدعی بِباب قَضائِه حَوائِجِ المُؤمنین» میگوید: این شیعهها که کافر هستند. موسی بن جعفر در بغداد باب الحوائج ما است. سخاوت او ضرب المثل است. هم در حیات او و هم پس از حیات او. شما پیش هر سنی در بغداد، در کاظمین بروید، بگویید: باب الحوائج، حرم او را نشان میدهند.
علّت ازدواج موسی بن جعفر با زنان کنیز و برده
ولی حضرت موسی بن جعفر با زنهای غیر برده، غیر کنیز ازدواج نکرده است. با چه کسی باید ازدواج میکرد؟ با هر کسی. کنیزها که برده بودند، اینها نمیتوانستند ادّعا بکنند و خیزش اجتماعی درست بکنند یا فرزندان آنها، برادران آنها، پدران آنها، امّا اگر امام کاظم (سلام الله علیه) مثلاً از با یک دختر عمویی، دختر خالهای ازدواج میکرد، آنها هم از بنی هاشم بودند، اینها هم ادّعای امامت میکردند. مادران ائمّهی پایانی ما عمدتاً آزاد نیستند، کنیز هستند یکی از دلایل آن همین است. با آزاد ازدواج نمیکردند، چون سوء استفاده میکرد. یک دورهای اهل البیت را قبول نداشتند، حالا همه میخواهند از این عنوان اهل البیت به نفع خود استفاده بکنند و مردم را گمراه بکنند.
علّت ازدواج نکردن دختران موسی بن جعفر
حتّی دستور داد جز اجازهی علیّ بن موسی الرّضا دختران من هم ازدواج نکنند و طبق نقل مشهور دختران ایشان ازدواج نکردند. این ۲۱ و ۲۲ نفر دختری که هستند، یکی از آنها حضرت معصومه (سلام الله علیها) است. در بعضی از نقلها اینطور آمده است که مثلاً مأمون از حضرت معصومه (سلام الله علیها) خواستگاری کرد. چرا همه به دنبال انتساب برای اعتبار هستند؟ بعد در آن دوران تقیّه که نمیشود شما مدام.. امام کاظم ۲۰ تا فرزند دختر دارد. یکی از آنها را بگوید کوچک است به سنّ تو نمیخورد. چند نفر از آنها را نه بگوید. بعد حضرت در چه شرایطی است. در اوج دوران تقیّه است، الآن مثال میزنم ببینید.
دقّت موسی بن جعفر برای سوء استفاده نکردن هارون از عنوان اهل بیت
حکومت حسّاس شده است، در اوج قدرت هم است. آن اواخر دوران حضرت آن ۱۰، ۱۱ سال آخر با این هارون ملعون. اینها دقّت داشتند که قیامهای بنی هاشمی و شیعی –شیعه که میگویم به معنای عام شیعه، کسانی که امیر المؤمنین را امام میدانستند، آن هم امام لزوماً معصوم نه، یعنی عام شعیان علوی ها- اینها را سرکوب کرده بود حضرت موسی بن جعفر (سلام الله علیه) اگر بقیه پسر خاله و پسر عمو و چه نسبتهایی نسبت به پیغمبر دارند، این موسی بن جعفر نوهی پیغمبر است. لذا شما نگاه میکنید هم هارون تلاش میکنند که از این انتساب یک بهرهای ببرد، هم موسی بن جعفر (سلام الله علیه) در آن شرایطی که به شدّت دقّت دارد که از اهل البیت سوء استفاده نشود، دقّت مخصوصی نسبت به هارون دارد. حکومت هم همینطور است. سپرده است کسی نیاید بگوید از دختر نسب میرسد، بگذارید هم با هم مساوی باشیم. یعنی بگویید: نسب از پدر است، خوب پیغمبر که پسر نداشته است، پس هر کسی وجود دارد اهل بیت پیغمبر است. فرزند پیغمبر نداریم، همه اهل بیت پیغمبر هستند.
دلیل عالم سرخسی برای اهل بیت بودن فرزندان حضرت زهرا
یک شخصی در خراسان، در سرخس مثلاً در یک درسی گفت: بله اینها به معنای عام اهل بیت هستند ولی فرزندان فاطمهی زهرا اینها اهل بیت خاص هستند. شیعه هم نیست. معلوم نبود آنجا مثلاً فرض کنید که شنود گذاشته بودند، برای حوزههای علمیه برای آخوندها مثلاً سرخس کجا، بغداد کجا. او در آنجا گفت، او را از آنجا برداشتند، به بغداد بردند، دادگاهی کردند که از کجا گفتی که فرزندان دختر پیغمبر فرزند او هستند. اگر استدلال نکنی گردن تو را میزنیم. حالا اگر این آدم آبرودار نبود و رئیس حوزه و عالم و اینها نبود که همان جا او را اعمال قانون کرده بودند. چون حرف پیچیده است، میخواستند بیایند او را توبیخ بکنند که از کجا این حرف را زدی یک چنین غلطی را کردی. او گفت: در قرآن آیه داریم، سورهی آل عمران، آیهی مثلاً ۸۴؛ میگوید: از عیسی از ذریههای ابراهیم است، عیسی که پدر نداشته است، مریم (سلام الله علیها) از ذریهی حضرت ابراهیم است، پس عیسی هم که فرزند مریم است، از دختری هم نسبت او به حضرت ابراهیم رسیده است، از ذریهی ابراهیم شده است، فرزند ابراهیم است و تسلیم شدند، گفتند: برو و دیگر این حرف را نزن. اینقدر حساس هستند. شما نگاه بکنید مثل امروز نبود که شبکههای اجتماعی سریع راپورت بدهند. سرخس و خراسان کجا و بغداد کجا! احتمالاً دو هزار کیلومتر بیشتر راه است.
دلیل موسی بن جعفر برای اهل بیت بودن پیامبر
هم هارون میخواهد از این فرصت عقب نماند، مدام همه ادّعا میکنند و قیام میکنند؛ هم موسی بن جعفر باید از عنوان اهل بیت پاسداری بکند. لذا شما میبینید یک روزی دائم سر این با موسی بن جعفر کلنجار رفته است. یک روزی گفت: چه شده است که شما مدام پسر پیغمبر، پسر پیغمبر از خود درآوردید؟ فرق شما با ما چیست، ما همه فامیل هستیم. خوب مردم دارند میشنوند، در جلسات سلطنتی. حضرت موسی بن جعفر فرمود: -فرقی که حضرت موسی بن جعفر با سه امام قبلی دارد این است که یک شباهت ایشان به سیّد الشّهداء رفته است و آن هم حمله به حکومت است، منتها به جا. اینجا حملهی نظامی فایدهای نداشت. حضرت و یاران ایشان توان مقابلهی نظامی نداشتند، مهمتر این بود که بستهی فکری اعتقادی شیعه جمعبندی بشود، برای اینکه حفظ بشود. حالا در هارون تصرّف کرد تصرّف نکرد حواس او را پرت کرد. گفت: تو دوست داشتی پیغمبر الآن بود و داماد تو میشد؟ گفت: معلوم است. گفت: یعنی تو میتوانی پدر زن پیغمبر بشوی؟ گفت: بله. گفت: ولی من نمیتوانم، چون دختر من به پیغمبر محرم است. این حرفی که من میزنم برای شما ساده است، این حرف از صد تا ناسزا برای آن کسی که همهی اعتبار او اهل البیتی است از اینکه عبّاس جدّ اعلای ما عمومی پیغمبر است و آن یکی دیگر که شنیدید. جمع کرد از مدینه آمده بود مثلاً زیارت بکند مثلاً قبر پیغمبر را گفت: «السّلام علیک یابن عم». همه بگویند: سلطان مسلمین پسر عموی رسول خدا است. حضرت بلافصله اینجا فرمود: «السّلام علیک یک أب» پدرجان.
دلیل پدر بودن پیامبر برای موسی بن جعفر
هارون بسیار ناراحت شد. همانجا فی المجلس -با اینکه امام حرمت داشت و بعد بخششهای عظیم امام که چند دقیقهی دیگر بخواهم متوسّل شوم چند نمونهی آن را عرض میکنم بیشتر از آن که فکر بکنید امام را محبوب کرده بود- بلافصله گفت: اگر دلیلی نیاوری برای اینکه بیجهت به پیغمبر پدر گفتی تو را به زندان میاندازم. این یعنی چه؟ یعنی خیلی برای من سنگین است، عکس العمل نشان میدهد. حضرت فرمود: یکی سورهی آل عمران، آیه ۸۴ است همین که عرض کردم. عیسی ذریهی ابراهیم است. دیگری این است که جدّ ما حسین بن علی بود که خداوند به او نسبت به پیغمبر «أَبْنائِنا» گفت. پسر پیغمبر است سورهی آل عمران، آیه ۶۱٫ دید ضایع شد، گفت: بله حقاً که پدر شما است، مثلاً من شوخی کردم.
تشکیل سازمان وکالت توسّط موسی بن جعفر
حضرت خیلی دقّت میکرد هم شیعه را هدایت بکند، هم دروغیان را کنار بزند، اینها سوء استفاده نکند صریح هم نمیتواند حرف بزند. امّا یک کاری کرد عجیب. سازمانی تشکیل دادند، به آن سازمان وکالت میگویند. شیعیان را دستهبندی کردند. شهر به شهر، روستا به روستا، استان به استان. بعد فرمود: وجوهات بفرستید. نگاه بکنید حضرت چطور مبارزه کرده است.
علّت مشهور شدن موسی بن جعفر به عنوان عبد صالح
موسی بن جعفر (سلام الله علیه) به دو طریق بقیه را از میدان به در کرد. هم هارون را، هم امامزادهها مدّعی را. طریق اوّل عبادت. یک طوری عبادت میکرد که حیرت آور بود. اصلاً به عبد صالح مشهور شد. امام رضا یک بار به برادر خود زید همین را فرمود، فرمود: فکر نکن میگویی من ذریهی فاطمه هستم، اگر همینطور تو هر کاری دوست داری بکنی و ذریهی فاطمه باشی، خدا (معاذالله) عادل نیست چون پدر تو موسی بن جعفر سراج المؤمنین بود. چراغ اهل عبادت بود.
شبیه بودن یادگار پیامبر به خود پیامبر
یعنی اگر میخواهی فرزند پیغمبر باشی، باید به پیغمبر بخوری، اینکه میگویند: یادگار یعنی چه؟! یادگار باید یادگار باشد، ربط داشته باشد. پسر پیغمبر باید اهل عبادت باشد، باید عالم باشد، باید باتقوا باشد. ریز خور خوان مستکبر نباشد. دست او در جیب سلاطین و… نباشد. یادگار که بیجهت یادگار نمیشود. اگر میخواهی فرزند پیغمبر باشی باید مثل او باشی، شبیه به او باشی. «مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ فَهُوَ مِنْهُمْ»[۵] هر کسی شبیه هر قومی شد از آنها میشود. مثل «سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ»[۶] این یک پلیتیک بود که هم عبادت «خالِصاً لوجهِ اللَّهِ» بود، هم میخواست این را بگوید که فکر نکن نوهی پیغمبر هستی هر کاری دوست داشته باشی بکنی. یادگاری هر کاری دوست داشته باشی بکنی. تو چه ربطی داری؟! تو با علیّ بن ابیطالب چه ربطی داری؟ او اهل عدالت بود، تو اهل زد و بند هستی. او هم تساوی بیت المال بود، تو اهل رشوه هستی. از تو حمایت میکنند، برای تو بودجهی خاص تعریف میکنند. اصلاً ردیف بودجه داری. برای چه؟ این یک کار.
هدیه دادن موسی بن جعفر به مردم
دوم شروع به هدیه دادن کرد. سه مدل کیسه داشت. این را که دارم عرض میکنم، اینقدر شهرت پیدا کرده است هم عبادت حضرت هم این بخششهای او که در منابع اهل سنّت آمده است. در کتب تاریخی آنها آمده است، در کتب رجالی هم آمده است. برادران اهل سنّت ما فیلترینگ سنگینی داشتند که فضائل اهل بیت خیلی وارد کتابهای آنها نشود برای مردم. لذا شما بعضی از واضحات مسائل اهل بیت را در کتب آنها نمیبینید. ولی این آمده است. چند تا چیز آمده است از جمله این است. به کیسهی موسی بن جعفر صره میگفتند. دویست دیناری، یعنی دویست مثقال طلا، سیصد دیناری و چهارصد دیناری بود. احدی به جز سلطان مسلمین از این پولها نداشت. همین الآن در منطقهی دیباجی که یک منطقهی برخوردار در تهران است. همین الآن به شما بگویند یک خانهای است، هر کسی برود در بزند دویست مثقال طلا میدهند. مردم خاک آن خانه را به توبره میکشند. همین دیباجیچیها، نه پایینشهریها. مگر دویست مثقال کم است؟ این فقط در کتب شیعه هم نیست، عرض کردم میزان الاعتدال ذهبی، سیر اعلام النبلاء ذهبی، تهذیب و التّهذیب ابن حجر، تهذیب الکمال مزی ابن اثیر، سنیها هم به یاد دارند و نوشتند.
مردم بندهی دنیا
خوب این هم یک اعلام مبارزه با حکومت بود و هم بقیهی امامزاده قلابیها هم به دنبال کار خود بروید. چون «النَّاسُ عَبِیدُ الدُّنْیَا»[۷] این کار پیغمبر است. وقتی جنگ حنین تمام شد جعیل بن سراقه روی سکو صفه زیر آفتاب بود، سهم خود را از بیت المال گرفت رفت. خمس برای پیغمبر بود، یک پنجم آن را، صد گوسفند به ابوسفیان داد. ۵۰ تا شتر به فلانی داد. بعضی از اهل مدینه ناراحت شدند. گفتند: ما نوکر شما بودیم، شما را دوست داشتیم، اینها شکم گندهها و مستکبرین… فرمود: شما ایمان دارید، میخواهم بلکه بشود اینها را آدم کرد.
معروف بودن بخشش موسی بن جعفر
«النَّاسُ عَبِیدُ الدُّنْیَا» هر کسی میآمد نه شیعه هر کسی که میآمد در خانهی حضرت اظهار حاجت میکرد، دویست تا، سیصد تا چهارصد تا که ضرب المثل شد. چند نفر از نویسندگان غیر شیعه، مورّخین میگفتند: صرهی موسی بن جعفر ضرب المثل بود، چون به دست کسی میرسید، ثروتمند میشد نه اینکه امشب خود را بگذاراند. باب الحوائج است، باب الحوائج دشمن هم است. حتّی داریم یک نفر یک روز آمد گفت: آقا اعصاب ما خورد است در مدینه. حضرت فرمود: چه شده است؟ ما یک زمینی داشتیم ۱۲۰ مثقال، یعنی ۱۲۰ دینار سرمایهگذاری کردم، شخم زدم، زمین بزرگ بود دانه پاشیدم و کارگر دو تا شترداشتم و خلاصه آفت خورد و از بین رفت. اینقدر بدهی داشتم شترهای خود را هم دادم. حضرت فرمود: خوب این مسئول این کسی که حسابدار ایشان بود صدا کرد، فرمود: دو تا شتر بهتر از شترهای او به او بدهد و ۱۵۰ دینار هم به او بدهید. گفت: آقا ۱۲۰ دینار بوده است. گفت: اگر کشاورزی او خوب میشد، میوههای خود را میفروخت، ۳۰ دینار سود میکرد. این شیعه نیست این نوع کرامت هم سلطان را بیچاره کرد و هم کسانی که ادّعای امامت میکردند. حضرت چه کار میکرد؟ وجوهات از سراسر کشور میآمد همه میدانستند این مدل کیسه نگاه بکنی است، میگوید: این همه از کجا میآورد؟ چطور جمع میکنند، چطور توزیع میکنند؟ به فقرای شیعه میدهند بعد شروع کردند به فقرای ما هم دارند میدهند. پیش سلطان میرفتند، فوق آن ده تا سکه میداد. خوب آبرویزی بود. میگفتند: نان شبت مشکل داری پیش هارون برو، گرفتار هستی پیش موسی بن جعفر برو. خوب این بد بود از صد تا فحش برای هارون بدتر بود. هر چه نظارت میکرد، کانالهای ارتباطی را بشناسد، نمیتوانست بشناسد. چون به صورت زنجیرهای هرمی بلا تشبیه، اگر هم کسی مثلاً از وسط خراسان میگفت: آقا وجوهات آوردم، میفرمود: برای کجا هستی، کدام شهر هستی، کدام استان، برو به مسئول آن بده. اوّل به فقرای آن منطقه میدهد، بقیهی آن را میدهد. دیدند هیچ کاری نمیشود کرد.
توطئهی علیّ بن اسماعیل بر علیه موسی بن جعفر
امام کاظم هیچ اقدامی علیه حکومت و امنیت ملی نکرده بود. عامل این شد که به او خبر دادند که پسر برادر تو میخواهد برود زیر آب بزند. علیّ بن اسماعیل. او را صدا کرد فرمود: برای چه میخواهی به بغداد بروی؟ نوهی امام صادق است. گفت: من خیلی گرفتار هستم، ببینم میتواند به من کمکی بکند؟ فرمود: چقدر مشکل داری؟ گفت: سیصد دینار. عددی که در ذهن من است این است که حضرت فرمود- از حافظه دارم میگویم- که مثلاً هفتصد دینار به او بدهید. اینکه دارم میگویم باید حساب و کتاب بکنی بفهمی دارم چه میگویم. وقتی رفت، حضرت فرمود: به خدا دارد پیش هارون میرود. چون این هم فقر دارد و هم حسادت دارد، نمیتواند ببیند. پیش هارون رفت، گفت: یک چیزی من را به تعجّب واداشته است. من هیچ وقت در عمر خود فکر نمیکردم که روی زمین خلیفتین باشد، دو تا شاه باشد «یُجبَی إلَیهِمُ الخَراج» چون این پولی که شاه دارد از کجا آمده است؟ مالیات و خراج و غنیمت جنگها و منافع عمومی و زمینها. پادشاه از کجا پول میآورد؟ تو ده سکه، ده سکه داری میدهی، موسی بن جعفر همینطور دارد دویست سکه، دویست سکه میدهد. هارون دید که موسی بن جعفر دارد با من میجنگد، نابود شدم.
نفوذ موسی بن جعفر در میان وزرای هارون
امام کاظم (سلام الله علیه) جنگ نکرده بود، شاخهی نظامی درست نکرده بود، فضای آن نبود. چون حضرت در یک وضعیتی بود که با دو جبهه باید میجنگید، هم با امامزادههای خودی، هم با هارون. با عبادت و کرامت هر دو را از میدان به در کرد، حضرت را به زندان انداختند. اینکه شما نگاه میکنی حضرت در بین وزرای هارون نفوذی دارد. یک کسی را دارد که حاضر شد صد ضربه شلاق بخورد به خاطر امام کاظم. جذب کرده است، این هنر است. خدا وزیر امور خارجهای به ما روزی بکند که از داخل کاخ سفید مثلاً ادم جذب بکند. این شوخی که نیست. صدر اعظم او را هم که علیّ بن یقطین بود جذب کرد. نوهی سندی بن شاهک شیعه است. نوهی نوهی او شاعر امام کاظم است، در مدح امام کاظم شعر گفته است. نوهی قاتل.
عبادت موسی بن جعفر
خواهر سندی بن شاهک آمد، میآمدند سر میزدند که چه کسی را در مطموره یعنی سیاه چال انداختید؟ نگاه میکرد میدید «حَلِیفِ السَّجْدَهِ الطَّوِیلَهِ»[۸] شب تا صبح عبادت میکرد، تا نماز صبح عبادت کرد. طلوع آفتاب مسواک میزد، قدری استراحت میکرد تا اذان ظهر. دوباره از اذان ظهر عبادت میکرد به سجده میرفت تا نماز عصر در وقت فضیلت نماز عصر. دوباره از اذان عصر عبادت تا اذان مغرب. اذن مغرب تا عشا، عشا تا صبح. استراحت او همین قدری از بعد طلوع آفتاب تا نماز ظهر بود. قدری قرآن میخواند نماز یا سجده. آنقدر هم مراقب بودند که یک نفر از این چند نفری که حضرت را زندان و اینها انداخته بودند، به هارون گفت: من دیگر نمیخواهم. من چطور بروم به پیغمبر جواب بدهم؟ این هیچ چیزی نمیگوید فقط دارد عبادت میکند. حتّی من یک ماه است ایستادم گوش ایستادم یک کلمه علیه من یا تو حرف نمیزند، این همه ما او را شکنجه کردیم. یک کلمه علیه ما حرف نمیزند، مدام میگوید: خدایا امّت پیغمبر را مورد رحمت خود قرار بده. هر کسی را این همه بزنی، در سیاهچال، تنها یک فحش میدهد، نفرین میکند، نفرین هم نمیکند. من میترسم. او را پیش یک نفر دیگر فرستادند. یک مقدار حضرت را تحویل گرفت و غذای خوب میداد و راپورت او رسید، گفت: صد ضربه شلاق به او بزنید. گفت: بزنید ولی من از پیغمبر میترسم. طوری شد که بار آخر هارون امد مدینه کنار قبر پیغمبر گفت: یا رسول الله میخواهم عذرخواهی بکنم این پسر تو باعث فتنه شده است، باعث شقّ عصای امّت و تفرقه شده است مجبور هستم او را به زندان بیندازم. این را برای چه گفت؟ امام محبوب بود. دارد دو دستگی ایجاد میکند. دو پادشاه در یک اقلیم نگنجد. بهانهای نداشت، حضرت کار نکرده بود، حضرت پول داده بود. به چه کسی؟ به همان طرفداران هارون هم داده بود.
شرایط زندان موسی بن جعفر
این دفعه به زندان سندی بن شاهک افتاد. خواهر او گاهی میامد نگاه میکرد. گفت: «۴۶:۴۷» اینها از این مرد خدا چه دیدند که اینقدر او را اذیت میکنند. خاک بر سر آنها. در خانهی دشمن آدم جذب کرده است. شما چه میگویید؟ او چه کار به شما دارد؟ این مرد جز خیر چه چیز دارد؟ آنجا خیلی انتقام گرفتند. «الْمَقْبُورِ بِالْجَوْرِ» یعنی تو را در ظلم دفن کردند، یعنی زیر آوار ظلم بودی. «وَ ظُلَمِ الْمَطَامِیرِ» مثل چاهی میکندند قطر آن از چاههای ما بیشتر چون چاه که کوچک است پشت خود را به یک طرف میدهی پاهای خود را به یک طرف میدهی و بالا میآیی. قطر را که بیشتر بکنی نمیشود بیرون بیایی، نور ندارد، نمور است، نمناک است. درد مفاصل به سراغ انسان میآید. «کَانَ یُحْیِی اللَّیْلَ بِالسَّهَرِ إِلَى السَّحَرِ» شب تا صبح عبادت میکرد. «حَلِیفِ السَّجْدَهِ الطَّوِیلَهِ … وَ الضَّرَاعَاتِ الْمُتَّصِلَهِ» غرق عبادت بود. تازه یک فرصت به دست آورده بود، مردم که قدر نمیدانستند. فرمود: خدایا خیلی وقت بود میخواستم- امام سرتاپا مسئولیت اجتماعی است- با تو مناجات بکنم، ممنون هستم به من یک چنین فرصتی دادی. در غل و زنجیر «الْمُعَذَّبِ فِی قَعْرِ السُّجُونِ».
* حجت الاسلام کاشانی مورخ ۱۴ / ۰۲ / ۱۳۹۵ در هیئت عبدالله بن الحسن علیه السلام
پی نوشت ها:
[۱]- سورهی غافر، آیه ۴۴٫
[۲]- سورهی طه، آیه ۲۵ تا ۲۸٫
[۳]ـ الصّحیفه السّجادیه، ص ۹۸٫
[۴]- بحار الأنوار، ج ۴۵، ص ۴۸٫
[۵]- عوالی اللئالی العزیزیه فی الأحادیث الدّینیه، ج ۱، ص ۱۶۵٫
[۶]- بحار الأنوار، ج ۱۰، ص ۱۲۳٫
[۷]- بحار الأنوار، ج ۴۴، ص ۳۸۳٫
[۸]- بحار الأنوار، ج ۹۹، ص ۱۷٫