در اینجا به بررسی موضوع گناهان كبيره و صغيره در حدیثی از امام صادق علیه السلام می پردازیم:
بيست و چهارم از جمله كبائر ـ چنانچه در حديث «شرايع دين» واقع شده ـ ، اشتغال به مَلاهى است . و مَلاهى ، در لغت ، آلات بازى را مى گويند . و لهو ، به معنى بازى است و مراد از مشغول شدن به ملاهى ، يا مطلق بازى هاست ، چنانچه ظاهرِ لفظ است به حَسَب لغت ، يا نواختن و شنيدن سازهاست ، يا شامل خوانندگى هم هست ؛ چون در اين حديث ، غنا ، على حده مذكور نشده . و ادلّه آن كه غنا از جمله كبائر است إن شاء اللّه تعالى ، مذكور مى شود .
و در حديث اعمش ، در مقام شمردن كبائر ، فرموده كه : ملاهى اى كه آدمى را مانع مى شود از ذكر الهى ، مكروه است ، مثل غنا و زدن چيزهايى كه تارها داشته باشد . و مراد از مكروه در اين مقام ، معنى اى نيست كه اصطلاح فقهاست ؛ بلكه به معنى حرام است و اطلاق مكروه بر حرام ، در احاديثْ بسيار است . و معنى مكروه ، چيزى است كه خداى تعالى ، به آن راضى نيست .
و در آن كه سازها همه مطلقا حرام است ، خلافى ميانه علماى شيعه نيست ، مگر در دف بى صَنج كه بعضى از علما در نكاح و ختنه ، تجويز كرده اند و علّامه و ابن ادريس ، آن را هم حرام مى دانند .[۱]
و احاديث در باب حرمت سازها بسيار است . از آن جمله ، محمّد بن يعقوب كلينى رضى الله عنه از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود : وقتى كه حضرت آدم عليه السلام را وفات رسيد ، شيطان و قابيل ، شماتت و خوش حالى به موت حضرت آدم كردند و در زمين ، با يكديگر يك جا جمع شدند و معازف و ملاهى ، يعنى سازها و بازى ها يا خصوصِ سازها را از براى شماتت به آن حضرت ، وضع كردند . پس هرچه در زمين از اين چيزهاست كه مردم از آن لذّت مى برند ، از آن جمله است .
و از آن حضرت ، روايت كرده كه حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود كه : شما را نهى مى كنم از زَفْن ، يعنى رقص كردن يا بازى كردن ، و از مِزمار ـ كه آن ، ناى است ـ ، و از كوبات ، يعنى طبل يا بَربَط يا نَرد يا شطرنج ، و از كَبَرات ، يعنى طبل دوسر يا يك سر .[۲]
و از آن حضرت ، روايت كرده كه فرمود : كسى كه خداى تعالى ، نعمتى به او بدهد و در وقت آن نعمت ، ناى حاضر كند ، كفران آن نعمت كرده ، و كسى كه مصيبى به او رسد و در آن مصيبت ، زن نايحه ، يعنى مويه گر بيارد ، كفرانِ آن مصيبت كرده ، يعنى راضى به قضاى الهى نشده .[۳]
و از آن حضرت ، روايت كرده كه فرمود : شيطانى هست كه نام او قَفَنْدَر است و هر گاه در خانه كسى چهل روز بَربَط نوازند و مردان ، پيش او آيند ، آن شيطان ، هر عضوى از اعضاى خود را بر همان عضو مى گذارد و بادى در او مى دَمَد ، پس غيرت از آن مرد برطرف مى شود تا به حدّى كه با زنانش ، اگر فعلِ قبيحى كنند ، بدش نمى آيد .[۴]
و از آن حضرت ، روايت كرده كه : زدن عود يا آواز عود ، نفاق را در دل مى رويانَد ، همچنانچه آب ، سبزه را مى رويانَد .[۵]
و ابن بابويه رحمه الله در كتاب امالى ، از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده كه حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود كه : خداى تعالى ، مرا از براى رحمت بر عالميان فرستاد ، و از براى آن كه برطرف و باطل سازم سازها و ناى ها و آنچه عادت اهل جاهليت است و بت هاى ايشان و اَزلام ايشان را .[۶]
و در خصال ، از آن حضرتْ روايت كرده كه پرسيدند كه : سِفله كدام است ؟ فرمود : كسى كه شراب خورد و طنبور نوازد .[۷]
و از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده كه فرمود : شش كس اند كه سزاوار نيست سلام كردن بر ايشان: يهود ، و نصارا ، و اصحاب نَرد و شطرنج و شراب ، و بَربَط و طنبور[۸]، و جمعى كه متلذّذ مى شوند از دشنام به مادران ، و جماعت شاعران .[۹]
و در عيون و علل الشرائع ، از آن حضرتْ روايت كرده كه شامى اى پرسيد كه : كبوتر راعِبى در خوانندگى خود ، چه مى گويد ؟ فرمود كه : نفرين مى كند بر اهل سازها و كنيزانِ خواننده و ناى ها و عودها .[۱۰]
و صاحب جامع الأخبار ، روايت كرده كه حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود كه : صاحب طنبور را در روز قيامت ، محشور مى كنند . طنبورى از آتش به دست گرفته ، با روى سياه و هفتاد هزار فرشته بر بالاى سرش ، به دست هر يك ، گُرزى و بر سر و روى او مى زنند .[۱۱]
و در خصال ، از حضرت امام موسى[ كاظم ] عليه السلام روايت كرده كه حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود كه : چهار چيز است كه دل را فاسد مى كند و نفاق را در دل مى رويانَد ، همچنان كه آب ، درخت را مى رويانَد : گوش انداختن به لهو ، و فحش ،
و رفتن به درِ خانه سلاطين ، و از پىِ شكار گشتن .[۱۲]
و مراد از لهو در اين حديث ، يا ساز است يا مطلق چيزهاى باطل كه آدمى را از ذكر خداى تعالى ، غافل سازد ، مثل خوانندگى و حكايت هاى باطل و سازها و بر هر تقدير ، شامل ساز هست .
و در نهج البلاغة از نَوف بِكالى روايت كرده كه گفت : ديدم حضرت امير المؤمنين عليه السلام را شبى از شب ها كه از خوابگاه خود برخاسته بود و نگاه كرد به ستاره ها . پس گفت : يا نَوف ! در خوابى يا بيدار ؟ گفتم : بيدارم ، يا امير المؤمنين ! فرمود : يا نوف ! خوشا حال جماعتى كه ميل به دنيا ندارند و رغبت به آخرت دارند ! ايشان ، قومى اند كه زمين را بساط خود قرار داده اند ، و خاكش را خوابگاه خود ، و آبش را بوىِ خوش ، و قرآن را پيراهن زيرين ، و دعا را جامه اى كه بر بالاى جامه ها پوشند يعنى قرآن را از بس تلاوت مى كنند و تأمّل در معانى و متباعت احكامش مى نمايند ، به منزله پيراهن زيرين خود كرده اند كه از ايشان ، جدا نمى شود ، و دعا را ـ چون با او ، خود را محافظت از بلاها و مكاره و عذاب الهى مى كنند ـ ، مثل جامه اى كرده اند كه خود را به آن ، از سرما و گرما و غير آن ، حفظ مى كنند .
بعد از آن فرمود كه : پس ايشان ، دنيا را قطع نموده اند به طريقه حضرت مسيح عليه السلام . يا نوف ! به درستى كه حضرت داوود عليه السلام در چنين ساعتى از شب ، برخاست و گفت : اين ، ساعتى است كه در اين ساعت ، هيچ بنده از خداى خود ، چيزى سؤال نمى كند كه مستجاب نشود ، مگر آنكه عشّار باشد (يعنى آن كسى كه دهْ يك از اموال تجّار و متردّدين مى گيرد) ، يا عريف باشد (يعنى رئيس يا نقيب ، كه پايين تر از رئيس است) ، يا شُرطى (و ايشان ، جمعى از اعوانِ سلاطيناند كه علامتى خاص مى دارند) ، يا صاحب عُرطُبه يا كوبه باشد (و عرطبه ، طنبور است و كُوبه ، طبل است) ، و بعضى بر عكس گفته اند .[۱۳]
و ابن بابويه رضى الله عنه در كتاب من لا يحضره الفقيه ذكر كرده ـ و عادت او آن است كه مضمون احاديث را ذكر كند ـ كه بپرهيز از زدن صنج ؛ زيرا كه شيطان ، وقت صنج زدن ، پاى خود را همراه تو مى جنبانَد و ملائكه ، از تو مى گريزند و كسى كه در خانه او چهل روز طنبور بمانَد ، مغضوب خداى ـ عزَّ و جلَّ ـ مى شود .[۱۴]
پی نوشت ها:
[۱]. الكافى ، ج ۶ ، ص ۴۳۱ ، ح ۳ .
[۲]. همان ، ص ۴۳۲ ، ح ۷ .
[۳]. همان ، ص ۴۳۲ و ۴۳۳ ، ح ۱۱ .
[۴]. همان ، ص ۴۳۳ ، ح ۱۴ .
[۵]. همان ، ص ۴۳۴ ، ح ۲۰ .
[۶]. الأمالى ، صدوق ص ۵۰۲ ، ح ۶۸۸ .
[۷]. الخصال ، ص ۶۲ ، ح ۸۹ .
[۸]. الف : – «طنبور» .
[۹]. همان ، ص ۳۳۰ و ۳۳۱ ، ح ۲۹ .
[۱۰]. عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج ۲ ، ص ۲۲۲ ، ح ۱ ؛ علل الشرائع ، ج ۲ ، ص ۵۹۶ ، ح ۴۴ .
[۱۱]. جامع الأخبار ، ص ۱۸۰ ؛ مستدرك الوسائل ، ج ۱۳ ، ص ۲۱۹ ، ح ۱۵۱۷۶ .
[۱۲]. الخصال ، ص ۲۲۷ ، ح ۶۳ .
[۱۳]. نهج البلاغة ، ج ۴ ، ص ۲۴ ، خطبه ۱۰۴ .
[۱۴]. كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج ۴ ، ص ۵۹ ، ح ۵۰۹۳ .