دوران زندگى رهبر مسلمانان جهان از آغاز کودکى تا روزى که به پیامبرى و رسالت مبعوث شد و تا زمانى که دعوت حق را لبیک گفت، پر از حوادث شگفتانگیزی است که حکایت از این دارد که زندگی پر برکت پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) یک زندگى عادى نبوده و از عظمت شخصیت او روایت می کند.
حضرت محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) آخرین پیامبر خدا در روز 17 ربیع الاول (برابر 25 آوریل 570 میلادی) در شهر مکه چشم به جهان گشود. پدرش عبد الله در بازگشت از شام در شهر یثرب (مدینه) چشم از جهان فروبست. نام مادر بزرگوار ایشان “آمنه” دختر وهب بن عبد مناف بود. برابر رسم خانواده های بزرگ مکه “آمنه” محمد را به دایه ای به نام “حلیمه” سپرد تا در بیابان گسترده و پاک و دور از آلودگیهای شهر پرورش یابد.
دوران کودکی محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم)
محمد در ۵ سالگی به نزد مادرش به مکه باز گردانده شد و یک سال بعد که ” آمنه ” برای دیدار پدر و مادر و آرامگاه شوهرش “عبد الله” به مدینه رفت، پس یک مسافرت یک ماهه در بازگشت به مکه در محلی بنام ” ابواء “جان به جان آفرین تسلیم کرد و محمد در سن 6 سالگی از پدر و مادر هر دو یتیم شد؛ سپس زنی به نام “ام ایمن” محمد خردسال را با خود به مکه بازگرداند و به دست پدر بزرگش “عبدالمطلب” سپرد.
از آن زمان محمد در دامان پدر بزرگش “عبد المطلب ” پرورش یافت و او نسبت به نوه بزرگ منش خود که آثار بزرگی در پیشانی تابناکش ظاهر بود ، مهربانی عمیقی نشان می داد.اما دیری نپایید که با وفات عبدالمطلب محمد در سن 8 سالگی بی سرپرست شد و از این زمان تحت سرپرستی عموی خویش “ابوطالب” پدر “حضرت علی” قرار گرفت.
ابوطالب تا آخرین لحظه های عمرش، یعنی تا چهل و چند سال با نهایت لطف و مهربانی، از برادرزاده حمایت کرد . حتی در سخت ترین و ناگوارترین پیشامدها که همه اشراف قریش و گردنکشان سیه دل ، برای نابودی “محمد” دست در دست یکدیگر نهاده بودند، جان خود را برای حمایت برادر زاده اش سپر بلا کرد و از هیچ چیز نهراسید و ملامت ملامتگران را ناشنیده گرفت.
جوانی و ازدواج پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)
آرامش و وقار و سیمای متفکر “محمد ” از زمان نوجوانی در بین همسن و سالهایش کاملا مشخص بود . به قدری ابوطالب او را دوست داشت که همیشه می خواست با او باشد و دست نوازش بر سر و رویش کشد و نگذارد درد یتیمی او را آزار دهد . در سن 12سالگی بود که عمویش ابوطالب او را همراهش به سفر تجارتی – که آن زمان در حجاز معمول بود – به شام برد.
در همین سفر در محلی به نام ” بصری ” که از نواحی شام ( سوریه فعلی ) بود ، ابوطالب به راهبی مسیحی که نام وی ” بحیرا” بود برخورد کرد و او از روی نشانه هایی که در کتابهای مقدس خوانده بود، با اطمینان دریافت که این کودک همان پیغمبر آخرالزمان است و به ابو طالب سفارش زیاد کرد تا او را از شر دشمنان به ویژه یهودیان نگاهبانی کند ، زیرا او در آینده مأموریت بزرگی به عهده خواهد گرفت.
محمد جوان که در راستی و درستکاری و شرافتمندی و جلال زبان زد بود به “محمد امین” مشهور شد و وقتی امانت و درستی محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) زبانزد همگان شد، زن ثروتمندی از مردم مکه به نام “خدیجه” دختر خویلد که پیش از آن دوبار ازدواج کرده بود و ثروتی زیاد و عفت و تقوایی بی نظیر داشت ، خواست که محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را برای تجارت به شام بفرستد و از سود بازرگانی خود سهمی به محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بدهد. محمد این پیشنهاد را پذیرفت و خدیجه ” میسره ” غلام خود را همراه محمد فرستاد .
وقتی “میسره” و “محمد” از سفر پر سود شام برگشتند ، میسره گزارش سفر را جزء به جزء به خدیجه داد و از امانت و درستی محمد حکایتها گفت و پیش گویی یک راهب مسیحی در مورد پیامبری محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را به خدیجه بازگو کرد. خدیجه که شیفته امانت و صداقت محمد شد بود چندی بعد خواستار ازدواج با محمد گردید . محمد نیز این پیشنهاد را قبول کرد و در این موقع خدیجه 40 ساله بود و محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) 25 سال داشت. خدیجه تمام ثروت خود را در اختیار محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) گذاشت و غلامانش را نیز بدو بخشید. محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بی درنگ غلامانش را آزاد کرد و این اولین گام پیامبر در مبارزه با بردگی بود.
حضرت محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) پیش از رسالت بیشتر در “غار حرا” به عبادت مشغول بود. غار حرا در شمال مکه در بالای کوهی قرار دارد که هم اکنون نیز مشتاقان بدان جا می روند و خاکش را توتیای چشم می کنند . این نقطه دور از غوغای شهر و بت پرستی و آلودگیها ، جایی است که شاهد راز و نیازهای محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بوده است بخصوص در ماه رمضان که تمام ماه را محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در آنجا بسر می برد . این تخته سنگهای سیاه و این غار ، شاهد نزول ” وحی ” و تابندگی انوار الهی بر قلب پاک ” عزیز قریش ” بوده است . این همان کوه ” جبل النور ” است که هنوز هم نور افشانی می کند .
آغاز بعثت
“محمد امین” قبل از شب 27 رجب در غار حرا به عبادت خدا و راز و نیاز می پرداخت. درآن شب بزرگ جبرئیل فرشته وحی مأمور شد آیاتی از قرآن را بر محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بخواند و او را به مقام پیامبری مفتخر سازد. سن محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در این هنگام 40 سال بود . در سکوت و تنهایی و توجه خاص به خالق یگانه جهان جبرئیل از محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) خواست این آیات را بخواند : ” اقرأ باسم ربک الذی خلق . خلق الانسان من علق . اقرأ وربک الاکرم . الذی علم بالقلم . علم الانسان ما لم یعلم “. محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) – از آنجا که امی و درس ناخوانده بود – گفت : من توانایی خواندن ندارم . اما فرشته از او خواست که ” لوح ” را بخواند. ولی همان جواب را شنید – در دفعه سوم – محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) احساس کرد می تواند ” لوحی ” را که در دست فرشته است بخواند.
این آیات سرآغاز مأموریت بسیار توانفرسا و مشکلش بود و جبرئیل مأموریت خود را انجام داد و محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیز از کوه حرا پایین آمد و به سوی خانه خدیجه رفت. سرگذشت خود را برای همسر مهربانش باز گفت و خدیجه دانست که مأموریت بزرگ ” محمد ” آغاز شده است. او را دلداری و دلگرمی داد و محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به او گفت : ” مرابپوشان ” خدیجه او را پوشاند . محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) اندکی به خواب رفت . خدیجه نزد ” ورقة بن نوفل ” عمو زاده اش که از دانایان عرب بود رفت و سرگذشت محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را به او گفت. ورقه در جواب دختر عموی خود چنین گفت : آنچه برای محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) پیش آمده است آغاز پیغمبری است و ” ناموس بزرگ ” رسالت بر او فرود می آید و خدیجه با دلگرمی به خانه برگشت.
پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) دعوت به اسلام را از خانه اش آغاز کرد؛ ابتدا همسرش خدیجه و پسر عمویش علی به او ایمان آوردند. سپس کسان دیگر نیز به محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و دین اسلام گرویدند. دعوتهای نخست بسیار مخفیانه بود. محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و چند نفر از یاران خود ، دور از چشم مردم ، در گوشه و کنار نماز می خواندند.
دعوت از خویشان و نزدیکان
پس از سه سال که مسلمانان در کنار پیامبر بزرگوار خود به عبادت و دعوت می پرداختند و کار خود را از دیگران پنهان می داشتند ، فرمان الهی فرود آمد : ” فاصدع بما تؤمر…” آنچه را که بدان مأموری آشکار کن و از مشرکان روی بگردان ” . بدین جهت ، پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مأمور شد که دعوت خویش را آشکار نماید ، برای این مقصود قرار شد از خویشان و نزدیکان خود آغاز نماید و این نیز دستور الهی بود : ” وأنذر عشیرتک الاقربین . نزدیکانت را بیم ده ” . وقتی این دستور آمد ، پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به علی که سنش از 15سال تجاوز نمی کرد دستور داد تا غذایی فراهم کند و خاندان عبد المطلب را دعوت نماید تا دعوت خود را رسول مکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به آنها ابلاغ فرماید. در این مجلس حمزه و ابوطالب وابو لهب و افرادی نزدیک یا کمی بیشتر از 40 نفر حاضر شدند.
پس از اینکه پیامبر طی سخنانی آنان را به دین اسلام دعوت کرد و فرمود هر کس از من حمایت کند جانشن و وصی پس از من خواهد بود، سکوت کامل بر جلسه حکمفرما شد. همه درفکر فرو رفته بودند . عاقبت حضرت علی (علیه السلام) که نوجوانی 15 ساله بود برخاست و گفت : ای پیامبر خدا من آماده پشتیبانی از شما هستم . رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) دستور داد بنشیند . باز هم کلمات خود را تا سه بار تکرار کرد و هر بار علی بلند می شد . سپس پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) رو به خویشان خود کرد و گفت : این جوان ( علی ) برادر و وصی و جانشین من است میان شما . به سخنان او گوش دهید و از او پیروی کنید .
با ابلاغ عمومی رسالت ، وضع بسیاری از مردم با محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) تغییر کرد؛ همان کسانی که به ظاهر او را دوست می داشتند ، بنای اذیت و آزارش را گذاشتند. آنها که در قبول دعوت او پیشرو بودند ، از کسانی بودند که او را بیشتر از هر کسی می شناختند و به راستی کردار و گفتارش ایمان داشتند . غیر از خدیجه و علی و زید پسر حارثه – که غلام آزاد شده حضرت محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود – ، جعفر فرزند ابوطالب و ابوذر غفاری و عمرو بن عبسه و خالد بن سعید و ابوبکر و … از پیشگامان در ایمان بودند ، و اینها هم در آگاه کردن جوانان مکه و تبلیغ آنها به اسلام از کوشش دریغ نمی کردند . نخستین مسلمانان : بلال – یاسر و زنش سمیه – خباب – أرقم – طلحه – زبیر – عثمان – سعد و … ، روی هم رفته در سه سال اول ، عده پیروان محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به 20 نفر رسید.
آزار مخالفان
از آن پس کم کم صفها از هم جدا شد . کسانی که مسلمان شده بودند سعی می کردند بت پرستان را به خدای یگانه دعوت کنند . بت پرستان نیز که منافع و ریاست خود را بر عده ای نادانتر از خود در خطر می دیدند می کوشیدند مسلمانان را آزار دهند و آنها را از کیش تازه برگردانند . مسلمانان و بیش از همه ، شخص پیامبر عالیقدر از بت پرستان آزار می دیدند. مشرکان وقتی به حلاوت و جذابیت کلام خدا پی بردند و در برابر آن عاجز شدند، چاره کار خود را در این دیدند که به آن کلام آسمانی تهمت “سحر و جادو” بزنند، و برای اینکه به پیامبری محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ایمان نیاورند بنای بهانه گیری گذاشتند. در سال پنجم از بعثت یک دسته از اصحاب پیغمبر که عده آنها به 80 نفر می رسید و تحت آزار و اذیت مشرکان بودند، بر حسب موافقت پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به حبشه رفتند که حکمرانی مهربان و مسیحی داشت.
مشرکان قریش در مکه برای اینکه پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و مسلمانان را در تنگنا قرار دهند عهدنامه ای نوشتند و امضا کردند که بر طبق آن باید قریش ارتباط خود را با محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و طرفدارانش قطع کنند. با آنها زناشویی و معامله نکنند. در همه پیش آمدها با دشمنان اسلام هم دست شوند. این عهدنامه را در داخل کعبه آویختند و سوگند خوردند متن آنرا رعایت کنند. ابوطالب حامی پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از فرزندان “هاشم” و “مطلب” خواست تا در دره ای که به نام “شعب ابی طالب” است ساکن شوند و از بت پرستان دور شوند.
مسلمانان در آنجا در زیر سایبانها زندگی تازه را آغاز کردند و برای جلوگیری از حمله ناگهانی آنها برجهای مراقبتی ساختند. این محاصره سخت سه سال طول کشید. تنها در ماههای حرام (رجب – محرم – ذیقعده – ذیحجه ) پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و مسلمانان از “شعب ” برای تبلیغ دین و خرید اندکی آذوقه خارج می شدند ولی کفار – به خصوص ابولهب – اجناس را می خریدند و یا دستور می دادند که آنها را گران کنند تا مسلمانان نتوانند چیزی خریداری نمایند.
گرسنگی و سختی به حد نهایت رسید. اما مسلمانان استقامت خود را از دست ندادند. روزی از طریق وحی پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) خبردار شد که عهدنامه را موریانه ها خورده اند و جز کلمه “بسمک اللهم ” چیزی باقی نمانده است؛ این مطلب را ابوطالب در جمع مشرکان گفت و وقتی تحقیق کردند به صدق گفتار پیامبر پی بردند و دست از محاصره کشیدند. مسلمانان نیز نفسی براحت کشیدند. اما پس از چند ماهی خدیجه همسر با وفا و ابوطالب حامی پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) دار دنیا را وداع کردند و این امر بر پیامبر گران آمد و بار دیگر اذیت و آزار مشرکان آغاز شد.
اسلام آوردن مردم یثرب
در هنگام حج عده ای در حدود 6 تن از مردم یثرب با پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ملاقات کردند و از آیین پاک اسلام آگاه گردیدند. مردم مدینه به خاطر جنگ و جدالهای دو قبیله (اوس ) و (خزرج ) و فشارهایی که از طرف یهودیان بر آنها وارد می شد، گویی منتظر این آیین مقدس بودند که پیام نجات بخش خود را بگوش آنها برساند. این 6 تن مسلمان به مدینه رفتند و از پیغمبر و اسلام سخنها گفتند و مردم را آماده پذیرش اسلام نمودند. سال دیگر در هنگام حج دوازده نفر با پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و آیین مقدس اسلام آشنا شدند. پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) یکی از یاران خود را برای تعلیم قرآن و احکام اسلام همراه آنها فرستاد.
در سال دیگر نیز در محلی به نام “عقبه ” 12 نفر با پیامبر بیعت کردند و عهد نمودند که از محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مانند خویشان نزدیک خود حمایت کنند. به دنبال این بیعت ، در همان محل ، 73 نفر مرد و زن با محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) پیمان وفاداری بستند و قول دادند از پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در برابر دشمنان اسلام تا پای جان حمایت کنند. زمینه برای هجرت به یثرب که بعدها “مدینه ” نامیده شد، فراهم گردید. پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیز اجازه فرمود که کم کم اصحابش به مدینه مهاجرت نمایند.
معراج
پیش از هجرت به مدینه که در ماه ربیع الاول سال 13 بعثت اتفاق افتاد، دو واقعه در زندگی پیامبر مکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) پیش آمد؛ یکی مسئله معراج پیامبر و دیگری حادثه سفر به طائف است. در سال 10 بعثت “معراج ” پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) اتفاق افتاد و آن سفری بود که به امر خداوند متعال و به همراه امین وحی (جبرئیل ) و بر مرکب فضا پیمایی به نام “براق ” انجام شد. پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) این سفر با شکوه را از خانه “ام هانی” خواهر امیر المومنین علی (علیه السلام) آغاز کرد و با همان مرکب به سوی بیت المقدس یا مسجد اقصی روانه شد، و از بیت اللحم که زادگاه حضرت مسیح است و منازل انبیا (علیهالسّلام) دیدن فرمود. سپس سفر آسمانی خود را آغاز نمود و از مخلوقات آسمانی و بهشت و دوزخ بازدید کرد و در نتیجه از رموز و اسرار هستی و وسعت عالم خلقت و آثار قدرت بی پایان حق تعالی آگاه شد و به “سدرة المنتهی ” رفت و آنرا سراپا پوشیده از شکوه و جلال و عظمت دید. سپس از همان راهی که آمده بود به زادگاه خود “مکه ” بازگشت و از مرکب فضا پیمای خود پیش از طلوع فجر در خانه “ام هانی ” پائین آمد. به عقیده شیعه این سفر جسمانی بوده است نه روحانی چنانکه بعضی گفته اند.
حادثه دیگر سفر حضرت محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به طائف است؛ در سال 11 بعثت بر اثر خفقان محیط مکه و آزار بت پرستان و کینه توزی مکیان، پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) خواست به محیط دیگری برود. یکه و تنها راه طائف را در پیش گرفت تا با سران قبایل ثقیف تماس بگیرد، و آیین اسلام را به آنها بشناساند. اما آن مردم سخت دل به سخنان رسول مکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) گوش ندادند و حتی بنای اذیت و آزار حضرت محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را گذاشتند. رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) چند روز در “نخله ” بین راه طائف و مکه ماند و چون از کینه توزی و دشمنی بت پرستان بیمناک بود، می خواست کسی را بجوید – که بنا به رسم آن زمان – او را در بازگشت به مکه امان دهد. از این رو شخصی را به مکه فرستاد و از “مطعم بن عدی ” امان خواست . مطعم حفظ جان رسول مکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را به عهده گرفت و در حق پیامبر خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیکی کرد. بعدها حضرت محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بارها از نیکی و محبت او در حق خود یاد می فرمود.
هجرت به مدینه
مسلمانان با اجازه پیامبر مکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به یثرب(مدینة النبی)رفتند و در مکه جز پیامبر و علی (علیه السلام) و چند تن که یا بیمار بودند و یا در زندان مشرکان بودند کسی باقی نماند. وقتی بت پرستان از هجرت پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) با خبر شدند، در پی نشست ها و مشورت ها قرار گذاشتند 40 نفر از قبایل را تعیین کنند، تا شب هجرت به خانه پیامبر بریزند و آن حضرت را به قتل رسانند، تا خون وی در بین تمام قبایل پخش گردد و بنی هاشم نتوانند انتقام بگیرند، و درنتیجه خون آن حضرت پایمال شود. اما فرشته وحی رسول مکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را از نقشه شوم آنها با خبر کرد. آن شب که آدمکشان قریش می خواستند این خیال شوم و نقشه پلید را عملی کنند، علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) بجای پیغمبر خوابید، و آن حضرت مخفیانه از خانه بیرون رفت . ابتدا به غار ثور (در جنوب مکه ) پناه برد و از آنجا به همراه ابوبکر به سوی “یثرب ” یا “مدینة النبی ” که بعدها به “مدینه ” شهرت یافت ، هجرت فرمود.
ورود به مدینه
رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و همراهان روز دوشنبه 12ماه ربیع الاول به “قبا” در دو فرسخی مدینه رسیدند. پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) تا آخر هفته در آنجا توقف فرمود تا علی (علیهالسّلام) و همراهان برسند. مسجد قبا در این محل ، یادگار آن روز بزرگ است. مردم مدینه با غریو و هلهله شادی – پس از سه سال انتظار – از پیامبر استقبال کردند و پیامبر نیز برای دفاع دستور آمادگی مسلمانان را صادر فرمود. از آغاز گسترش اسلام جنگهایی در مدینه اتفاق افتاد.
صلح حدیبیه
پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در پی رؤیای شیرینی دید که ، مسلمانان در مسجد الحرام مشغول انجام فریضه حج هستند. به مسلمانان ابلاغ فرمود برای سفر عمره در ماه ذیقعده آماده شوند. همه آماده سفر شدند. قافله حرکت کرد. چون این سفر در ماه حرام انجام شد و مسلمانان جز شمشیری که هر مسافر همراه خود می برد چیزی با خود نداشتند و از سوی دیگر با مقاومت قریش روبرو شدند و بیم خونریزی بسیار بود، پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) با مکیان پیمانی برقرار کرد که به “پیمان حدیبیه ” شهرت یافت . مطابق این صلح نامه پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و مسلمانان از انجام عمره صرف نظر کردند. قرار شد سال دیگر عمل عمره را انجام دهند. این پیمان ، روح مسالمت جوئی مسلمانان را بر همگان ثابت کرد. زیرا قرار شد تا 10 سال حالت جنگ بین دو طرف از بین برود و رفت و آمد در قلمرو دو طرف آزاد باشد. این صلح در حقیقت پیروزی اسلام بود، زیرا پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از ناحیه دشمن داخلی خطرناکی آسوده خاطر شد و مجال یافت تا فرمانروایان کشورهای دیگر را به اسلام دعوت فرماید.
همسران پیامبر
پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در طول عمر خویش 9 زن اختیار کرد و این امر زاییده اوضاع و احوال جامعه آن روز و موقعیت شخصی آن حضرت بوده است . پیش از اسلام تعدد زوجات به نحو گسترده و نامحدودی در میان اقوام مختلف رواج داشته است . بعدها اسلام تا 4 زن را اجازه داد، آن هم به شرط برقراری عدالت بین آنان. پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) تا 25 سالگی زن نگرفت و در این سن بود که با خدیجه ( سلام الله علیها ) که 15سال از پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بزرگتر بود ازدواج کرد و در حدود 25 سال تنها با خدیجه بود. پس از فوت خدیجه ( سلام الله علیها ) با زن بیوه دیگری به نام “سوده” ازدواج کرد. سپس با “عایشه” ازدواج فرمود. زنان دیگری که پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) گرفت ، به غیر از سوده ، همه بعد از عایشه بودند و همه اینها بیوه زن و بزرگسال بودند.
پیامبر حق و عدالت و نوبت را درباره آنها کاملا رعایت می فرمود و با همه به مهربانی رفتار می کرد. زنانی که پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) می گرفت ، یا از بیوه زنانی بودند بی سرپرست که شوهرشان در جنگ شهید شده بودند، یا از اسیران جنگی بودند که در خانه پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) با نهایت احترام زندگی می کردند. ازدواجهای پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) عموما و بخصوص در 10سال آخر عمر، جنبه اجتماعی و تحبیب قلوب داشته است و خویشاوندی با قبیله ها برای پیوند داشتن با کسانی که مسلمان شدن آنها موجب تقویت اسلام و مسلمین بوده است.
نامههای رسول مکرم به پادشاهان
از آنجایی که دین اسلام ، دین جهانی و پیامبر خاتم (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، آخرین سفیر الهی به جانب مردم است بنابراین ماموریت ، حضرت محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به سران معروف جهان ، مانند: خسرو پرویز (پادشاه ایران)، هرقل (امپراطور روم)، مقوقس (فرمانروی مصر) و… نامه نوشت و آنها را به دین اسلام دعوت کرد. نامه های حضرت که هم اکنون موجود است ، روشن و قاطع و کوتاه بود.
در سال 8 هجرت جریانی پیش آمد، که پیمان شکنی قریش را ثابت می نمود. بدین جهت پیامبر مکرم (صلی الله علیه و آله)، تصمیم گرفت مکه را فتح کند و آن را از ناپاکی بتها و بت پرستها پاک سازد. بنابراین با رعایت اصل غافلگیری ، بی آنکه لحظه فرمان حرکت و مسیر و مقصد حرکت برای کسی روشن باشد، پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) روز 10 ماه رمضان ، فرمان حرکت صادر فرمود. 10 هزار سرباز مسلمان حرکت کردند و شهر مکه بدون مقاومت تسلیم شد. پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و مسلمانان وارد زادگاه پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) شدند. بتها در هم شکسته شد و اسلام به پیروزی بزرگی نائل آمد.
سال 10 هجرت فرارسید و چند ماه از عمر پربار پیامبر عالیقدر اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم) باقی نمانده بود. پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) اعلام فرمود: مردم برای انجام مراسم عظیم حج آماده شوند. بیش از 100 هزار نفر گرد آمدند. پیامبر مکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، با پوشیدن دو پارچه سفید، از مسجد شجره در نزدیک مدینه احرام بست و مسلمانان نیز همچنین . صدای گوش نواز: لبیک اللهم لبیک ، لا شریک لک لبیک ، در فضا طنین انداز شد. هزاران نفر این ندای ملکوتی پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را تکرار می کردند و پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در سرزمین عرفات – پس از نماز ظهر و عصر – هزاران نفر از مسلمانان پاک اعتقاد را، مخاطب ساخته چنین فرمود: “ای مردم ! سخنان مرا بشنوید – شاید پس از این شما را در این نقطه ملاقات نکنم – ای مردم ، خونها و اموال شما بر یکدیگر تا روزی که خدا را ملاقات نمائید مانند امروز و این ماه ، محترم است و هر نوع تجاوز به آنها، حرام است “. سپس مردم را به برابری و برادری فراخواند و به رعایت حقوق بانوان سفارش کرد و از شکستن حدود الهی بیم داد و از ستمکاری و تجاوز به حقوق یکدیگر بر حذر داشت و به تقوی توصیه کرد.
پیامبر و واقعه غدیر خم
وقتی پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و دهها هزار نفر در بازگشت به مدینه به محلی به نام “غدیر خم” رسیدند، امین وحی ، جبرئیل بر پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) وارد شد و پیام الهی را بدین صورت به پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ابلاغ کرد: “ای پیامبر، آنچه از سوی خداوند فرستاده شده به مردم برسان و اگر پیام الهی را مردم نرسانی رسالت خود را تکمیل نکرده ای ، خداوند تو را از شر مردم حفظ می کند”. مردم می پرسیدند آن چه چیزی است که کامل کننده دین است و بی آن ، دین حق کامل نیست ؟ آن آخرین اقدام پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است برای تعیین خط وصایت و امامت . پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) باید – به امر خدا – تکلیف مردم را پس از خود معین کند.
در زیر آفتاب سوزان و در روی رملها و شنهای داغ بیابان ، ضمن خطبه بلندی ، پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، حضرت علی (علیه السلام) را، به عنوان “ولی ” و “جانشین ” خود، به مردم معرفی فرمود، و به ویژه این جمله را – که محدثان شیعه و سنی همه نقل کرده اند – گفت : من کنت مولاه فعلی مولاه … مردم در آن روز که 18 ماه ذیحجه بود، با حضرت علی (علیهالسّلام) بیعت کردند. دو ماه و چند روز بعد، در اواخر صفر سال 11 هجری (28 صفر)، پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در مدینه چشم از جهان فروبست و در جوار مسجدی که خود ساخته بود مدفون شد. این قبر منور، امروز زیارتگاه بیش از یک میلیارد مردم مسلمان جهان است.
منبع: خبرگزاری مهر