در این بخش سبک زندگی پیامبر اکرم و امام سجاد علیهالسلام را در کلام حجت الاسلام قرائتی می خوانیم:
بینندگان عزیز پای تلویزیون بحث را زمان میبینند، که تولد امام سجاد (علیهالسلام) پنجم شعبان بحث میشود.* در جلسهی قبل به مناسبت اینکه روز مبعث بود. سیرهی پیغمبر را میگفتیم. ولی چون گاهی حاشیه رفتیم، تمام نشد. این نیم ساعت را هفت و هشت دقیقهاش را آن حرفهایی که هفته گذشته راجع به سیرهی پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) نگفتم، را میگویم. که به خودمان نمره بدهیم. فاصلهی ما با پیامبر چقدر است؟ چقدر ما به پیامبر شباهت داریم؟ بعد هم راجع به امام سجاد (علیهالسلام) صحبتی میکنیم.
1- توجه پیامبر اکرم صلوات الله علیه به عطر و مسواک
پیغمبر ما با مسواک خیلی رابطهاش نزدیک بود. گاهی چوب مسواکش را پشت گوشش میگذاشت. قدیم نجارها هم قلمشان را اینجا میگذاشتند. وقتی پیامبر از دنیا رفت، بدن پیامبر را که بلند کردند، دیدند زیر متکایش چوب مسواک است! مسواک خیلی برکات دارد. از جمله اینکه یک رکعت نماز را هفتاد برابر میکند. روز عید فطر که میشد، اول به خانمهایش عطر میزد، بعد به خودش عطر میزد. عطر برمیداشت و به خانمهایش عطر میزد. راه رفتنش طبیعی بود. در بین رنگها رنگ سبز و سفید را بیشتر دوست میداشت. یک لباس نو که میخرید، لباس قبلی را به یک برهنهای میداد، تا بپوشد. جنس لباسش از پنبه بود. رابطه پنبه با پوست بدن، بهتر از پشم و کتان است. اما الان افتخار میکنیم که این پشمی است. پنبه نیست. ولی در اسلام سفارش شده است که لباس باید پنبهای باشد. این را ممکن است، افرادی که متخصص، پزشکانی که متخصص امراض پوستی هستند، ممکن است رازش را کشف کنند. چون قرآن ما و همهی احادیث ما راز دارند.
اسلام میگوید: بنشینید و ادرار کنید، غربیها ایستاده ادرار کردند. الان که از مجاری بول فیلمبرداری میکنند، میبینند، وقتی انسان مینشیند، مجاری بول بیشتر برای خروج بول باز میشود، ولی وقتی میایستد انگار تاب میخورد.
وقتی قرآن میگوید: «وَالتِّينِ وَالزَّيْتُونِ» (تین/1) یعنی قسم به انجیر و زیتون! معلوم میشود که در علم غذاشناسی رابطهای بین انجیر و زیتون وجود دارد. چرا خداوند نگفته است که قسم به انجیر و انار! انجیر و خیار! انجیر و سیب! انجیر و گلابی! انجیر و خربزه! قسم به انجیر و زیتون! معلوم میشود که این دو با هم رابطهای دارند. تازه اسم انجیر یک بار در قرآن آمده است، کلمهی «تِينِ» یک بار در قرآن آمده است. ولی کلمهی زیتون شش بار آمده است. البته این را خارجیها تحقیق کردهاند. که خوردن یک انجیر با شش زیتون آثاری دارد که با پنج تا و هشت تا ندارد.
وقتی میگویند لباس پیغمبر پنبه بود، بار دارد. همهی چیزها همینطور است. وقتی میگویند: «وَإِذَا الْبِحَارُ سُجِّرَتْ» (تکویر/6) دریا شعله میکشد. این یک کدی به ما میدهد که میشود از آب بنزین ساخت. برو فرمول علمیاش را پیدا کن. قرآن میگوید: دریا شعله میکشد. خوب آب که شعله نمیکشد. بنرین شعله میکشد. این پیداست که آب با تغییراتی تبدیل به بنزین میشود. ممکن است بعداً بفهمند. تمام چیزهایی که در روایات و قرآن هست، اینها به مرور زمان، کشف میشود و آدم…
2- توجه ویژه پیامبر به بردگان و ضعیفان
دعوت بردگان را میپذیرفت. بردهای بود که میگفت: به خانهی ما بیا، میگفت: چشم! ما الان اینطور نیستیم، ما الان اگر چهارتا بچهی گمنام فقیر بیایند و بگویند: حاج آقای قرائتی، میخواهیم با تو عکس بگیریم. میگویم: بروید، الان کار دارم، وقت ندارم. یک مسجد فقرا باشد، من میورم؟ یا مسجد اغنیا میروم؟ اما اگر چهار تا دکتر و مهندس و تاجر، چهار آدم سرشناس بگویند: میخواهیم عکس بگیریم، میگویم: بفرمایید. به بچهها میگویم: بروید، کار دارم. به بزرگها میگویم: بفرمایید، بفرمایید.
خیلی تبعیض قایل هستیم. یک وقتی من گفتم: پلیس ماشین را میبیند که دارد خلاف میرود. اگر این ماشین قیمتی باشد، میگوید: بفرمایید کنار، بفرمایید کنار، بفرمایید!!! اگر ماشین درجهی یک نباشد، معمولی باشد، میگوید: برو کنار، برو کنار، بروکنار!!! اما اگر از این ماشینهای قراضه باشد، بکش کنار!!! ببینید، بفرمایید کنار، برو کنار، بکش کنار! ما سر تا به پایمان با پیغمبر فاصله داریم. پیغمبر برده و آقا برایش یکسان بود. نوع غذا برایش اهمیت نداشت. حدیث داریم که اگر من را برای یک پاچهی بزغاله دعوت کنند، منم قبول میکنم. نمیگویم: غذا چیست؟ برای پاچهی بزغاله در هزار و چهارصد سال پیش!
3- رعایت بهداشت در غذاخوردن
بین هر دو لقمهای شکر میکرد. در آب فوت نمی کرد. قبل از غذا دستهایش را میشست.
سید جمال الدین اسد آبادی به غرب رفت. وقت ناهار غذا آوردند، ایشان بلند شد و دستهایش را شست و شروع کرد که با دستهایش غذا خوردن. عکاسها آمدند، تق تق تق تق! گفتند: تو امل هستی! مرتجع هستی، قدیمی هستی، با دست میخوری؟ گفت: من که با دست میخورم، روشنفکر هستم. شما که با قاشق میخورید همهتان امل هستید. گفتند: چرا؟ گفت: من دستم را فهمیدم که چطور شستم، ولی قاشق را نمیدانم شما چطور شستهاید. این دست من تا به الان در حلق کسی نرفته است، این قاشق شما هر چند دقیقهای در حلق هر کس و ناکسی است. من بهداشتی هستم. گاهی وقتها با نان خوردن بهداشتی است، با قاشق خوردن ضد بهداشتی است. مثل خوردن از ظرف ماست.
خدا رحمت کند، مرحوم شهید مفتح زمان شاه ناهار منزل ما تشریف آورده بودند. من این را اولین بار در جوانی از ایشان دیدم. ظرف ماست بود، قاشق را در ظرف ماست میزد و در دهانش نمیگذاشت. این قاشق را در یک قاشق دیگر میریخت و میخورد. من پرسیدم که چرا ایشان اینطور غذا میخورند. بعد گفت که قاشقی که در دهان من رفت، نمیخواهم در ظرف غذا برگردد. و لذا یک سری چیزها را باید با نان بخوریم تا بهداشتی باشد. مثلاً نوک نان را در ماست میزنید، میرود، تمام شد و رفت. ولی قاشق وقتی میخوری، مرتب در دهانت میرود و در میآید. دهنی میشود، ماستی میشود. دهنی میشود، ماستی میشود. آن چیزی که دهنی میشود… به ما گفتهاند که چیزهای دهنی را جلوی چشم نگذارید. خرما را هم که میخواهید بخورید، خرما را باز کنید، هستهاش را کنار بگذارید و بعد بخورید. نکند که خرما را در دهانتان بگذارید و بعد هستهاش را دربیاورید و در بشقاب بگذارید. چیزی را از دهانتان در نیاورید و در بشقاب بگذارید. ممکن است بغل دستیتان، ناراحت شود.
مرحوم آیت الله العظمی بروجردی رئیس مراجع بود. یعنی تمام مراجع فعلی شاگرد آقای بروجردی بودند. ایشان خانهی امام میآید، آن زمانی که آقای بروجردی مرجع بودند، امام یک مدرس درجهی یک بودند. امام پرتقال برایشان میگذارد، آقای بروجردی نمیخورند. امام پرتقال را پوست میکنند، باز آقای بروجردی نمیخورند. امام یکی از این قاچهای پرتقال را برمیدارند و میگویند: میل بفرمایید. دیگر وقتی میبیند که پوست کند و قاچ را بالا آورد، آقای بروجردی قاچ را میگیرد و میل میکند، ولی هستهاش را در دستش نگه میدارد و زیر عبایش نگه میدارد. دیگر دستش را بیرون نمیآورد، تا وقتی که آقای بروجردی از خانهی امام بیرون میآیند و این هسته را در سطل زباله میاندازند. میگوید: اسلام گفته است که چیز دهنی را در بشقاب نگذارید. الان شما سفرههایی که خیلی هم ادعای روشنفکری هم میکنند، هر چه هست، از دهانشان درمیآورند. این دهنی نبودن خیلی مهم است. به ما میگویند اگر میخواهی به مسجد بروی حق نداری سیر و پیاز بخوری! بیشترین پول پیغمبر پول عطر بود، به چه معناست؟ سیر و پیاز نخور، یعنی چه؟ مسواک پشت گوشت باشد، یعنی چه؟ الان یک دندان پزشک را سراغ دارید که مسواکش پشت گوشش باشد؟ تمام اینهایی که دندانپزشک هستند، یک نفر را دیدهاید که تا این حد مسواکش نزدیکش باشد؟ امام رضا (علیهالسلام) مسواکهای مختلف داشت، مسواک نماز صبح، مسواک نماز عصر، مسواک نماز مغرب، یعنی پنج تا مسواک داشت و روی هر کدام را هم نوشته بود.
4- صرفه جویی در آب به هنگام وضو و غسل
با ده سیر آب وضو میگرفت. با سه کیلو آب غسل میکرد. ما الان زیر دوش چقدر آب میریزیم؟ با ده سیر آب وضو میگرفت. با سه کیلو آب غسل میکرد. الان کسی هست که با سه کیلو آب غسل کند؟ یعنی اسراف در آب! یک کسی آب خورد، مقداری از آب را که زیاد آمد، روی خاک ریخت! حضرت فرمود: چرا این کار را کردی؟ گفت: چه میکردم؟ زیادی آمد؟ فرمود: زیادی آمد، در رودخانه میریختی! چرا بیرون رودخانه ریختی؟ گفت: آقا مگر فرقی میکند؟ یک رودخانه مگر با یک نصفه لیوان؟ فرمود: بله! درست است، آب فراوان است و رودخانه پر از آب است، ولی شما حق نداری بگویی که چون پر از آب است، من این آب را دور بریزم. حتی اگر بارندگی خوب بود، محصول هم نبود، در آب صرفهجویی کنید.
خدا آیت الله میرزا جوادآقای تهرانی را رحمت کند. از علمای درجهی یک مشهد بود. ایشان وقتی میخواست وضو بگیرد، دم باغچه میآمد و وضو میگرفت، میگفت: هم من وضو میگیرم و هم این بوته آب میخورد. این را اقتصاد مقاومتی میگویند. باید جمع شویم و صرفهجویی کنیم. معاون وزیر آموزش و پرورش قبل در جلسهی معاونین میگفت که کشورهایی که کاغذ تولید میکنند و میفروشند، کتابهای درسیشان را نه بار میخوانند، یعنی این بچه میخواند، سال دیگر به بچهی دیگر میدهد، نه دور بچهها میخوانند، ولی ما بچه را کتاب میکنیم و کاغذ را دور میاندازیم. دائم میگوییم: گرانی است، کاغذ گران است، چاپ گران است، نه آقا! کم میشود خرج کرد.
یک استادی داشتیم که یک سال بیشتر درسش را نرفتیم، البته از بس درسش مشکل بود، درسش را هم نمیفهمیدیم. یکی کسی به یکی از علما گفت، به آقای فاضل لنکرانی، گفته بود که… به آیت الله فاضل لنکرانی گفته بود که من سه سال پای درس شما آمدم، امام شما حق استادی به گردنم ندارید. آیت الله فاضل لنکرانی گفت: چطور؟ گفت: درست میآمدم، اما درست را نمیفهمیدم. بنابراین من شاگرد شما هستم، اما شما حق استادی به گردن من ندارید. چون درسهایت را نمیفهمیدم. درسش خیلی سنگین بود. ایشان وقتی میآمد و درس میداد، درسهایش را به یک کاغذ خیلی ساده مینوشت. الان الان الله اکبر! حالا اسم نمیتوانم ببرم، غیبت میشود. دانه درشتهای ما به ایشان نامه میدهی، میگوید: این نامه که تایپ نشده است. نامه که تایپ نشود، قبول نمیکند. یعنی گیر هستیم. تایپ باید بشود.
امام جمعهی بندرعباس از قول حضرت آقای آشیخ حسن صانعی، که همیشه پهلوی امام بود، سی چهل سال پهلوی امام بود. نقل میکند. میگفت: یک نامهای برای دفتر امام آمد. امام فرمود: نامهای که فلانی فرستاد، جوابش را دادید؟ گفتند: بله! جوابش را دادیم، ولی نمیدانیم چه بنویسیم. اگر بنویسیم حجت الاسلام والمسلمین ایشان ناراحت میشود. چون آن آقایی که نامه نوشته است، خودش را آیت الله میداند. ما هم بنویسیم آیت الله، ما به عنوان آیت الله قبولش نداریم. یعنی خودش خودش را آیت الله میداند، ولی اگر ما طبق سلیقهی خودش بنویسیم، خلاف عقیدهی ماست. عقیدهی ما این است که ایشان آیت الله نیست. اگر هم طبق سلیقهی ما بنویسیم که حجت الاسلام ایشان قهر میکند. و لذا نامه را نوشتهایم و نمیدانم چه بنویسیم؟ حجت الاسلام والمسلمین یا بنویسیم آیت الله؟ امام فرمود بنویسید: مصیبت الاسلام و المسلمین! مصیبت الاسلام که ما سر چه چیزی دعوا داریم. فاطمه خانم و زهره خانم، دو تا خواهر شش ماه با هم قهر هستند، که چرا در عروسی زهره خانم به او گفتند: برو در سواری و به من گفتند: برو در مینی بوس. بابا یک کس دیگر عروس است و یک کس دیگر داماد است، شما میخواهید نیم ساعت در خیابان بروید، حالا بروید. نه باید… گیر هستیم، گیر، خیلی گیر هستیم.
یک کسی سوار اسب بود، رسید به نهر آبی. نهر آب هم کم آب بود. یک وجب، دو وجب بیشتر در آن آب نبود. اسب میتوانست از آب برود، ایستاد. هر چه شلاق زد، نرفت. میخ کوبید، نرفت. خودش پاچههایش را بالا کشید و افسار را کشید، دید نمیرفت. معلمها که پای تلویزیون نشستهاند، معلمی را از من یاد بگیرند. وقتی میگویم: نرفت! وقتی میگویم: شلاق زد، دستم هم شلاق میزند. وقتی میگویم: میخ کوبید. یعنی انگار خودم هم دارم میخ میکوبم. وقتی میگویم: پاچهاش را بالا کرد، انگار خودم هم پاچهام را بالا کردهام. یعنی باید معلم سر کلاس حرفهایی که میزند، با حرکاتش با هم بخورد. یک کسی داشت قصه یوسف را میگفت، گفت: یوسف در چاه رفت. برای چاه دستش را چنین میکرد. بعد میگفت: پیغمبر هم معراج رفت. یعنی هر چه میگفت: دستش را ضد جرفهایش حرکت میداد. اینکه انسان بتواند در معلمی حرکاتش را با قیافهاش تطبیق بدهد. دیدهاید بزازها چه میکنند؟ پارچهفروشها وقتی پارچه سفت است، سفت چنین نمیایستند. چشمش، نیشش ابرویش همینطور… یعنی با تمام وجود میگوید که این سفت است. رسید به نهر آبی، یکی دو وجب آب بیشتر در آن نبود، اسب ایستاد. شلاق زد نرفت، میخ کوبید، نرفت. افسار کشید، نرفت. یک مردی تماشا میکرد. گفت: آقا چه شده است؟ گفت: این نهر یک وجب آب بیشترن دارد، میتواند از داخل آن برود. ایستاده است. گفت: یک بیل بردار، آب را گلآلود کن میرود. گفت: باشد. یک بیل برداشت و در رودخانه تکان داد، آب که گلی شد، اسب از آب رفت. گفت: خدا پدرت را بیامرزد، ما را نجات دادی. دلیلش چه بود؟ گفت: دلیلش این است. آب که تمیز بود، اسب میآمد و خودش را در آب میدید، و هر کس خودش را ببیند و خودبین باشد، پا روی نفسش نمیگذارد. هر کس خودش را ببیند و پا روی خودش نگذارد، حرکت هم نمیکند.
در تابستان سه ماه، پنج میلیون دانشجو بیکار هستند. یک میلیون هم معلم بیکار هستند. شش میلیون! دوازده میلیون هم بچهمدرسهای، هجده میلیون! غیر از اساتید دانشگاه و طلبهها! حدود بیست میلیون آدم تحصیلکرده فرهنگی بیکار داریم. این آقا خانهشان هست، فامیلش هم هستند. زمان هم ماه شعبان و رجب است. آخر ببینید ماشینهایی که هواگرفته است، در سرازیری روشن میشود. این آقا قرآن بلد نیست، ولو دانشجو است، ولو دانشمند است، ولو تاجر است، ولو کارمند است، قرآن بلد نیست. ولی این آقا بلد است. بگوید: آقا شعبان و رمضان در پیش رو است. بیایید امسال به برکت قرآن، شبی نیم ساعت، شبی یک ربع، شبی ده دقیقه، با هم قرآن بخوانیم، من قرآنم تقویت بشود. من فوق لیسانس هستم. این؟ دیپلم است. من شاگرد این باشم؟ مثل ماجرای اسب. چون خودش را میبیند پا روی خودش نمیگذارد و لذا میلیونها تحصیلکردهای داریم که بلد نیستند قرآن بخوانند. چرا؟ برای اینکه خودشان را میبینند. آقا ما گیر هستیم. گیر شرق و غرب نیستیم. گیر خودمان هستیم. نخیر! او باید به من سلام کند. من مادر شوهر هستم، عروس باید به من سلام کند. من پدر شوهر هستم، او باید بیاید و دست من را ببوسد.
پیغمبر ما با مقداری آب… اسراف نمیکرد. مسواکش آن چنین بود. پول عطرش آن چنان بود. در ماه رمضان نمازهای مستحبیاش را اضافه میکرد. سالی یک دهه در مسجد معتکف میشد. یک ماه رمضان هم که موفق نشد، سال بعدش بیست روز معتکف شد. شب قدر به خصوص شب بیست و سوم، آب در صورت بچهها میریخت و میگفت: امشب شب بیست و سوم است، نخوابید. فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) هم نسبت به بچههایش همین کار را میکرد. این سیرهی پیغمبر بود. حالا فاصلهی ما با پیغمبر خیلی زیاد است.
5-نقش اخلاق و رفتار پیامبر در جذب مردم به اسلام
یک حدیثی دیدم، حدیث این بود. با چشمم هم دیدم، با همین دو چشم. کسانی که با اخلاق مسلمان شدند، آمارشان بیش از کسانی است که با استدلال مسلمان شدهاند. با اخلاق مسلمان شدهاند. ما هم میتوانیم با اخلاق دنیا را فتح کنیم. کما اینکه پیغمبر با اخلاقش موفق به چنین کاری شد. البته مسیحیها یک وقتی، یک حرفهای چرندی میزدند. یکی از حرفهای چرند مسیحیها این بود، میگفتند: اسلام با زور شمشیر پیش رفته است. یک مؤسسه علمی در قم هست. یک مشت از علماء هستند. بله! حدود پنجاه سال پیش راه انداختند به نام در راه حق! یک کتابی نوشتند به نام نگرشی کوتاه به زندگی پیامبر. الان هم بعضی از علما هستند. آیت الله خرازی، آیت الله استادی، جمعی از علما هستند. ولی خوب از جوانیهایشان این کار را کردند. من این کتاب را گرفتم و دیدم که تمام جنگهای پیغمبر، 1040 نفر کشته داده است. یعنی آنهایی که میگویند: اسلام با زور شمشیر پیش رفته است، کل بیست و سه سال پیغمبر، کل عمر پیغمبر 1040 کشته دادهاند. چرا اسلام با زور پیش رفته است؟ یا شما با زور شمشیر پیش میروید؟ سالی چند هزار ترور میکنید؟ جالب این است که آنهایی که ترور میکنند، صد تا صد تا، کاروان عروس، انفجارها، آنها به ما میگویند که شما طرفدار تروریست هستید. این را هم بد نیست بگویم: 1040 نفر! نگرشی کوتاه به زندگی پیغمبر. حیف است که مطالعه نمیکنیم. نمیشود که در مملکت ما رسم شود و کسی نذر کند که اگر خدا حاجتش را داد، عوض اینکه شلهزرد بپزد، یک کتاب مطالعه کند؟ آیا خواهد زمانی که افطاری میدهیم، یک غذای ساده بدهیم، یک رقم غذای ساده افطاری بدهیم، بعد یکی یک کتاب مفید هم سر سفره بدهیم. بگوییم: «تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ» (مائده/2) در کار برّ کمک کنید. برّ چیست؟ افطاری دادن. «وَ التَّقْوى» تقوی چیست؟ این کتاب را بخوان. یک خورده از غذاهای شکم کم کنیم و به غذاهای مغز برسیم.
آیا زمانی خواهد شد که به ما بگویند: این کلمهی فارغ التحصیل از جامعه برداشته شد؟ آخر ما واقعاً تحصیل میکنیم؟ فارغ میشویم؟ زن حامله فارغ میشود. آدم از تحصیل که فارغ نمیشود. خدا به پیغمبرش میگوید: فارغ التحصیل نیستی. «وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً» (طه/114) یعنی پیغمبر تو فارغ التحصیل نیستی. به موسی میگوید: برو از خضر چیزهایی یاد بگیر. یعنی چه؟ یعنی حضرت موسی هم فارغ التحصیل نیست. آیا خواهد شد یک زمانی… یک تابستان، یک ماه رمضان نود و پنج آمد، دو میلیون آدمهایی که قرآن بلد نبودند، قرآن خوان شدند. پدرش، مادرش، ما گیر خودمان هستیم. بارها این را گفتهام، بگذارید یک بار دیگر هم بگویم. الان سالی سیصد چهارصد میلیارد تومان، در نهضت سوادآموزی پولها آتش میگیرد، با چهارصد میلیارد تومان میدانید چقدر میشود به فقرا کمک کرد؟ چرا؟ مادر سواد ندارد، میگوییم: دخترت سواد دارد، پیش او درس بخوان. من!!! پیش دخترم؟ پیش عروسم؟ پیش دامادم درس بخوانم؟ حاج خانم متکبر است. سواد ندارد ولی متکبر است. من پیش این درس نمیخوانم. خوب چه کنیم که بیسواد است؟ خوب هیچی! بدهید به آموزشیار نهضت سوادآموزی، بیاید در خانه را بزند، این را باسواد کند. اگر هر بیسوادی در خانه پیش عروسش، دامادش، پسرش، تحمل کند، عارش را کنار بگذارد و مثل اسب نباشد که خودش را ببیند. آن وقت میدانید، سیصد چهارصد میلیون صرفهجویی میشود. حالا ما یک نهاد بیدردسر هستیم. نهضت سوادآموزی را شاید بشود گفت که از سالمترین نهادهاست. هیچ مشکلی در این سی و پنج شش سال نداشته است، هیچ مشکلی به لطف خدا! حالا باقی سازمانها هم همینطور است. از آن طرف تهران، مثلاً از قرچک، از ورامین، از کجا و کجا در ماشین مینشیند، صبح دو ساعت میآید، دو ساعت برمیگردد، چهار ساعت. بعد میگوییم: در اداره چه میکنی؟ میگوید: من شیشه پاک میکنم. این آقای مدیری که اینجا نشسته است، خودش نمیتواند یک دستمال روی شیشه بکشد؟ یعنی باید چهار ساعت این آقا در ماشین بنشیند، که بیاید یک دستمال روی شیشه بکشد؟ اصلاً نمیخواهیم. گیر در خودمان است. نه گیر شرقیم و نه گیر غربیم! گیر خودمان هستیم. او باید به من سلام کند. من پیش این درس نمیخوانم. او باید دست من را ببوسد. او باید بیاید و از من حلالیت بخواهد. او باید، او باید… مشکل داریم.
خوب برویم به سراغ امام سجاد (علیهالسلام) چون بینندهها شبی که نشستهاند بحث را میبینند، شب تولد امام سجاد (علیهالسلام) است. یک صلواتی هدیه به امام سجاد (علیهالسلام) بفرستید.
حالا در این یک ربع چه میتوانیم بگوییم، خیلی باید فوتکی رد شویم. به یک آقا گفتند: برو راجع به حضرت علی (علیهالسلام) صحبت کن. ولی نیم ساعت بیشتر وقت نداری. این هم روی منبر رفت و گفت: علی بن ابیطالب (علیهالسلام) علمی داشت، اوه… شجاعتی داشت، اوه… تقوای علی، اوه… زهد علی، اوه… نماز شبهایش، اوه… هی سوت کشید و پایین آمد. گفتند: این چه سخنرانی بود؟ گفت: علی (علیهالسلام) بزرگ بود، وقت من کم بود، بیش از یک سوت نمیشد. حالا بنده یک ربع میخواهم راجع به امام سجاد (علیهالسلام) صحبت کنم. بحث امروز ما سوتکی و فوتکی است. پشت تلویزیون هم قطع میکنند. روی منبر آدم میتواند چانهاش گرم شد خیلی حرف بزند. یک آقایی روی منبر رفت که سخنرانی کند. یک نفر آمد و در پلهها نشست و چنین میکرد، فوت، فوت، فوت… گفتند: چرا چنین میکنی؟ گفت: اگر چانهاش گرم شود، خیلی حرف میزند. من فوت میکنم که چانهاش گرم نشود. حالا اینجا قطع میکنند. حالا یک ربع هر چه شد، شد. یک ربع هم یک ربع است دیگر.
6-شیوه تربیتی امام سجاد (علیهالسلام) در دوران خفقان
بسم الله الرحمن الرحیم. امام سجاد (علیهالسلام) از سه جهت فعالیت ویژه داشت. یکی دانشکدهی تربیت نیروی انسانی. دانشکده نبود. امام حسین (علیهالسلام) را کشتند. امام سجاد (علیهالسلام) امام شد. خوب بعد از ماجرای کربلا و شهادت امام حسین (علیهالسلام) اصلاً نه خطبه، نه سخنرانی، نه کلاس درس، سوت و کور! خفقان شدید شده بود. امام سجاد (علیهالسلام) دید چه کند. برده میخرید. در آن زمان برده خریدن آزاد بود. با بردهها در خانه کار میکرد و شب عید فطر هم همه را آزاد میکرد. برای هر بردهای هم یک پرونده داشت. شب عید فطر بردهها را جمع میکرد و میگفت: بیایید ببینیم! آقای فلانی شما در این نه ماهی که در خانه ما بودی، نقاط ضعفت این و این و این بود. قبول است؟ بله! آقای فلانی پروندهاش را میآورد، شما هم چهار ماه و بیست روز منزل ما بودید، نقاط قوت این، نقاط ضعف این، این، این! قبول است؟ بله! همه پروندهها را یکی یکی میخواند. بعد میگفت: امشب شب عید فطر است. همهی شما را بخشیدم، همه آزاد. فقط یک جمله بگویید و از خانهی من بیرون بروید. گفتند: چه بگوییم؟ گفت: هر چه من میگویم با هم بگویید. ای علی بن الحسین! یعنی ای امام زین العابدین! همهی میگفتند: ای علی بن الحسین! همانگونه که تو، همه با هم میگفتند: همانگونه که تو، لغزشهای ما را نوشتی. خدا هم لغزشهای تو را نوشته است. بعد میگفت: خدایا من بردههایم را آزاد کردم. تو هم امام سجاد را آزاد کن و من را ببخش. یعنی کودتای اخلاقی میکرد. اخلاق خوب کافی نیست. تهاجم اخلاقی لازم است. نمیگوید: «ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ حَسَن» میگوید: «ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَن» (مؤمنون/96) یعنی اگر کسی به تو فحش داد. نگو خودتی! من هستم؟ خودتی، ننته، باباته، جد و آبادت است. از قرآن یاد بگیریم. به پیغمبری گفتند: خل هستی! «إِنَّا لَنَراكَ فِي سَفاهَةٍ» (اعراف/66) سفیه یعنی خل! ما تو را خل میبینیم. نمیگفت: من خلم؟ ننهات خل است، بابایت خل است. میگفت: «قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بِي سَفاهَة» (اعراف/67) نه من خل نیستم. تمام شد و رفت. عربیهایی که میخوانم قرآن است. به پیغمبر دیگری گفتند: «إِنَّا لَنَراكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ» (اعراف/60) تو منحرف هستی. نمیگفت: من منحرف هستم؟ پدر و مادرت منحرف هستند!!! جد و آبادت منحرف است. میگفت: «قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بِي ضَلالَة» (اعراف/61) «إِنَّا لَنَراكَ فِي سَفاهَةٍ»، «لَيْسَ بِي سَفاهَة». «إِنَّا لَنَراكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ»، «لَيْسَ بِي ضَلالَة» مرد این است که لغزشهای دیگران را ببخشد.
امام سجاد (علیهالسلام) یک دانشکدهی سری داشت که اسم دانشگاه روی آن نبود. ولی عملاً دانشگاه بود. یک خاطره برایتان بگویم. یکی از علما را زمان شاه زندان بردند. زندانهای کوچکی بود، به اندازه دوش حمام. به آن زندان انفرادی میگفتند. یک سوراخ بیشتر نداشت. این آقا را در زندان انفرادی میکردند، فقط از این سوراخ بیرون را نگاه میکرد. میگفت: تا نگاه کردیم دیدیم یکی از آیت اللههای دیگر را دارند به زندان انفرادی میبرند. میگفت: من از داخل زندان میخواستم به او خبر بدهم که سلام علیکم، ما هم اینجا هستیم، ناراحت نباش. میگفت: مأمور آمد و گفت: شما حق نداری صحبت کنی. زندان انفرادی است. چی گفتی؟ میگفت: او که داشت میرفت، صدای من را شناخت و فهمید که من هم اینجا هستم. منتهی گفتم آقا میتوانم قرآن بخوانم؟ گفت: قرآن بخوان. میگفت: دو سه آیه قرآن خواندم، بعد بر اساس همان آهنگ قرآن گفتم: ای رفیق! من هم خدمت شما هستم، دو سه روز اینجا نگهت میدارند، بعد کتکت میزنند، بد برای محاکمه تو را میبرند. چنین سؤال میکنند، تو چنین جواب بده، اگر چنین سؤال کردند، تو چنین جواب بده. میگفت: میخواستم فرمولهای دادگاههای ساواک زمان شاه راه از این سوراخ برای او بفرستم، این میرغضب هم پشت در ایستاده بود، نمیگذاشت حرف بزنم. آن وقت شروع کردم به قرآن خواندن و لابلای قرآن اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. «الَّذِينَ يَسْتَحِبُّونَ الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَى الْآخِرَةِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجاً أُولئِكَ فِي ضَلالٍ بَعِيد» (ابراهیم/3) «یا ایها الصدیق انا بخدمتکم» یعنی من هم به خدمت شما هستم. «و اذا جاؤا بک الی محاکمه» تو را برای محاکمه میبرند. «و سالوا عنک فقل فی جوابهم» اگر چنین سؤال کردند، چنین جواب بده. میگفت: میرغضب ایستاده بود، ما همهی فوت و فن دادگاه ساواک شاه را در قالب عربی در آیات چپاندیم و رد کردیم. طراح این کیست؟ امام سجاد (علیهالسلام)! امام سجاد (علیهالسلام) فساد میدید، جرأت سخنرانی هم نداشت. پدرش را جلوی چشمش کشتند. تکان بخورد، خود امام سجاد (علیهالسلام) را هم میکشتند. آن وقت شروع میکرد به دعا خواندن. اینکه میگویند: دعاهای امام سجاد (علیهالسلام)! دعا نیست اینها نارنجک است.
7- بهرهگیری از قالب دعا، برای بیان معارف دین
مثلاً میدید خلیفه وارد شد و همه ایستادند. کف زدند و خندیدند. حالا بگوید: آقا این طاغوت است. پیش پای طاغوت بلند نشوید، در صورت طاغوت نخندید. پشت به او کنید. احترام نگذارید. او را میکشند. میرفت نماز میخواند میگفت: خدایا! مثل آن آقایی که قرآن میخواند، امام سجاد (علیهالسلام) میفرمود: خدایا اگر طاغوتی وارد شد و من به احترام او ایستادم، من را ببخش! اگر طاغوتی وارد شد و من به او لبخند زدم، من را ببخش! خلیفهی زمان امام سجاد (علیهالسلام) لای قرآن را باز کردید و دید آمده است، ما پدر ظالم را درمیآوریم. گفت: پدر من را درمیآوری؟ من پدر تو را درمیآورم. قرآن را نگهداشت و گفت: قرآن را تیرباران کنید. یعنی در قرآن اگر آیهای بود که جای ظالم جهنم است، قرآن تیرباران میشد. حالا در این زمان امام سجاد (علیهالسلام) چه باید میکرد؟ لابلای دعاها حرفهایش را میزد. همه امامان ما همینطور بودند. امام هادی (علیهالسلام)، امام دهم، یک نامهی سری نوشت، در چوب عصا جاسازی کرد. بعد به یکی از اصحاب گفت: این چوب را برو به فلان منطقه و به فلانی بده. این همینطور که میرفت، در راه دعوایش شد و چوب را زد، خوب داخل چوب خالی بود، شکست و نامه بیرون آمد. لو رفت. امام دهم (علیهالسلام) فرمود: چرا این کار را کردی؟ گفت: من نمیدانستم داخل آن نامه است. آخر گفت: من نمیتوانم الان ما در زمان خفقان هستیم. ما میخواهیم به یارانمان پیام بدهیم باید این پیام را لوله کنیم و در چوب عصا جاسازی کنیم و این طوری دین را نگه داشتند. و جانبازان ما، و آزادگان ما با یک زحمتی دین را نگه داشتند. حالا خاطراتی از اینها هست که… دیگر وقت من تمام شد.
امام سجاد (علیهالسلام) نیروی انسانیاش چه بود؟ برده میخرید، شب عید فطر فارغ التحصیل میکرد. معارف را چطور بیان میکرد؟ سخنرانی و خطبه و درس نداشت، اما لابلای دعاها حرفهایش را تزریق میکرد. این نقش امام سجاد (علیهالسلام) است.
خدایا! توفیق بده ما پیغمبر و اهل بیتش را هر روز بهتر و بیشتر بشناسیم، به آنها عشق بورزیم، از آنها اطاعت کنیم، نسلمان را بر طبق رضای خودت و تربیت پیغمبر و اهل بیت تربیت کنیم. تقصیر و قصورهای ما را ببخش و بیامرز.
پخش برنامه از تلویزیون در تاریخ 1395/02/23