در مجله فرهنگی دینی ثاقب مرگ را در حکمتی از أمیرالمؤمنین علی بن أبیطالب علیهالسلام می خوانید:
حضرت على عليه السلام مىفرمايند:
إِذا كُنْتَ فى إِدْبارٍ، وَالمَوْتُ فى إِقْبالٍ، فَما اسْرَعَ الْمُلْتَقى
هنگامى كه تو عقب مىروى و زندگى را پشت سر مىگذارى، مرگ به تو روى مىآورد، پس ديدار با مرگ چه زود خواهد بود».[۱]
شرح حدیث:
قبل از اين كه درباره مرگ بحث كنيم، ابتدا توضيحى درباره اين حديث بدهيم:
در اين عالم مادّه، همه موجودات محدود هستند، از كرات آسمانى گرفته تا موجودات زمينى و از انسان گرفته تا يك حشره كوچك؛ منتها عمرها مختلف است بعضى عمرشان يك ثانيه است و بعضى ميلياردها سال عمر مىكنند، خورشيد به اين عظمت عمرش محدود است، خورشيدى كه حدود «يك ميليون و سيصد هزار» برابر كره زمين است و حدود پنجاه برابر ماه است، فاصلهاش تا زمين حدود يكصد و پنجاه ميليون كيلومتر است، و حرارت بيرونى سطح آن بالغ بر شش هزار درجه سانتيگراد، و حرارت درونى آن حدود بيست ميليون درجه تخمين زده شده است. طبق محاسبات دقيق، هر روز ۳۵۰ هزار ميليون تن ازحجم خورشيد تبديل به حرارت و انرژى مىشود ولى اين نقصان كه طى ساليان درازى ادامه دارد، اثر محسوس بر نور و حرارت آن نگذاشته است چون نوع انرژى اتمى است. اما بالاخره جرم خورشيد محدود است و روزى فرا مىرسد كه نورش تمام مىشود چرا كه «إذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ»[۲] كره ماه و زمين عمرشان محدود است. دستگاه بدن انسان عمرش محدود است، ضربان قلب انسان حد معيّنى دارد وقتى به آن حد رسيد از كار مىافتد و غالباً قبل از آنكه به آن حد معيّن برسد بر اثر عوامل بيرونى از بين مىرود. بنابراين گذشت زمان انسان را دائماً به سوى مرگ مىبرد؛ امام على عليه السلام مىفرمايند:«نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلى أَجَلِهِ؛ نفسهاى انسان گامهاى او به سوى مرگ است».[۳]
با اين مقدّمه برويم سراغ حديث كه امام مىفرمايند: تو به عقب مىروى و مرگ به سوى تو مىآيد و چه زود به هم مىرسيد. چرا كه ما دائماً سرمايه عمرمان را از دست مىدهيم و عوامل بيرونى و درونى در ما اثر مىگذارد و ما را به سوى مرگ سوق مىدهد.
اين يك درس اخلاقى براى همه ماست كه اى انسان! چه بخواهى و چه نخواهى تو را به سوى قبر مىبرند، چرا غافل مىشويد از چيزى كه از شما غافل نمىشود، طمع در چيزى داريد كه به شما مهلت نمىدهد.
درباره مرگ، اين عناوين را مورد بحث قرار مىدهيم:
حقيقت مرگ
مرگ يك امر عدمى نيست بلكه مرگ از نظر قرآن يك امر وجودى و انتقال از جهانى به جهان ديگر است، لذا مىبينيم كه قرآن از مرگ تعبير به تَوَفَّى» مىكند كه به معناى باز گرفتن و دريافت روح از بدن است.
در روايات، تعبيرات مختلفى درباره حقيقت مرگ شده است از امام سجاد عليه السلام درباره مرگ سؤال شد امام فرمود: مرگ براى مؤمن مانند كندن لباس چركين و پر حشره است، و گشودن غل و زنجيرهاى سنگين، و تبديل آن به فاخرترين لباسها، و خوشبوترين عطرها، و راهوارترين مركبها و مناسبترين منزلهاست. و براى كافر مانند كندن لباسى است فاخر، و انتقال از منزلهاى مورد علاقه، و تبديل آن به چركترين و خشنترين لباسها، و وحشتناكترين منزلها و بزرگترين عذابها.[۴]
از امام جواد عليه السلام همين سؤال شد، حضرت فرمودند:«هُو النُّومُ الّذى يأتيكُم كُلَّ ليلَةٍ إلّاأنَّهُ طَويلٌ مُدَّتُهُ، لا يُنتَبَهُ مِنْهُ إِلَّا يَومَ القيامةِ…؛ مرگ همان خوابى است كه هر شب به سراغ شما مىآيد، جز اينكه مدّتش طولانى است و انسان از آن بيدار نمىشود تا روز قيامت …».[۵]
امام حسين عليه السلام در كربلا و روز عاشورا هنگامى كه جنگ شدت مىگيرد در مورد حقيقت مرگ مىفرمايد:
«صَبْراً بَنِى الْكِرامِ، فَمَا المُوتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِكُمْ عَنِ الْبُؤُسِ وَالضَّرَّاءِ إِلَى الْجِنانِ الواسِعَةِ وَالنَّعيمِ الدَّائِمَةِ فَأيُّكُمْ يَكْرَهُ أَنْ يَنْتَقِلَ مِنْ سِجْنٍ إلى قَصْرٍ؟ وَما هُوَ لِأَعْدائِكُم إِلّا كَمَنْ يَنْتَقِلُ مِنْ قَصْرٍ إِلى سِجْنٍ وَعَذابٍ إِنَّ أَبى حَدَّثَنى عَنْ رسولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: إنَّ الدُّنْيا سجنُ المُؤمنِ وَجَنَّةُ الكافِرِ، والموتُ جِسْرُ هؤلاءِ الى جَنَّاتِهِمْ وَجِسْرُ هؤلاءِ إلى جَحيمِهِمْ، وَما كَذِبْتُ وَلا كُذِّبْتُ؛
شكيبايى كنيد اى فرزندان مردان بزرگوار، مرگ تنها پلى است كه شما را از ناراحتىها و رنجها به باغهاى وسيع بهشت و نعمتهاى جاودان منتقل مىكند، كدام يك از شما از انتقال يافتن از زندان به قصر ناراحتيد؟ و اما نسبت به دشمنان شما همانند اين است كه شخصى را از قصرى به زندان و عذاب منتقل كنند، پدرم از رسول خدا صلوات الله علیه نقل فرمود كه دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است و مرگ پل آنها به باغهاى بهشت و پل اينها به جهنم است، نه دروغ مىگويم، نه به من دروغ گفتهاند».[۶]
در حديث ديگرى آمده كه: موسى بن جعفر عليه السلام به ديدار كسى كه در حال مرگ بود، و به كسى پاسخ نمىگفت، رفت؛ حاضرين عرض كردند: اى فرزند رسول خدا صلوات الله علیه دوست داريم حقيقت مرگ را براى ما شرح دهى، و بگويى بيمار ما الان در چه حالى است؟ امام فرمود:«الْمَوْتُ هُو الْمَصْفاةُ يُصَفّي المؤمنينَ مِنْ ذُنوبِهِم فيكونُ آخِرُ ألَمٍ يُصيبُهُم كَفَّارَةَ آخِرِ وِزْرٍ بَقِيَ عَلَيْهِمْ…؛ مرگ وسيله تصفيه است كه مؤمنان را از گناهان پاك مىكند، و آخرين ناراحتى اين عالم است و كفاره آخرين گناهان آنهاست، در حالى كه كافران را از نعمتهايشان جدا مىكند، و آخرين لذّتى است كه به آنها مىرسد و آخرين پاداش كار خوبى است كه احياناً انجام دادهاند، امّا اين شخص محتضر به كلى از گناهانش پاك شد و از معاصى بيرون آمد و خالص گشت آنچنان كه لباس چركين با شستشو پاك مىشود، و او هم اكنون شايستگى آن را پيدا كرده كه در سراى جاويد معاشر ما اهلبيت باشد».[۷]
اما لحظه دردناك و سكرات مرگ كه تعبيرات در اين زمينه مختلف است گاهى «سكرة الموت» تعبير شده كه «سكرة» به معناى حالتى است شبيه مستى كه بر اثر شدّت حادثهاى دست مىدهد و انسان را مغلوب مىسازد. گاهى به «غمرات الموت» يعنى سختىهاى مرگ تعبير شده و گاهى به «اذا بلغت الحقوم» يعنى رسيدن روح به حلقوم، و گاهى به «اذا بلغت التراقى» يعنى رسيدن روح به تراقى كه استخوانهاى اطراف گلوگاه باشد، شده است. از مجموع اين تعبيرات استفاده مىشود كه اين حالت انتقال براى همه سخت است حتّى براى مؤمنان، چون روح ساليان درازى با اين تن خو گرفته و حالا مىخواهد خارج شود احساس ناراحتى مىكند، امّا براى مؤمنان راستين به آسانى مىگذرد به خاطر اينكه علايق خاص به اين دنيا ندارند و شوق به لقاى پروردگار و رحمت و نعمتهاى او دارند.
على عليه السلام لحظات جان دادن را زيبا ترسيم مىكند و مىفرمايد:«اجْتَمَعَتْ عَلَيْهِمْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ، وَحَسْرَةُ الْفَوْتِ…؛ سكرات مرگ، و حسرت از دست دادن نعمتهاى دنيا، به آنها هجوم مىآورد، اعضاى بدنشان به سستى مىگرايد و رنگ از چهره آنها مىپرد. سپس پنجه مرگ در آنها نفوذ بيشتر مىكند، آنچنان كه زبانش از كار مىافتد در حالى كه در ميان خانواده خود قرار دارد، با چشم مىبيند و با گوش مىشنود. در اين مىانديشد كه عمر خويش را در چه راهى تباه كرد؟
دوران زندگى خود را در چه راهى گذراند؟ به ياد ثروتهايى مىافتد كه بدون توجّه به حلال و حرام بودن جمعآورى مىكرد، و هرگز در طريق تحصيل آنها نينديشيد. انگشت حسرت به دهان مىگيرد، و دست خود را از پشيمانى مىگزد، چرا كه به هنگام مرگ مسائلى بر او روشن مىشود كه تا آن زمان مخفى مانده بود، او در اين حال نسبت به آنچه در دوران زندگى به شدّت به آن علاقه داشت بىاعتنا مىشود، آرزو مىكند اى كاش كسانى كه در گذشته به ثروت او غبطه مىخوردند و بر آن حسد مىورزيدند، اين اموال در اختيار آنان بود و نه او.[۸]
در همان لحظه است كه چشم برزخى باز مىشود و چيزهايى را كه تا حال نمىديد، مىبيند، يا نعمتهاى خدادادى را مىبيند كه نتيجه اعمال اوست، يا نشانههاى عذاب و كيفر اوست.
امام صادق عليه السلام مىفرمايند:«لَنْ تَمُوتَ نَفْسٌ مُؤمِنَةٌ حَتّى تَراهُما، قُلتُ: بِأَبي وَأُمِّي مَنْ هُما؟ قال: رَسُولُ اللَّه صلى الله عليه و آله وَ عَلِيّ عليه السلام؛ هيچ انسان با ايمانى چشم از اين جهان نمىپوشد مگر اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام را خواهد ديد كه به او بشارت مىدهند».[۹]
يكى از ياران امام صادق عليه السلام، به نام (سَدير الصَّيْرَفّى) از آن حضرت سؤال كرد:
«جُعِلْتُ فِداكَ يابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! هَلْ يُكْرَهُ المُؤْمِنُ على قَبْضِ رُوحِهِ؟ قال: لا واللَّهِ إنّهُ إذا أتاهُ مَلَكَ المَوْتِ لِقَبْضِ روحِهِ جَزِعَ عِندَ ذلِكَ، فيقولُ لهُ مَلَكُ المَوْتِ: يا وَلِيَّ اللَّهِ لاتَجْزَعْ فَوَالّذِىِ بَعَثَ مُحمَّداً صلى الله عليه و آله لَأنا أبَرُّ بِكَ مِن والدٍ رَحيمٍ لَوْ حَضَرَكَ، إفْتَحْ عَيْنَيْكَ فَانْظُرْ، قال: فَيُمَثَّلُ له رسولُ اللَّه صلى الله عليه و آله واميرُ المؤمنين وفاطِمَةُ والحَسَنُ والحُسَيْنُ والأئمَّةُ مِن ذُرِّيَّتهِم عليهم السلام فَيُقال له: هذا رسولُ اللَّهِ وأميرُ المؤمنين وفاطِمَةُ والحَسَنُ والحُسَيْنُ والأئمَّةُ عليهم السلام رُفَقاؤُكَ؛
جانم به فدايت اى پسر، رسول خدا! آيا ممكن است مؤمن از قبض روحش ناراضى باشد؟ فرمود: نه به خدا سوگند، هنگامى كه فرشته مرگ براى قبض روحش مىآيد اظهار ناراحتى مىكند، فرشته مرگ مىگويد: اى ولى خدا ناراحت نباش، سوگند به آن كس كه محمّد صلى الله عليه و آله را مبعوث كرده من بر تو مهربانترم از پدر مهربان، درست چشمهايت را بگشا و ببين، او نگاه مىكند، رسول خدا صلى الله عليه و آله و اميرمؤمنان عليه السلام و فاطمه عليها السلام و حسن عليه السلام و حسين عليه السلام و امامان از ذريّه او عليهم السلام را مىبيند، فرشته به او مىگويد نگاه كن اين رسول خدا و اميرمؤمنان و فاطمه و حسن و حسين و امامان دوستان تواند …».[۱۰]
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) مىفرمايند:«إنَّ أوَّلَ ما يُبَشَّرُ بِه المُؤْمِنُ عِنْدَ الوَفاةِ بِرَوْحٍ وَرَيْحَانٍ وجَنَّةِ نَعِيمٍ، وإنَّ أوَّلَ ما يُبَشَّرُ بِهِ المُؤْمِنُ في قَبْرِه أنْ يُقالَ لَهُ: أبْشِرْ بِرِضا اللَّهِ تَعالى والجَنَّةَ قَدِمْتَ خَيْرَ مَقْدَمٍ، وَقَدْ غَفَرَ اللَّهُ لِمَنْ شَيَّعَكَ إلى قَبْرِكَ وَصَدَّقَ مَنْ شَهِدَ لَكَ واسْتَجابَ لِمَنِ اسْتَغْفَرَ لَكَ؛ نخستين چيزى كه به مؤمن در هنگام وفات بشارت داده مىشود روح و ريحان و بهشت پرنعمت است، و نخستين چيزى كه به مؤمن در قبرش بشارت داده مىشود اين است كه به او مىگويند بشارت باد بر تو به خشنودى خداوند، به بهشت خوش آمدى، خداوند تمام كسانى كه تو را تا قبرت تشييع كردهاند همه را آمرزيد و شهادت آنها را درباره تو تصديق كرد، و دعاى آنها را براى آمرزشت مستجاب فرمود».[۱۱]
چرا از مرگ مىترسيم؟ چرا نام آن براى غالب افراد دردناك است؟ دليل اصلى آن اين است كه به زندگى بعد از مرگ، ايمان ندارند و يا ايمانشان سطحى است و به صورت يك باور عميق درنيامده و لذا گاه از مرده هم مىترسد، امّا اگر باور كند كه دنيا، زندان مؤمن است، و اين جسم خاكى قفسى است براى روحش و او از عالم خاك نيست، هرگز از مرگ نمىترسد.
علّت ديگرى كه براى ترس از مرگ مىتوان بيان كرد دلبستگى بيش از حد به دنياست چرا كه مرگ ميان او و دنيايش فاصله مىاندازد و دل كندن براى او دشوار است. عامل سوّمى كه روايات هم به آن اشاره دارد اين است كه پرونده اعمال او از حسنات و كارهاى خوب خالى و از سيّئات پر است. لذا در حديثى مىخوانيم كه شخصى خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: چرا مرگ را دوست ندارم؟ فرمود: آيا ثروتى دارى؟ عرض كرد: آرى. فرمود: آيا چيزى از آن را پيش از خود فرستادهاى؟ عرض كرد: نه. فرمود: به همين دليل است كه مرگ رادوست ندارى (چون نامه اعمالت از حسنات خالى است).[۱۲]
شخصى نزد ابوذر آمد و همين سؤال را پرسيد كه چرا از مرگ تنفّر داريم؟
فرمود:«لِأنَّكُمْ عَمَّرتُمُ الدُّنيَا، وَخَرَّبْتُمُ الآخِرَةَ فَتَكرهُونَ انْ تُنْقَلُوا مِنْ عُمرانٍ الى خَرابٍ؛ براى اينكه شما دنيا را آباد كردهايد، و آخرتتان را ويران، لذا دوست نداريد از آبادانى به ويرانى منتقل شويد».[۱۳]
شخص مسلمان بايد هميشه آماده مرگ باشد؛ از امام على عليه السلام درباره آمادگى براى مرگ سؤال شد، فرمودند: «أداءُ الفَرائضِ، وَاجْتِنابُ المَحارمِ، وَالإشْتِمالُ عَلَى الْمَكارِمِ ثُمّ لا يُبالى أَوَقَعَ عَلَى المَوتِ أو وَقَعَ الموتُ عَلَيْهِ...؛ بجا آوردن واجبات و دورى كردن از حرامها و فرا گرفتن خوىهاى نيك. با رعايت اين امور، ديگر آدمى را چه باك كه او سراغ مرگ رود يا مرگ به سراغش آيد. سوگند به خدا كه پسر ابىطالب را باكى نيست كه خود به سراغ مرگ رود يا مرگ به سراغ او آيد».[۱۴]
آخرين مطلب در اين زمينه اين كه پس از مرگ انسان، پروندهاش بسته مىشود مگر در چند مورد كه روايات به آن اشاره دارد:
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) مىفرمايند:«يَتْبَعُ المَيّتَ ثَلاثَةٌ: أهلُهُ وَمالُهُ وَعَمَلُهُ، فَيُرْجِعُ اثنان ويَبقى واحِدٌ يَرجِعُ أهْلُهُ ومالُهُ، ويَبقى عَمَلُهُ؛ سه چيز دنبال مرده مىرود، خانوادهاش، مالش و كردارش، امّا دو تاى آنها برمىگردند و يكى مىماند: خانواده و مالش برمىگردند و كردارش مىماند».[۱۵]
همچنين امام صادق عليه السلام فرموده است:«سِتَّةٌ يَلحَقْنَ المؤمنَ بَعدَ وَفاتِهِ: وَلَدٌ يَستَغْفِرُ لَهُ، وَمُصحَفٌ يُخَلِّفُهُ، وغَرْسٌ يَغرِسُهُ، وَصَدَقَهُ ماءٍ يُجْرِيهِ، وقَليبٌ يَحْفِرُهُ وَسُنَّةٌ يُؤخَذُ بِها مِن بَعِدِهِ؛ شش چيز است كه ثواب آنها بعد از وفات مؤمن به او مىرسد: فرزندى كه برايش آمرزش طلبد، مصحفى (نوشته و كتابى) كه از خود بر جاى گذارد، نهالى كه بكارد، صدقه آبى (مانند نهر و قنات) كه جارى سازد، چاهى كه حفر كند، و سنّتى (كردار نيكى) كه بعد از او به كار بسته شود».[۱۶]
پی نوشت ها:
[۱] نهجالبلاغه، حكمت ۲۹
[۲] سوره تكوير، آيه ۱
[۳] نهج البلاغه، حكمت ۷۴
[۴] معانى الاخبار، ص ۲۸۹
[۵] بحارالانوار، ج ۶، ص ۱۵۵
[۶] معانى الاخبار، ص ۲۸۸، به نقل از فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام، ص ۵۵۸
[۷] معانى الاخبار صدوق، ص ۲۸۹
[۸] نهجالبلاغه، خطبه ۱۰۹
[۹] نور الثقلين، ج ۲، ص ۳۱۰.
[۱۰] كافى، ج ۳، باب ان المؤمن لا يكره على قبض روحه
[۱۱] تفسير نمونه، ج ۲۳، ذيل آيات ۸۸-/ ۹۶ سوره واقعه
[۱۲] محجة البيضاء، ج ۸، ص ۲۵۸
[۱۳] همان مدرک
[۱۴] أمالي الصدوق، ص ۹۷
[۱۵] كنز العمال، ح ۴۲۷۶۱
[۱۶] من لا يحضره الفقيه، ج ۱، ص ۱۸۵